. . .

شعر غزلیات کمال‌الدین اسماعیل

تالار متفرقه ادبیات

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #91
هر که بروی لعل شیرین تو فرمان می دهد
جان شیرین از بن سّی و دو دندان می دهد
چشم بدمستت بزخم تیغ حاصل می کند
هر قراری کان سر زلف پریشان می دهد
شحنة بازار عشقت بی محابا هر زمان
گوشمال عالمی بر دت هجران می دهد
گفت عشقت خون تومن هم بریزم عاقبت
راستی را وعده های خوش فراوان می دهد
خندۀ پنهان تو در زیر لب هر ساعتی
عاشقانرا ریش خندی بس بسامان می دهد
گه دهانم ناله را در موه می بندد عنان
گاه چشمم اشک را سر در بیابان می دهد
چشم تو کر گه گهی از اشک مژگان ترکند
آن نه ار زحمت بود، خود آب پیکان می دهد
گفتمش بوسی بجانی می فروشد لعل تو
تا نپنداری که لعلت ب×و×س×ه ارزان می دهد
گفت زوری نیست بر ک بوسۀ من طرح نیست
هر کرا دل می دهد می آید و جان می دهد
جان همی دادم بآسانی، فراقت گفت هی
این توقّف بین که پنداری که تاوان می دهد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #92
نیکویی بیش از آن نمی باید
فتنه اندر جهان نمی باید
راست اندازۀ دلم دارد
تنگ تر زان دهان نمی باید
لبکی داری آن چنان کانصاف
جز لب من در آن نمی باید
زلف شوریده رامکن در بند
کان خود الا چنان نمی باید
آن نقابت ز چهره یکسو کن
کآفتابم نهان نمی باید
جان همی خواست، گفتمش:بستان
گفت: نی، رایگان نمی باید
گفتم از من بخر ببوسی گفت:
تا بدین حد گران نمی باید
از رخت می خرم بجان بوسی
هیچ دلّالمان نمی باید
پیشتر زان بده که خط بدهد
زانکه شب در میان نمی باید
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #93
نگارم چو کرد گلستان بر آید
خروش دلم تا بکیوان بر اید
چمان سرو در خاک پایش بغلطد
چو گرد چمنها خرامان بر اید
چو غنچه بر ایم ز دل من هرآنگه
که آن سروبن از گلستان بر آید
بر آید غریو از دل خلق اگر او
دگر ره ببازار ازین سان برآید
بسی بر نیاید که از دست حسنش
غریو از گل و سرو بستان بر آید
گزد چرخ انگشت حیرت بدندان
چو پروین از آن لعل خندان برآید
فلک چشم خورشید پیشش کشد زود
چو گرد سمندش ز میدان بر آید
مرا وصل شیرین لبش گر بعمری
برآید هم از لطف جانان برآید
دهانی چنان تنگ و نایاب کوراست
بجان گر دهد، سخت ارزان برآید
برآید ازو هم امید دل من
و لیکن بصبر فراوان برآید
چو بگسست زنجیر اشک از بر دل
جز آه مسلسل، که با آن بر اید؟
تن اندر غم دل دهم زانک دانم
که این کار دشخوار آسان برآید
مرا مهر آن چهره و لعل میگون
فرو رفت با شیر و با جان بر اید
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #94
نام تو برم زبان بیاساید
یاد تو کنم روان بیاساید
در بر گیرم ترا سرا پایم
تا مغز در استخوان بیاساید
الّا غم تو نماند در عالم
چیزی که دلی از آن بیاساید
ب×و×س تو نیازموده ام لیکن
دشنام دهی که جان بیاساید
تشویق و فتور طرّه و غمزه
گر بنشانی جهان بیاساید
حیفی دانی بزرگ اگر جانم
از جور تو یک زمان بیاساید
آسایش ده تو نیز یک ساعت
تا این تن ناتوان بیاساید
بگشای بشب نقاب تا گیتی
از نعرۀ پاسبان بیاساید
بردار ز جهره زلف تا خورشید
از گردش آسمان بیاساید
بردوز لبم زناله تا یک شب
گوش فلک از فغان بیاساید
بیک نفسم ز شغل آمد شد
وقتست که ناگهان بیاساید
تا خوابگه سگ درت باری
از زحمت این گران بیاساید
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #95
بی تو مرا زندگی بکار نیاید
محنت هجر تو در شمار نیاید
در چمن وصل روی تو گل عیشم
پی مدد خون دل ببار نیاید
روز نباشد که آفتاب جهان سوز
بر سر بامم بکار زار نیاید
بگذرد از عمر سالها که دلم را
بر سر کوی طرب گذار نیاید
تا که نبینم بنای وصل تو محکم
قاعدۀ عمرم استوار نیاید
تا نشود دل ز زندگانی خود سیر
بردم آن زلف همچو مار نیاید
وا دل من اگر بگوش تو هر شب
از لبم این ناله های زار نیاید
گفتمت ای جان مکن جفا که رخت را
دود دل من همی بکار نیاید
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #96
غمت جز با دلم خوش در نیاید
سرح جز با تو سرکش در نیاید
گشاده کی بود آن مهرۀ دل؟
که با نقش تو در ششدر نیاید
خط کژ طبع تو هم راست طبعست
که جز با لعل تو خوش در نیاید
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #97
اگر امروز آن بتم همدم نیاید
نصیب جان من جز غم نیاید
نیامد دوش و جانم بر لب آمد
ز بیم آنکه امشب هم نیاید
اگر چه وعده داد و خورد سوگند
ولی با این همه ترسم نیاید
مرا گر ناید او ناید و گر نی
غم و اندوه و محنت کم نیاید
چه سودار آید او زین پس؟که جانم
نباشد مانده گر این دم نیاید
من او را از برای سور خواندم
و لیک او جز که با ماتم نیاید
کرا نزدیک او شاید فرستاد؟
چو کس در راز او محرم نیاید
وگر او را نباشد آمدن رای
بقول هر که در عالم نیاید
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #98
لشکر نوروز بصحرا رسید
موسم شادیّ و تماشا رسید
ز آمدن گل ببشارت ز پیش
عید رسید اینک و زیبا رسید
روزه شبانگاه بزد طبل کوچ
بر سر این طارم مینا رسید
بادة نوروز و گلشن همرهند
عید مبارک نه بتنها رسید
در چمن از بس خوشی و رنگ بوی
موکب گل یا برسد، یا رسید
باده بیاور که درین انتظار
جان پیاله بلب ما رسید
سرو چو زد دست در آزادگی
لاجرمش کار ببالا رسید
شاخ شکوفه ست ثریّا وزین
نعرۀ بلبل بثریّا رسید
لاله چو من خیمه بکهسار زد
تا بدلش آتش سودا رسید
داشت صبا بوی سر زلف یار
نیم شبان دوش چو اینجا رسید
آن همه آسایش و راحت چه بود؟
کز دم آن باد بدلها رسید
الحق از آنها که ز روی تم
پار بروی گل رعنا رسید
گفتم ازین پس نزند رای باغ
شکر که امسال بما وا رسید
بوی گل و نعرۀ بلبل ز باغ
چون سخن من بهمه جا رسید
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #99
می شنوم باز که باری دگر
رغم مرا کرده یی یاری دگر
نیست قرارت بر من تا ترا
با دگری هت قراری دگر
تو بکنار دگران وز تو من
در هو ب×و×س و کناری دگر
باز سرا کار نو آورده یی
اینت دگر ره سرو کاری دگر
نیک بدانست که ما جز بدی
از تو نکردیم شکاری دگر
دل بتو دادن نه صوابست، لیک
رفت ازین نوبت باری دگر
دل ز غم ار خون شودم گو که شود
نیست جز این کارش کاری دگر
خوش نبود الحق در راه عشق
هر نفسی تازه شماری دگر
ورنه توانم که کنم رغم تو
به ز تو یا همچو تو یاری دگر
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #100
زهی در حسرت آن چشم مخمور
فتاده نرگس سرمست رنجور
سخن در لعل تو عقلست در جان
قدح در دست تو نور علی نور
روانروا در خوشی لعل تو مایه
فلک را در جفا خوی تو دستور
بهار آمد، چه داری؟ خیز کاکنون
نباشد مردم هشیار معذور
چو غنچه هرگز او بوی دل آید
نماند وقت گل او نیز مستور
فلک می گردد ای غافل چه باشی
بدین ده روزه ملک حسن مغرور؟
اگر شادی بخون خواری بهر حال
ز خون عاشقان به خون انگور
بیاد بزم خسرو جام پر کن
که باد از دولت او چشم بد دور
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 2, کاربران: 0, مهمان‌ها: 2)

بالا پایین