. . .

شعر غزلیات شمس مغربی

تالار متفرقه ادبیات

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #181
چه باشد اگر زانکه تو گاه گاهی
کنی سوی افتاده‌گانت نگاهی
چه خوش باشد ارزان که چون من گدارا
نگاهی کند همچو تو پادشاهی
دلم را ربوده است هندوی زلفت
بجز ترک چشمت ندارم پناهی
کشیده است بر خطه روم رویت
زهند و حبش شاه‌خطت سپاهی
مدام است مایل بخال تو زلفت
سیاهی نخواهد بغیر از سیاهی
هلالی و ابری ز رخسار و ابرو
تو پیوسته داری بهرسال و ماهی
نگاهی بروی تو کردم نهانی
جز‌ آن نیم نبودست دیگر نگاهی
بود مغربی را ز اندوه هجران
غمی همچو کوهی تنی همچو کاهی
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #182
ای حسن تو در آیینه صورا و معنی
بر دیده ارباب نظر کرده تجلی
چشم تو شده بهر تماشای رخ خویش
از دیده مجنون نگران بررخ لیلی
در مملکت حسن ت غیر از توکسی نیست
وقت است که گویی لمن الملک بدعوی
با قامت زیبای تو و چهره رعنات
هرگز نکند دل هوس روضه و طوبی
گر نور تجلی تو بر نار نتابد
دوزخ شود از پرتو آن جنت اعلی
از جنّت و از نار بود فارغ و آزاد
آنکس که ندارد خبر از دینی و عقبا
هر طور تو از نور تجلی تو بیهوش
افتاده هزارند بهر سوی چو موسی
روی تو عیان است ولیکن چه توان کرد
ادراک اگر مینکند دیده اعمی
در مکتب او مغربی از نقش دو عالم
چون لوح فرو شست نوشتند الفبا
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #183
تو ز مائی ولی ما را ندانی
ز دریایی ولی دریا ندانی
اگر دریا ندانی آن عجب نیست
عجب این است که صحرا را ندانی
بجان و تن ز بالائی و زیری
ولیکن زیر و بالا را ندانی
تو اشیائی و اشیا جملگی تو
اگرچه هیچ اشیا را ندانی
همه اسماء بتو هستند ظاهر
ظهور جمله اسما را ندانی
چرا غافل ز حق امهاتی
چه فرزندی که آبا را ندانی
ز آدم هن بغایت وقوفی
نه تنها آنکه حوا را ندانی
معما جهان با تو چه گویم
چو تو سرّ معما را ندانی
الا ای مغ بس عنقای مغرب
توئی با آنکه عنقا را ندانی
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #184
ای آفتاب رویت هرسو فکنده تابی
وی از فروغ مهرت هر ذرّه آفتابی
از کیست قدر رویت چون نیست غیر تو کس
هر لحظه در لباسی هر لحمه در نقابی
ساقی و باده چون نیست الّا یکی پس از چه
در هر طرف فتاده م×س×ت×ی است از شرابی
دست تو در گل ما مهر تو در دل ما
نوریست در ظلامی، گنجی است در خرابی
چون کس نبود جز تو در عرصه دو عالم
کز وی کنی سوالی او را دهی جوابی
در آینه نظر کرد روی تو دید خود را
خویشتن درآمد هرلحظه در عتابی
با عکس خویش میگفت هر ساعتی حدیثی
با نفس خویش میکرد هر لحمه‌ای خطابی
ای آفتاب تابان در مغربی نظر کن
کز روی تست عکسی وز مهر توست تابی
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #185
منم م×س×ت از لب ساقی نه از می
کز آن لب میکشم جام پیاپی
من از گفتار مطرب در سماعم
نه از آواز چنگ و ناله نی
بجان، من زنده چون باشم که جانم
ندارد زندگی یک لحظه بی وی
الا ای آفتاب سایه گستر
مگردان روی را از جانب فی
تو خورشیدی و من سایه از آنرو
گهی ل×ا×ش×ی شوم از وی گهی شیء
زمانی در پیم‌آیی چو خورشید
زمانی آیمت چون سایه از پی
بسان سایه ام‌ای مهربانان
گهی میگستری گه میکنی طی
نیابد بیتو عالم مغربی را
که مجنون را غرض لیلی است از حی
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #186
ای هر نفس تافته بر دل ز‌تو نوری
از سرّ توجان یافته هر لحظه سروری
در سایه جان زآتش سودای تو سوزیست
آن نیست که خاص است ظهورت بظهوری
تا پرتو خورشید تو بر کـ×و×ن بتابید
ذرّات جهان را نبود هیچ ظهوری
در جنّت دیدار و تماشای جمالت
باشد ز قصور ار بوَدَم میل بحوری
سرمست چنان است که از صحبت جانان
کاو را ز خود اندر دو جهان نیست شعوری
در خلوت پنهان دل از صحبت جانان
بی‌عالم عشقت نتوان یافت حضوری
ایمغربی از ملک سلیمان چه زنی دم
چون نیست ترا حوصله دانش موری
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #187
صنما چرا نقاب از رخ خود نمیگشائی
زکه رخ نهفته داری ز‌چه رو نمینمائی
برخت چو کس نگاهی نفکند غیر دیده
چه شوی نهان ز دیده که ت عین دیده بانی
چو دل از منی و مائی نگذشت شد عیانش
که توئی و اوئی و توئی من و مائی
به‌هزار دیده خواهم که نظر کنم برویت
به‌هزار کسوت ای‌جان چو تو هر زمان برآیی
رخ اگر چنین نمائی همه وقت عاشقان را
عجب ار نداندت کس که او از کجایی
تو اگرچه بس عیانی ز ره صفت ولیکن
ز همه جهان جهانی بحجاب کبریائی
نشود کسی عراقی به حقایق عراقی
نشود کسی سنائی به معارف سنائی
مشنو حدیث آنکس که به‌عشوه گفت با تو
پسرا ره قلندر سزد ار بمن نمایی
پسرا اگر هوای سر کوی دوست داری
مگذار مغربی را مگزین ازو جدائی
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #188
ای درخشان ز رخت مهر سپهر عالی
سایه ات از رخ ذرّات مبادا خالی
ما چو ذرّه همه در سایه خورشید توایم
بر مدار از سر ما سایه ز فارغ بالی
دلم از زلف تو پیوسته پریشان حالست
گرچه جمعست در آن جمع پریشان حالی
گرنه با غالیه از زلف تو بوئی بوده است
غالیا غالیه را کس نخریدس غالی
هم توظاهر شده در مملکت تفصیلی
هم تو مخفی شده در مرتبه اجمالی
هم توئی خوبی رخسار بتان مهوش
هم تو زیبائی زلف و قد و خط و خالی
قفس جسم کجا مانع پرواز شود
طایر جان کسی را که تو پر و بالی
ای ولی که آینه ی روی دلارام خودی
چونکه با تست دلارام چرا مینالی
مغربی با یقین روی نماید هردم
بگمانی تو مگر دیده از آن میمانی
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #189
انکه جان یابم از از انفاس خوشش هر نفسی
چون که کس محرم او نیست چگویم بکسی
طعمه باز به گنجشک نشاید دادن
سرّ عنقا نتوان گفت به پیش‌مگسی
سرّ دریا بگهر گوی چه گویی با کف
درّ چو بخشی بصدف بخش چه بخشی بکسی
باور از من نکنی قصه دریای محیط
ایکه هرگز نشنیدی و ندیدی ارسی
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #190
ترا که دیده نباشد نظر چگونه کنی
بدین قدم که تو داری سفر چگونه کنی
ترا که هیچ ز احوال خود خبر نبود
بگو ز حال خود دیگران را خبر چگونه کنی
نکره هیچ مریدی چگونه شیخ شوی
پسر نبوده کسی را پدر چگونه کنی
ترا که نیست خبر از جهان زیر و زبر
ز زیر عزم جهان زبر چگونه کنی
نکرده محو فراموش نقش لوح وجود
حدیث عشق ندانم زبر چگونه کنی
چو نیست هیچ وقوفت ز صنعت اکسیر
به‌پیش اهل نظر مس زر چگونه کنی
نگشته کوکب وار صفت مسخر و مایل
نه مشتری و ز زهره قمر چگونه کنی
بمغربی چو رسیدی روان روان بگذر
از او نبرده نصیبی گذر چگونه کنی
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
57
بازدیدها
1K

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین