. . .

شعر غزلیات کمال‌الدین اسماعیل

تالار متفرقه ادبیات

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #101
مخور ای دل غم بسیار مخور
ور خوری جز غم دلدار مخور
نه غم یار عزیزست؟ آن نیز
اگرت هست نگهدار مخور
یار تیمار تو چون می نخورد
پس تو بی فایده تیمار مخور
خه! چنین خواهمتف، احسنت،ای یار
غم من اندک و بسیار مخور
من ز عشق تو زیم یا میرم
تو خود البّته غم کار مخور
پشت من بشکن و پیمان مشکن
خون من می خور وز نهار مخور
چشم تو دوش لبت را می گفت
با فلان باده دگر باره مخور
لب تو گفت بدو خیز بخسب
تو که م×س×ت×ی غم هشیار مخور
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #102
دمید صبح، چه خسبی چو بخت من برخیز؟
بساز چنگ و برآور خروش رستاخیز
ببوی باده بر آمیز نکهت گل را
که شب بروز بر آمیخت صبح رنگ آمیز
مرا ز م×س×ت×ی دست قدح ستان بنماند
بدت خویش قدح را بحلق من در ریز
بجام باده فرو برسرم وگر ترسی
که غرقه گردم، زلفت بست دست آویز
محیط چرخ دخانیست، چشم ازو فکن
بسیط خاک غباریست، از سرش برخیز
نه آسمانی، با ما زمان زمان بمگرد
نه روزگاری ،با ما نفس نفس مستیز
بدست رطل گران دادیم باوّل بار
بپای م×س×ت×ی اگر مردی از سرم مگریز
ترا که گفت که چون روزگار هر ساعت
بلا چون ریگ بغربال چرخ بر من بیز؟
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #103
ای ز روی تو آب بر آتش
دل ریشم متاب بر آتش
ای زرشک خط تو چون خط تو
جگر مشک ناب بر آتش
بجز از خال و چهرة تو زدود
من ندیدم حباب بر آتش
بر رخت دل چرا نهم خیره؟
دل نباشد صواب بر آتش
لطف تو غالبست بر خشمت
زانکه چیرست آب بر آتش
زلف هندوی تو بسان منست
ساخته جای خواب بر آتش
لیک من ساکنم بیاد تو ، او
میکند اضطراب بر آتش
زانک ب خون بیگناهان ریخت
میکنندش عذاب بر آتش
گفتمش: چشم تو چرا فکند
این دل پر ز تاب بر آتش؟
گفت: آری بنزد بیماران
رسم باشد کباب بر آتش
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #104
زهی مالیده رویت لاله را گوش
بما میزد زهی خطّ و بنا گوش
لب لعل تو هر دم عاشقانرا
پر از گوهر کند چون چشمها گوش
شود شیرین دهان تلخ کوشم
گرم باشد حدیثی از تو فاگوش
کشم در حلقۀ زلف تو هر دم
گرفته عقل و صبر و هوش را گوش
قدی چون سرو داری راستی را
که هستم از میان جان دعا گوش
من از غم ناله در بسته چو بلبل
دراگنده تو چون گل از حفاگوش
بگریه گوشمال چشم دادم
که از چشمت چرا دارد وفا گوش؟
برقص آید دل اندر سینۀ من
چو آواز توام آید فراگوش
ندارد بی جمالت دیده آبی
نباشد بی سماعت با نواگوش
بقصد جان خلقی چشم مستت
کمان ابروان آورده تا گوش
ز خطّ تو مثال از بنده فرمان
ز زلفت حلقه یی وز جان ما گوش
بمن چشم خمارینت چه بگذاشت
بعشق اندر ، زبان یا چشم یا گوش
ز تو این چشم دارم کز سر لطف
دلم را داری از بهر خدا گوش
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #105
مکن بر من ستم جانا از ین بیش
بکارت می نیاید به بیندیش
لبت خون می چکاند از دل من
نمک خون آورد پیوسته از ریش
مرا دل خود ز جور چرخ ریشست
تو بیهوده نمک بر ریش مپریش
بخون زندگانی تشنه ام زانک
که سیر آمد دلم از هستی خویش
ازین پس دست ما و دامن صبر
ببینم تا چه خواهد آمدن پیش
همی یکسان نماند کار گیتی
گهی نوشست کار او و گه نیش
بصبر احوال دیگر گون شود هم
کسی باید که دارد صبر ازین بیش
ز تو روزی بکام دل رسم لیک
بخون دل بر آید کار درویش
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #106
گشت آشکاره راز دلم بر زبان اشک
از چشم خلق ازآن بفتاد بسان اشک
افگنده پاره پاره دلم در دهادن خلق
زان پاره پاره می نهمش در دهادن اشک
بردوختست چشم من از خواب تا کشید
در تار سوزن مژه از ریسمان اشک
زانکه که گشت سینۀ من منزل غمت
می نگسلد ز دان من کاروان اشک
صفراویت رنگ رخان در فراق او
از بهر آن همی دهمش ناردان اشک
چون ناردانه یی که در او استخوان بود
پنهان شدست شخص من اندر میان اشک
زان هر زمان بروی درآید سرشک من
کز دست اختیار برون شد عنان اشک
تا بر رخت بنفشه و گلنار بردمید
می بشکفت ز نرگس من ارغوان اشک
دل درمیان اشک و تواندر میان دل
پیداست رنگ چهرۀ توازنهان اشک
خون دلم هدر شد از بس که هر زمان
فتوی دهد بخون دل من زبان اشک
هر گوشه یی که من بگریزم ز دست غم
آرد غم تو پی بسرم بر نشان اشک
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #107
گر من ز سوز عشق تو یک دم بر آوردم
دود از نهاد گنبد اعظم بر آوردم
گفتم بنالم از غم عشق تو پیش وصل
هجرت رها نکرد که خوددم برآورم
اشک سناره بر رخ گردون روان شود
وقت سحر که آه دمادم برآورم
از درد دل کند جگر روزگار خون
فریادها که نیم شب از غم برآورم
گر یک نفس زند دهنم جز بیاد تو
حالی برآرمش درومحکم برآورم
ور جز سوی تو مردم چشمم نظر کند
رویش سیاه کرده بعالم برآورم
گر چه امید وصل تو دورست از خرد
من سربکوی بی خردی هم برآورم
با بیخ درد در دل غمگین فرو برم
یا شاخ کام از آن رخ خرّم برآورم
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #108
تا دل اندر مهر دلبر بسته ام
در بروی خوشدلی در بسته ام
خوشدلم در عشق آن شیرین پسر
زانکه دل در تنگ شکر بسته ام
گر چه هستم چون کمر در بند او
طرفها بنگر کزو بر بسته ام
تا شدستم فتنه بر گلگون رخش
عافیت را رخت بر خر بسته ام
با دو چشمش کرد عبهر همسری
خواب از آن بر چشم عبهر بسته ام
تا بچشم او مگر باشم عزیز
نقش روی خویش از زر بسته ام
چون صراحی هر دمش خدمت کنم
زان کمر پیشش چو ساغر بسته ام
با لعب لعلش بسی کوشیده ام
تا بجانی ب×و×س×ه یی سر بسته ام
گفتمش آن قامت و رخسار چیست؟
گفت: مه را بر صنوبر بسته ام
گر ز عشقش جان برم خونم بریز
وین گرو صد بار دیگر بسته ام
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #109
زان شب که با تو دست در آغوش کرده ام
یکباره ترک صبر و دل و هوش کرده ام
هرچ آن نه عشق تست ببازی دانة گهر
هرچ آن نه یادتست فراموش کرده ام
در چشم من شدست یکی دانة گهر
هر نکته یی که از دهنت گوش کرده ام
خالی شده دماغ من از م×س×ت×ی و خمار
زان باده ها که از لب تو نوش کرده ام
بر چرخ می رسید خروش دل از فراق
او را بوعده های تو خاموش کرده ام
از چشم نیم خواب تو امروز روشنست
آن ناله ها که من ز غمت دوش کرده ام
دستم که زیر سنگ فراقست هر شبی
تا روز با غم تو در آغوش کرده ام
پرسیدم از دلم که چرا دوری از برم؟
گفتا که خوفرا رخ نیکوش کرده ام
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #110
من چو بچۀ مهر تو بشکستم
وز دست غم تو بی وفا جستم
فارغ شدم و زبان بد گویان
بر خود چو در وصال تو بستم
از آمدنت طمع چو ببریدم
از محنت انتظار وارستم
گر دست بشستم از تو جایش بود
کز دست تو خون بخون بسی شستم
صد بار مرا شکست عهد تو
من عهد تو هیچ بار نشکتم
سر رشتۀ جور و ناز بگسستی
من نیز امید از تو بگسستم
هستت دگری بجای من، آری
شک نیست که من بجای آن هستم
لختی بدویدم از قفای تو
چون مانده شدم ز پای بنشستم
گر با سر مهر تو شوم دیگر
شاید که نهی نگار بر دستم
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین