. . .

شعر غزلیات کمال‌الدین اسماعیل

تالار متفرقه ادبیات

Alex

رمانیکی کهکشانی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,939
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #1
کمال‌الدین اسماعیل فرزند جمال‌الدین محمد بن عبدالرزاق اصفهانی، معروف به خلاق المعانی (۵۶۸-۶۳۵ ه.ق) به اعتقاد بعضی آخرین قصیده‌سرای بزرگ ایران است که در جریان حمله مغول و به دست آنان کشته شد. پدرش (جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی) نیز از شعرای بزرگ ایران است.

دیوان کمال‌الدین اسماعیل به همت آقای سیاوش جعفری در گنجور در دسترس قرار گرفته است.
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,939
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #2
خیز در ده شـ×ر×ا×ب گلگون را
شادی اندرون و بیرون را
آن چنان م×س×ت کن ز باده مرا
که ندانم ز کوه هامون را
چون ز باده سرم شود گردان
نارم اندر شمار گردون را
خون من خورد چرخ ساغر شکل
باز خواهم ز ساغر آن خون را
جرعه بر خاک ریز بیشترک
م×س×ت گردان دماغ قارون را
تا ز شادیّ آن بر اندازد
از دل خلق گنج مدفون را
چرخ افگند اهل دانش را
آسمان برکشد هردون را
باده را در فکن تو نیز بجام
برکش انگه سماع موزون را
تنگ ابریشمین بکش بر چنگ
گرم کن بار گیر گلگون را
تا ز بهر شکست لشکر غم
بسر خم برم شبیخون را
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,939
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #3
ای روی تو آرزوی دلها
شادیّ غمت بروی دلها
ای حلقۀ زلف تو همیشه
آشفته ز گفت و گوی دلها
بشکسته بجویبار عشقت
سنگین دل تو بوی دلها
در انگله های زلف مشکینت
فکند زمانه گوی دلها
غارتگر زلف تو میان چیست
در بسته بجت و جوی دلها
پی در پی تو هزار فرسنگ
بتوان آمد ببوی دلها
تا با دهن تو می نشیند
بس تنگ شدست خوی دلها
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,939
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #4
تا که برگرد سبزه لاله برست
در گمان می فتد که چون رخ تست
نام روی تو می برد لاله
زان دهان را بمشک و باده بشست
جز بیاد رخ تو گل نشکفت
بی مثال خطت بنفشه نرست
سرو در خدمت قدت دامن
بکمر در زدست چابک و چست
رخ و زلف تواش نشان دادند
در چمن هر که رنگ و بویی جست
غنچه را از صبا گشایشهاست
ورچه زو بود بستگیش نخت
جان همی پرورد در اسایش
باد بیمار در هوای درست
حرکتهای باد شیرین کار
کرد از خنده غنچه را دل سست
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,939
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #5
گل رخت بباغ در فکندست
وز چهره نقاب بر فکندست
بر راه صبا ز شکل غنچه
صد صرّۀ پر ز زر فکندست
اسباب نشاط و عیش عالم
نوروز بیکدگر فکندست
شد تشنه بخون لاله سوسن
زین روی زبان بدر فکندست
چون نافۀ مشک نا رسیده
لاله همه کوه و در فکندست
آمیخته خون و مشک با هم
بی قیمت و بی خطر فکندت
آهویی رمیده گویی آنرا
از ترس برهگذر فمندست
آب دهن سحاب نرگس
در دیدةۀ بی بصر فکندست
بلبل ز قدوم گل در اطراف
آوازۀ شور و شر فکندست
از آب سنان کشیده سوسن
وز آتش گل سپر فکندست
ز اندیشه بخویشتن فرو شد
تا بر رخ گل نظر فکندست
گویی همه شب شـ×ر×ا×ب خوردست
نرگس که چو م×س×ت سرفکندست
نی نی که ز شرم چشم یارم
خود را بخراب در فکندست
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,939
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #6
هر کرا دل باختیار خودست
آرزوهاش در کنار خودست
غمگساری ندارد و عجب آنک
هم غم یار غمگسار خودست
گله از دوست چون کنم که مرا
همه رنج از دل فکار خودست؟
دوست را هر که بهر خود خواهد
او نه عاشق که دوستار خودست
عاشق آنست در جهان کو را
بود و نابود بهر یار خودت
ز آب چشم ار چه دامنم تر شد
آتش سینه برقرار خودست
بس که از دیده اشک میبارم
شرمم از چشم اشکبار خودست
جان من می بری، ببر، چه کنم؟
بخداکت هم از شمار خودست
نیست در روزگار تو یک دم
که نه مشغول روزگار خودست
عذر میخواستم ز غم که دلم
از صداع تو شرمسار خودست
گفت زنهار این حدیث مگوی
که مرا خدمت تو کار خودست
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,939
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #7
شاخ سر سبز و چمن دلشادست
عالم از عدل بهار آباد است
غنچه تا روی به صحرا آورد
گرهی ا ر دل بگشادست
سرو در خدمت گل برپایست
بید در پای چنار افتادت
بندۀ سوسن مشکین نفم
کوست کز بند جهان آزاداست
دل شکسته است بنفشه چه کند؟
سر ببیدارد زمان بنهادست
سرو را هر چه ز اسباب خوشیست
سر بسر دست فراهم دادت
بر جهان دست تهی چون افشاند
بار کس می نکشد ، او را دست
بنگر آن غنچة صاحب دل را
که بدلتنگی خود چون شادست
زانکه داند که بد و نیک جهان
همچو خرمن که گل بر بادست
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,939
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #8
هر که اندر موسم گل همچو گل می خواره نیست
آنچنان پندار کوخود در جهان یکباره نیست
نرگس صاحب نظر تا دید احوال جهان
اختیارش از جهان جز م×س×ت×ی و نظّاره نیت
تا صبا شد حلّه باف و ابر شد گوهرفشان
هیچ لعبت در جهان خالی ز طوق و یاره نیست
گل ز بلبل طیره شد، زان جامه برخود پاره کرد
زآنکه پر گویست و او را طاقت گفتاره نیست
ساغر لاله اگر بشکست بر جای خودست
زانکه جای کاسه بازی مغز سنگ خاره نیست
از لب سوسن چو رنگ و بوی شیر آید همی
پس برای چه چو غنچه بسته در گهواره نیست؟
نسترن بر گلبن و برگ شکوفه در هوا
از طریق صورت الّا ثابت و سیّاره نیست
از درون پیرهن رنگی ندارد حسن گل
ز آنکه او را مایۀ خوبی بجز رخساره نیست
گر جهد بیرون ز سنگ خاره آتش پاره ها
لاله را از سنگ خاره جسته آتش پاره نیست
در میان سرو و سوسن رطل می باید گران
مجلس آزادگانرا از گرانی چاره نیست
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,939
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #9
بس شگرفست کار و بار لبت
بس عزیزست روزگار لبت
ای بسا جان و دل که چون زلفت
بر عم افتند روزبار لبت
بلبم گوییا که باز خورد
چشمۀ نوش خوشگوار لبت
سالها شد که مانده ایم دژم
همچو چشم تو در خمار لبت
در همه کارگاه کان بدخش
نیست یک لعل بر عیار لبت
بسر تو که گر فرو گیرم
یک شبی چون خطت کنار لبت
همچو خطّ تو حلقه یی سازم
گرد آن لعل آبدار لبت
در همه کدخدایی دل من
نیم جانیست یادگار لبت
ترسم از نازکی برنج آید
ورنه هم کردمی نثار لبت
چون همه جان خود از لب تو برند
کاش باز آمدی بکار لبت
خوش بود جان و جان من خوشتر
خاصه چون هست نیم کار لبت
جان اگر صد هزار لطف کند
عاقبت هست شرمسار لبت
چرخ پیروزه پشت حلقه کند
پیش لعل گهر نگار لبت
نقش دیوار جانور گردد
اگر افتد برو گذار لبت
خوش و شیرین شدست جانم از آنک
پرورش یافت بر کنار لبت
ب×و×س×ه یی ده که جان خستۀ من
بلب آمد در انتظار لبت
چون خضر عمر جاودان یابم
گر خورم آب چشمه سار لبت
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,939
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #10
کی بود؟کی بود؟ که در آیم ز درت
همچو زلف تو در افتم ببرت
تا که از ب×و×س×ه بتاراج دهم
شکر ننگت و تنگ شکرت
آه کز زلف تو آمیخت دلم
بستۀ موی شدن چون کمرت
همه فتنه شده بر یکدیگر
حلقۀ زلف یک اندر دگرت
این دل سوخته خرمن خرمن
می نیاید بجوی در نظرت
دل ز زلف تو برون آورمی
اگرم دستر سستی بسرت
آب چشم و رخ ز درم هر دم
که گلی سازند از خاک درت
گر ز جان دست برداری تو، دهم
از دلی پاک دلی بی جگرت
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین