. . .

شعر غزلیات کمال‌الدین اسماعیل

تالار متفرقه ادبیات

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #51
دلبرم رسم خود چنین دارد
که دل دوستان غمین دارد
از پی یک حدیث دامن گیر
صد جواب اندر آستین دارد
حلقة زلف او ز بلعجبی
چرخ پیروزه در نگین دارد
زلف پرچین زنگی آسایش
حکم بر زنگبار و چین دارد
نز تواضع، ز سرکشی باشد
سر که پیش تو بر زمین دارد
نشود خود به کوی او نزدیک
هر که او عقل دوربین دارد
گرد کوی وی آنکسی گردد
که ملالش ز عقل و دین دارد
نخورد هیچ غم بهستی خویش
هر که دلدار نازنین دارد
تن مومین نپرورد چون شمع
هر که او جان آتشین دارد
برهاند ترا ز هستی خویش
عشق خود خاصیت همین دارد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #52
دل من ز اندوه ننگی ندارد
چو داند که شادی درنگی ندارد
نیالوده از خون جانم زمانه
همه تر کش غم خدنگی ندارد
کشد تیغ در روی من صبح هر دم
چرا، با من آخر چو جنگی ندارد؟
ز آب سرشک و ز آه دمادم
چه آیینۀ دل که زنگی ندارد؟
ندارد بر چشم من ابر آبی
بر محنتم کوه سنگی ندارد
بخروارها عیش دارند هر کس
دلم بیش از اندوه تنگی ندارد
بدیدم بچشم خرد روی کارم
جز از خون دل هیچ رنگی ندارد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #53
هر که چون روی تو رویی دارد
سر بسر راحت دنیی دارد
هر که دارد دهن و زلف و خطت
کوثر و سدره و طوبی دارد
از جهان دوست ترا دارد دل
آری چون دارد باری دارد
زنده کن مرده دلم را بدمی
که دهانت دم عیسی دارد
دم زلف تو گرفتست دلم
ابلها کو دم افعی دارد
چشم تو خون دلم کرد حلال
و آنک از خطّ تو فتوی دارد
هر دم آویزد در من غم تو
خود نگوید که چه دعوی دارد
بهر بوسی که ز تو خواسته ام
بر منت خشم چرا می دارد؟
ندهی خود ندهی حکم تراست
خشم و دشنام چه معنی دارد؟
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #54
عشق تو گردست در زمانه برآرد
ز آدمیان قحط جاودان برآرد
رخصت آهی بده که تا دل تنگم
یک نفس آخر بدین بهانه برآرد
یارگی عشق تو چو تاختن آرد
عقل نیارد که سر زخانه برآرد
فتنه چو پروانه یافت از خطت ،اکنون
مغز سلامت بتازیانه برآرد
مردمک دیده هر دم از مژه جاروب
بر در تو گرد آستانه برآرد
بوک دل گم شده ز خاک درتو
جایگهی سر بدین ترانه برآرد
جان جهان در دهانة عدم افتد
آتش عشق تو گر زبانه بر آرد
نیز چو دندان تو خوشاب نباشد
گر صدف از دل هزار دانه برآرد
روی ترا بی نقاب آینه بیند
زلف تو آسوده سر بشانه برآرد
حیف نباشد من از غم تو بدین حال
زلف و رخت سر بدین دوگانه برآرد؟
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #55
گل زرشک تو پیرهن بدرد
روی تو پرده بر سمن بدرد
چون زند غمزۀ تو دست به تیغ
زهرۀ مهر تیغ زن بدرد
ز آرزوی دو لعل جان بخشت
مرده بر خویشتن کفن بدرد
چون بخندد دهان شیرینت
پرده بر لؤلۀ عدن بدرد
گوهر از شرم تو دهان صدف
هم بدندان خویشتن بدرد
نافه گر بوی زلف تو شنود
شکم خویش در ختن بدرد
با رخت لاف به نیکویی
غنچه را باد از آن دهن بدرد
لب تو،چون ز خنده بر بدوزی
جامه بر صد هزار تن بدرد
هر که خود را بر آستان تو دوخت
پیش تو پوتین من بدرد
مهرت از هر دلی که سر بر زد
چون من و صبح پیرهن بدرد
من ز مستوری تو می ترسم
که بسی ستر مرد و زن بدرد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #56
سپیده دم بصبوحی شتاب باید کرد
بگاه قدحی پر شـ×ر×ا×ب باید کرد
نه درّ ه ایم که با افتاب برخیزیم
صبوح پیشتر از آفتاب باید کرد
نقاب شب زرخ روز چون فرو کردند
ز آب بر رخ آتش نقاب باید کرد
درنگ می نکند دور چرخ در بد و نیک
بدورهای پیاپی شتاب باید کرد
مفّرح دل غمگین اگر همی سازی
هم از شـ×ر×ا×ب چو یاقوت ناب باید کرد
زمان خواب دراز از پس است حالی را
برای شادی دل ترک خواب باید کرد
چو روشنایی اندر خراب آبادست
نهاد خویشتن از می خراب باید کرد
به بلفضول اگر عقل با طرب بچخد
بسا تکینی با او خطاب باید کرد
چو آب زندگانی از باده می شود روشن
طراز عیش خود از کار آب باید کرد
ز گفت و گوی اگر در میانه نگزرید
هم اختیار سرود و رباب باید کرد
وگر سماعی ازین هر دو خوشترت باید
دعای صاحب عالی جناب باید کرد
سر صدور جهان فخردین که از در او
سعادت ابدی اکتساب باید کرد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #57
دوش با من نگار من آن کرد
که بصد سال عذر نتوان کرد
زلف بر بند خود بدستم داد
حلّ آن مشکلاتم آسان کرد
قصب از پیش ماه دور انداخت
آفتابی ز صبح تابان کرد
بشکر خنده چون دهان بگشاد
پسته را دل زرشک بریان کرد
لکشر حسن او ز بسیاری
هر کجا برگذشت ویران کرد
هر دلی را که نقش دید ز دور
بروی از غمزه تیر باران کرد
زلف پر بند را ز هم بگشاد
خاطر مشک از آن پریشان کرد
چشم جادوش ریش دلها را
نوش دار و زنیش پیکان کرد
یک جهان آرزوی گرسنه را
دهن او بهیچ مهمان کرد
عالمی جاودان کافر را
بحدیثی لبش مسلمان کرد
از سر لطف و از خداوندی
هر چه این بنده گفت فرمان کرد
بر خلاف طبیعت خویان
هر چه می خواستم همه آن کرد
ساعتی بود و پس بعزم شدن
قامت سرو را خرامان کرد
سرورا از شکوفه ساخت غلاف
ماه را شهر بند کتّان کرد
زیر یک چادر آن همه فتنه
من ندانم چگونه پنهان کرد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #58
مکن ای دوست اگر بتوان کرد
هر چه از شور وز شر بتوان کرد
نه دل من که بیک غمزۀ تو
عالمی زیر و زبر بتوان کرد
چون سر زلف تو از مشک سیاه
دلی از خون جگر بتوان کرد
نبود لعل وگرنی چو لبت
لبی از تنگ شکر بتوان کرد
توز من روی نهان کرده و پس
گویی اندوه مخور، بتوان کرد؟
صبر تا چند کنم از رخ تو؟
صبر آخر چقدر بتوان کرد؟
جگرم خستی و خونم خوردی
دل ببردی، چه دگر بتوان کرد؟
نیم جانی که بماندست اکنون
به منش بخش اگر بتوان کرد
بهر آن بد گه کنی خرسندم
که از آن نیز بتر بتوان کرد
با رخ تو همه کاری چون زر
بتوان مرد و بزر بتوان کرد
رحمتی از تو توقّع دارم
به بیندیش مگر بتوان کرد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #59
ز رویت دسته گل می توان کرد
ز زلفت شاخ سنبل می توان کرد
ز قدّ چفتۀ من در ره عشق
بر آب دیده ام پل می توان کرد
ز نوک غمزۀ تو بی محابا
سزا در دامن گل می توان کرد
ز اشک و چهره در عشقت همه سال
بسیم و زر تجمّل می توان کرد
نمی شاید سپردن دل بزلفت
نه نیز از وی تغافل می توان کرد
نه چون غنچه دهن در می توان بست
نه افغان همچو بلبل می توان کرد
بزلف کو برو آهسته بنشین
همه روز این تطاول می توان کرد
دلم بر دست و سر می پیچد از من
چه گویی این تحمّل می توان کرد
بدشنامی دلم را شاد می دار
که باری این تفضّل می توان کرد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #60
باد بر خاک ترک تازی کرد
با عروسان خفته بازی کرد
ابر از آب دیده وقت سحر
جامۀ شاخ را نمازی کرد
غنچه را بر سماع بلبل م×س×ت
وقت خوش گشت و خرقه بازی کرد
من چو نرگس ندیده ام هرگز
خاک پایی که سرفرازی کرد
اندرین هفته باد ناسودست
بس که هر گونه کارسازی کرد
نرگسانرا کلاه زر بخشید
غنچه را برگ دلنوازی کرد
چون زبان بنفشه کوته یافت
سوسن آنجا زبان درازی کرد
گل که اوّل ز برگ و ساز تمام
بر سر شاخ ترک نازی کرد
وز غرور توانگریّ و جمال
بلبلان را جگر گدازی کرد
عاقبت خاک بر دهان افکند
زانکه دعوی بی نیازی کرد
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین