. . .

شعر غزلیات شمس مغربی

تالار متفرقه ادبیات

Alex

رمانیکی کهکشانی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,939
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #1
خورشید رخت چو گشت پیدا
ذرّات دو کَون شد هویدا
مهر رخ تو چو سایه انداخت
زان سایه پدید گشت اشیاء
هر ذرّه ز نور مهر رویت
خورشید صفت شد آشکارا
هم ذرّه به مهر گشت موجود
هم مهر به ذرّه گشت پیدا
دریای وجود موج زن شد
موجی بفکند سوی صحرا
آن موج فرو شد و بر آمد
در کسوت و صورتی دلارا
بر رسته بنفشۀ معانی
چون خطّ خوش نگار رعنا
بشکفته شقایق حقایق
بنموده هزار سرو بالا
این جمله چو بود عین آن موج
و آن موج چه بود عین دریا
هر جزو که هست عین کلّست
پس کلّ باشد سراسر اجزا
اجزا چه بود مظاهر کلّ
اشیاء چه بود ظلال اسماء
اسماء چه بود ظهور خورشید
خورشید جمال ذات والا
صحرا چه بود زمین امکان
کانست کتاب حقتعالی
ای مغربی این حدیث بگذار
سرّ دو جهان مکن هویدا
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,939
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #2
ز روی ذات بر افکن نقاب اسما را
نهان به اسم مکن چهرۀ مسمّا را
نقاب بر فکن از روی و عزم صحرا کن
ز کنج خلوت وحدت دمی تماشا را
اگر چه پرتو انوار ذات محو کند
چو این نقاب بر افتد جمیع اشیا را
اگر چه ما و منی نیز جز توئی
تو نیست زماو من بِسِتان یک زمان من و ما را
اگر چه سایۀ عنقا مغربست جهان
و لیک سایه حجاب آمده است عنقا را
نقوش کثرت امواج ظاهر دریا
حجاب وحدت باطن بس است دریا را
فروغ چهرۀ عذرای خود نهان دارد
ز چشم وامق بیدل عذار عذرا را
نمی سزد که نهان گردی از اولو الابصار
که نور دیده تویی چشمهای بینا را
ز مغربی چو تویی ناظر رخ زیبات
نهان از و مکن ای دوست روی زیبا را
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,939
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #3
بیاور ساقی آنجا صفا را
دمی از ما رهائی بخشی ما را
خدا را گر توانی کرد کاری
بکن کاری بکن کاری خدارا
چو چشم خویشتن سرمست
گردان دل و عقل و روان و دیدها را
جهان پر قلب و پر قلاب کرده
بیا بر قلب ها زن کیمیا را
توانی ساختن از ما شمائی
اگر میلی بود ما و شما را
گدا سلطان شود گر زانکه روزی
نشاند بر سریر خود گدارا
نگار اول پر از نقش و نگار است
ببر نقش و نگار از دل نگارا
بیا از نقش گیتی پاک گردان
میان آینه گیتی نما را
چو از نقش جهانش پاک کردی
بنقش روی خود رویش بیارا
برابر آسمان دل چو خورشید
ز کوکب پاک کن لوح سمارا
بیا بر مغربی انداز تابی
بنام مهر گردان این سهارا
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,939
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #4
ای جمله جهان در رخ جانبخش تو پیدا‏
‏وی روی تو در آینۀ کَون هویدا‏
‏‏تا شاهد حسن تو در آیینه نظر کرد‏
‏عکس رخ خود دید، دید شد واله و شیدا
هر لحظه رخت داد جمال رخ خودرا
بر دیده خود جلوه بصد کسوت زیبا
از دیده عشاق برون کرد نگاهی
تا حسن خود از روی بتان کرد تماشا
رویت ز پی جلوه گری آینه ساخت
آن آینه را نام نهاد آدم و حوّا
حسن رخ خود را بمه روی در او دید
زان روی شد او آینه جمله اسما
چون ناظر و منظور توئی غیر تو کس نیست
پس از چه سبب گشت پدید این همه غوغا
ایمغربی افاق پر از ولوله گردد
سلطان جمال چون بزند خیمه به صحرا
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,939
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #5
ورای مطلب هر طالب است مطلب ما
برون زمشرب هر شارب است مشرب ما
به کام دل به کسی هیچ جرعه ای نرسید
از آن شـ×ر×ا×ب که پیوسته می کشد لب ما
سپهر کوکب ماست از سپهر ها برون
که هست ذات مقدس سپهر کوکب ما
بتاختند اسب دل ولی نرسید
سوار هیچ روانی به گرد مرکب ما
هنوز روز و شب کائنات هیچ نبود
که روز ما رخ او بود و زلف او شب ما
کسی که جان و جهان داد عشق او بخرید
وقوف یافت ز سود زیان بکسب ما
ز آه و یارب ما آن کسی خبر دارد
که سوخته است چو ما او ز آه یا رب ما
تو وین و مذهب ما گیر در اصول و فروع
که دین و مذهب حق است دین و مذهب ما
نخست لوح دل تز نقش کائنات بشوی
چو مغربیت هست اگر عزم مکتب ما
چه مهر بود که بسرشت دوست در گل ما
چه گنج بود که بنهاد یار در دل ما
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,939
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #6
بدست خویش چهل صبح بامداد الست
ندید تخم گای تا نکشت در گل ما
چه ماه بود که از آسمان فرود آمد
نشست خوش متمکن ببرج منزل ما
ملک که بود که افتاد در چه بابل
چه سحرهاست در این قمر چاه بابل ما
چه موج ها که پیاپی همیرسد هر دم
ز جوش و جنبش دریای او به ساحل ما
هزار نقش به یک لحظه می پذیرد دل
ببین چه نقش پذیر است قلب قابل ما
بهر گره که وی از زلف خویش بگشاید
از او گشاده شود صد مشکل ما
اگر ز حضرت ما آرزوی مقبولیست
بیاز هندوی او شو که هست مقبل ما
چو مغربی نظر از عین کائنات بدوز
اگر کمال طلب میکنی ز کامل ما
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,939
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #7
هیچ دانی که کیستیم و شما
سایه آفتاب نور خدا
سایه آفتاب تابش اوست
تابش مهر هست عین ضیا
نیست خورشید از شعاع بعید
نیست سایه از افتاب جدا
سایه و افتاب یک چیزند
هست او واحد کثیر نما
چون یکی بود سایه خورسید
یا رب این کثرت از چه شد پیدا
نظر از عین کائنات بدوز
تا که سایه نمایدت یکتا
بگذر از سایه زانکه خورشید است
آنکه تو سایه خوانیش هر جا
شیئی واحد بگو که چون گردد
عین هستی جمله اشیا
هست یک عین اینهمه اعیان
یک مسما است این همه اسما
ذات و وجهت و اسم و نعت و صفت
عقل و نفس است طبع و شکل قوا
جمله نقش معینات و بیند
هرچه هستند در زمین و سما
بهزاران هزار نقش غریب
مینماید به خویشتن خود را
هست اندر جهان کهنه و نو
آخرین نامش آدم و حوا
گاه مجنون شود گهی لیلی
گاه وامق بود گهی عذرا
آنچه امواج خوانمش مجراست
گشته ظاهر مکسوت من و ما
نقش اینموج بحر بی پایان
مغربی و سنایی است و سنا
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,939
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #8
بیا در بحر و دریا شو رها کن این من و ما را
که تا دریا نگردی تو ندانی عین دریا را
اگر موجت از آن دریا درین صحرا کشد روزی
چنانت غرقه گرداند که ناری یاد از صحرا
اگر امواج دریا را بجز دریا نمی بینی
یقین دانم که نتوانی مسما دید اسما را
چو واحد کردی اعدادت نشاید سر بسر واحد
چو فردائی یکی بینی پری و دی فردا را
ز کثرت سوی وحدت شو ز وحدت سوی کثرت آی
ز راه وحدت و کثرت توان دانستن اسما را
چه دانی زیر و بالای زمین و آسمان چون تو
ندید استی تو ور خود زیر بالا را
چو م×س×ت×ی نسخه جانان فرو رو در خود و ادوان
ز پنهانی و پیدائیست این پنهان و پیدا را
الا ایمغربی عنقای مغرب را اگر گوئی
برون از مشرق و مغرب بباید جست عنقا را
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,939
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #9
بیا بر چشم عاشق کن تجلی روی زیبارا
که جز وامق نداند کس کمال حسن عذرا را
بصحرای دل عاشق بیا جلوه کنان بگذر
بروی عالم آرایت بیارا روی زیبا را
دمی از خلوت وحدت تماشا را به صحرا شو
نظر بر ناظران افکن ببین اهل تماشا را
چه مهر است آن نمیدانم که عالم هست در آتش
ز روی خویش بخشد نور هر دم چشم بینا را
الا ای یوسف مصر ملاحت تا بکی داری
بدین یعقوب بیدل را غمین جان زلیخا را
تو حلوا کرده ای پنهان مگسها جمله سرگردان
اگر جوش مگس خواهی بصحرا آر حلوا را
الا ای ترک یغمایی بیا جان را به یغما بر
نه دل ترک تو خواهد کرد نه تو ترک یغما را
جهان پر شور از آن دارد لب شیرین ترک من
که ترکان دوست میدارند دایم شور و غوغا را
سخن با مرد صحرایی الا ایمغربی کم گوی
که صحرایی نمیداند زبان اهل دریا را
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,939
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #10
ای بلبل جان چونی اندر قفس تنها
تا چند درین تنها مانی تو تن تنها
ای بلبل خوش الحان زان گلشن و زان بستان
چون بود که افتادی ناگاه بکلنجها
گویی که فراموشت گردیده درین گلخن
آن روضه و آن گلشن و آن سنبل و سوسنها
بشکن قفس تن را پس تنتن تن گویان
از مرتبه گلخن بخرام بگلشن ها
مرغان هم آوازت مجموع ازین گلخن
پرنده به گلشن شد بگرفته نشیمن ها
در پیش دام و دد معوا نتوان کردن
زین جای مخوف ایجان رو جانب مامنها
ای طایر افلاکی در دام تن خاکی
از بهر دوسه دانه وامانده خرمن ها
باری چو نمییاری بیرون شدن از قالب
بر منظره اش بنشین بگشاده روزنها
ای مغربی مسکین اینجا چه شوی ساکن
کانجاست برای تو پرداخته مشکن ها
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
57
بازدیدها
1K

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین