. . .

شعر غزلیات کمال‌الدین اسماعیل

تالار متفرقه ادبیات

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #71
هر کرا زلف عنبرین باشد
طبع اوبا وفا بکین باشد
چون بود بر رخ تو طرّۀ تو
نقش چین بر حریر چین باشد
غمزۀ تو بچابکی ببرد
دل که در هفتمین زمین باشد
در سر زلف تو همی گردد
که دلم بردو خود همین باشد
نی بجان تو کش بدت آرم
ورچه با ماه همنشین باشد
رخت دل چون نهم بر هندو
لاجرم حال او چنین باشد
خو بزلف چرا سپردم دل؟
در جهان هندوی امین باشد؟
بی دل اندر جهان بسی گردد
هر کرا درد نازنین باشد
عاشقان رخ ترا باید
که زر و سر در استین باشد
ورنه هر ک از زر و سراندیشد
عاشقی از صف پسین باشد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #72
گر بر دل من رحم کند یارچه باشد؟
ور یاد کند از من غمخوار چه باشد؟
با قامتش از سرو خرامنده چه اید؟
با عارض او سوسن و گلنار چه باشد؟
زلفش بگرفتم بستم گفت: که بگذار
با دزد در آویخته بگذار چه باشد؟
گفتم دل من دارد و می خواهم ازو باز
گفتا اگر او دارد، گو دار، چه باشد؟
می نالم و می بارم خونابه ز دیده
زین بیش بدست دل افکار چه باشد؟
زنهار همی خواستم از تیغ جفایش
دل گفت مگو بیهده، زنهار چه باشد؟
تن در غم او ده که ازین غم بننالد
آنکس که بداند که غم یار چه باشد
با زلف تو گفتم دل غمخوار مرا ده
گفتا دل که؟ غم چه بود؟ خوار چه باشد؟
چشم تو همی گفتمش: احسنت، چنین کن
اکنون که ببردی به از انکار چه باشد؟
جانا چو تو یک دم نکنی کم زجفاها
پس حاصل این گریۀ بسیار چه باشد
جان و دل من برد و هنوز اوّل کارست
خود باش تو تا آخر این کار چه باشد؟
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #73
دلبرم سوی سفر خواهد شد
کا رمن زیر و زبر خواهد شد
دل خون گشته ام اندر پی او
از ره دیده بدر خواهد شد
حال من خود ز غمش نیک بدست
وه کزین نیز بتر خواهد شد
عشق او کز همه کس پنهانست
در همه شهر سمر خواهد شد
ای بسا روز که بی روی ویم
آستین از مژه تر خواهد شد
وین باشب که در اندیشۀ او
دیده پر خون جگر خواهد شد
من ندانم که مرا بی رخ او
چون یکی روز بسر خواهد شد
جانم آمد بلب و یار هنوز
تا دو سه روز دگر خواهد شد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #74
در عشق تو دل بجان همی کوشد
عاجز شد و همچنان همی کوشد
در سنبل تا بهار می پیچد
با نرگس دلستان همی کوشد
پیدا گوید که فارغم، وانگه
با درد تو در نهان همی کوشد
با آن همه ناتوانی چشمت
با خلق همه جهان همی کوشد
هر کس که وصال تو همی جوید
با گردش آسمان همی کوشد
تا وصل تو خود کرا بود روزی
حالی همه کس در آن همی کوشد
در عشق ز صبر شکرها دارم
انصاف که بر چه سان همی کوشد
با هجر تو گر چه بس نمی آید
مسکین چه کند؟ بجان همی کوشد
دل می خرد از لبت بجان بوسی
گر ودست ارزیان همی کوشد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #75
دلم هر شب از عشق چندان بنالد
که از آه او چرخ گردان بنالد
ندانم چه بیماریست این که جانم
ننالد ز درد و ز درمان بنالد
برقص اندر آید دل از سینۀ من
سحرگه که مرغی ز بستان بنالد
چو چنگ ارزنی یک سرانگشت در من
ز من هر رگی برد گرسانی بنالد
اگر بشنود کوه نالیدن من
ز درد دل من دو چندان بنالد
لبی کو بخاک درش تشنه باشد
عجب نیت کز آب حیوان بنالد
بتیمار هجران گرفتار گردد
هر آن دل که از نازجانان بنالد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #76
مژده ایدل که یار باز آمد
ترک چابک سوار باز آمد
غمزۀ او نیم م×س×ت برفت
با هزاران خمار باز آمد
بسته جانی هزار بر فتراک
این زمان از شکار باز آمد
هر شماری که کردم از حسنش
نه یکی، صد هزار باز آمد
یا رب آن ساعت خجسته چه بود
کز درم آن نگار باز آمد؟
بنمرد سپاس ایزد را
تا بدیدم که یار باز آمد
آخر آن آب چشم و آه سحر
عاقبت هم بکار باز آمد
هین برون آی ای غم از دل من
که مرا غمگسار باز آمد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #77
سزد گر غنچه چون من دلخوش آمد
که گل سوی چمن شاد و کش آمد
بمطرب می دهد بلبل سه ضربه
که نقش عشرت از نرگس شش آمد
گل سوری ببستان بوتۀ زر
پر از کاووس زرّین ز آتش آمد
هوا قوس قزح در بازو افکند
که گلبن بر مثال ترکش آمد
ز سستّی چنار چیره دستت
که سرو کم بضاعت سرکش آمد
ز تور آفتاب و عکس لاله
سمند خاک گویی ابرش آمد
صبا آنک بجان می گردد از عشق
ز بس کش عارض سوسن خوش آمد
خرابی از سپاهان دور بادا
که زرّین رود بی دریا کش آمد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #78
باد صبا بین که چها می کند
کس نکند آنچه صبا می کند
م×س×ت بگلزار رود بامداد
عربده با شاخ و گیا میکند
طیرة طفلان چمن می دهد
بازیکی بس بنوا می کند
زلف ریاحین و گریبان شاخ
می کشد و باز رها می کند
می فکند در کله لاله خاک
پیرهن غنچه قبا می کنند
سیم همی ریزد و زر می کشد
باغ پر از برگ و نوا می کند
هیچ نمی دانم کین خاک پای
این همه بخشش ز کجا می کند
زانکه نقاب از رخ گل دور کرد
بلبلش از شاخ دعا می کند
سست شد از خنده گل خیره خند
بس که صبا شعبده ها می کند
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #79
درد دل از حد گذشت و یار نداند
دل همه غم گشت و غمگسار نداند
شد ز ضعیفی تنم چنان که گر او را
گیری صد بار در کنار نداند
جان دهمش پای مزد تا ببرد دل
آری همه کس درین شمار نداند
ماه رخا! با لب تو جان رهی را
هست حدیثی که راز دار نداند
با همه کس خیره داد دست به پیوند
قدر خود آوخ که آن نگار نداند
خواهم کآنرا بگوش تو برسانم
لیک بشرطی که گوشوار نداند
چشم تو کی غم خورد بحال دل من؟
کو همه جز م×س×ت×ی و خمار نداند
جورز خوبان توان ببرد و لیکن
غمزۀ م×س×ت تو حدّ کار نداند
خسته دلم را چو آرزوی تو خیزد
چاره بجز صبرو انتظار نداند
آنچه تو دانی ز گونه گونه جفاها
نیک بدآنست که روزگار نداند
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #80
آه کان قاعدۀ وصل چنان هم بنماند
زان همه عیش و طرب نام و نشان هم بنماند
اشک من خود سپری بود و لیکن گه گاه
مددی بود ز خون دل و آن هم بنماند
جان بسی کدم و در سینه همی پروردم
غم عشق تو نهان، لیک نهان هم بنماند
گه گهم از تو بدی زخم زبانی بدروغ
خود باقبال من آن زخم زبان هم بنماند
تن در اندوه دهم غم خورم و دم نزنم
که چنین هم بنماند چو چنان هم بنماند
خود همان بد که مرا بی دل و شیدا کردی
ورنه آن دل بتوای جان و جهان هم بنماند
دو سه روز دگر این زحمت ما میکش ازانک
ناگهانت خبر آید که فلان هم بنماند
گفته بودی نگذارم که بماند دل تو
راستی را دل تنها نه که جان هم بنماند
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 2, کاربران: 0, مهمان‌ها: 2)

بالا پایین