. . .

شعر غزلیات کمال‌الدین اسماعیل

تالار متفرقه ادبیات

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #31
در فراقت دل ازین سوخته تر نتوان داشت
خویشتن را به ازین زیر و زبر نتوان داشت
سرخ روییّ خود از لعل تو می دارم چشم
وین چنین چشم کز از خون جگر نتوان داشت
عاشقان را بکرشمه تو چنان ریزی خون
که خود از لذّتش از زخم خبر نتوان داشت
از کنار تو چو طرفی نتاوان بر بستن
در میان بسته مرا همچو کمر نتوان داشت
در ره فتنه ازین سر که جمالت دارد
با قویدستی او پای مگر نتوان داشت
غم دستار و کله بود ازین پیش و کنون
بیم آنست که خود گوش بسر نتوان داشت
گوهر اشک من آن لعل دلاویز آمد
که ازو چشم از لعل تو بر نتوان داشت
مردم چشم مرا خون ز قدمها بچکید
بیش ازین او را بر راه گذر نتوان داشت
چشمت از مردمی ار کرد نظر در کارم
خود از آن چشم جزین چشم دگر نتوان داشت
چند گویی که بخود دار نظر تا برهی
تا تو باشی بخود ای دوست نظر نتوان داشت
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #32
دلبرم هم ز بامداد برفت
کرد ما را غمین و شاد برفت
آن همه عهدها که دوش بکرد
با مدادش همه زیاد برفت
گفت کین هفنه میهمان توام
آن حدیثش خود از نهاد برفت
باز گردیدنش نبد ممکن
راست چون تیر کز گشاد برفت
همچو خاکسترم نشاند ز هجر
بر سر آتش و چو باد برفت
روز من شب شد و عجب نبود
کافتابم ز بامداد برفت
صبر بیچاره چون بخانة دل
دید کآتش در اوفتاد برفت
خواست جانم که همرهش باشد
لیک با او نه ایستاد برفت
بکه نالم ز جور غمزه او؟
کز جهان ریم عدل و داد برفت
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #33
باد نوروزی ره بستان گرفت
دست عاشق دامن جانان گرفت
نو عروسان چمن را دست ابر
پای تا سر در در و مرجان گرفت
صبح خندان چون دمی از صدق زد
حالی آن دم در گل خندان گرفت
همچو بیماران دیگر باد را
آرزوی صحن سروستان گرفت
گل فروشست از سر خوبان باغ
ابر کز چشمش جهان طوفان گرفت
دست بر عالم فشاند آزاد وار
سرو چون کارجهان آسان گرفت
عزم استقبال گل دارد درخت
از شکوفه سیم در کف زان گرفت
جامهای گازری در سر کشید
شاخ را چون در چمن باران گرفت
هر درختی کو قد یارم بدبد
از تعجّب دست در دندان گرفت
چون صبا نشناخت کس قدر بهار
زان چنانش در میان جان گرفت
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #34
ای مرا کرده مشوّش زلفت
وی ز گل ساخته مفرش زلفت
تا که در خسته دل ما پیوست
نیست خالی ز کشاکش زلفت
شد ز بیماری چشمت آگاه
هست از آن روی بر آتش زلفت
روز خوش را دل من شب خوش کرد
تا که او راست شب خوش زلفت
نور خورشید نهان شد چو فکند
سایه یی بر رخ مه وش زلفت
آن چه خطّست که گویی که بمشک
سیم را کرد منقش زلفت
گفتم ان زلف بگیرم یک شب
گشت از اندیشه مشوّش زلفت
گرز حال دل من می پرسی
آنک آنک سوی خودکشی زلفت
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #35
چه باشد گر ز من یادت نیاید
که از دوری فراموشی فزاید
ز چشمت چشم پرسش هم ندارد
که از بیمار پرسش خود نیاسد
مکن، بر جان من بخشایش کن
بگو آخر که آن مسکین نشاید
سلامی از تو مرسومست ما را
پس از سالی مرا مرسوم باید
چرا بربستی از من راه پرسش؟
مگر کاری ترا زین می گشاید؟
بجان تو که اندر آرزویت
مرا یک روز الی می نماید
بشب می آورم روزی بحیلت
که شب آبستنست تا خود چه زاید
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #36
تا بکف جام می توانم دید
زهد و سالوس کی توانم دید؟
نکنم یاد زهد و صومعه هیچ
تا رخ ترک فی توانم دید
هر دم از باد پیچش افتاده
در تهی گاه نمی توانم دید
از قدح باده چون فروغ زند
در عدم نقش شی توانم دید
ز اندرون قدح بچشم صفا
راز پنهان می توانم دید
بر گل عارض نکو رویان
شبنم از رشح خوی توانم دید
در سر زلفشان دل شده را
نیم شب نقش پی توانم دید
نه نه، کز زهد چنگ بدرک را
رگ گسته ز پی توانم دید
شیشۀ بد مزاج نازک را
زامثلا کرده قی توانم دید
ورصراحی نه در رکوع بود
ریخته خون وی توانم بود
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #37
اهل تو بازار گوهر بشکند
زلف تو ناموس عنبر بشکند
درّ دندان تو خون صف برکشد
شکّر اندر قلب لشکر بشکند
رنگ خون پیدا شود بر چهره ات
چون صبا زلف ترا سربشکند
هر که در بندد دری در کوی صبر
حلقة زلف تو آن در بکشد
پیش قدّ و خطّ تو نقّاش چین
هر زمان پرگار و مسطر بشکند
ز آرزوی آن دوتا مشکین رسن
ماه نو خود را چو چنبر بشکند
ترسم این سرها که دارد زلف تو
توبت من بار دیگر بشکند
هر که او در انتظار وصل تست
روزگارش دل بغم در بشکند
روزی از ناگه دل دیوانه ام
در جهد وان مهر شکّر بشکند
راستی را از تو باید خواست آب
هرکه او را لقمه در بر بشکند
از دهانت کام دل حاصل کند
و ارزوی جان غم خور بشکند
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #38
دل ز غم عشق تو کی جان برد؟
تا که جفای تو برین سان بود
دست کش از دامن تو کوتهست
هر نفسی سوی گریبان برد
لذّت جان کی بود آنرا که او
بی رخ تو عمر بیابان برد؟
تا هوس آن لب و دندان پزد
بس که دلم دست بدندان برد
جای ز نخ باشد آنجا که ماه
باز نخت گوی بمیدان برد
خاک جهان بر سر چوگان و گوی
زلف تو چون سربزنخدان برد
هر چه ترا آرزویست آن بکن
بر رهی آنست که فرمان برد
دان که بدان شاد بود جان من
کز تو غم و جور فراوان برد
آنچه دلم دید ز عشق بتان
وآنچه همی از غم ایشان برد
زنده بر آتش نهمش زین سپس
پیش من ارنام نکو آن برد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #39
لعلت عکس در جام می افتاد
نشاط عالمش اندر پی افتاد
جهانی می پرستی پیشه کردند
چو از رویت فروغی بر می افتاد
جمالت پرده از رخسار برداشت
گل از بس شرمساری در خوی افتاد
سراپایم چو نی در بند عشقست
غمت در من چو آتش در نی افتاد
دل سرگشته ام زان پس که خون شد
بدست عشق تو دانی کی افتاد
ز راه دیده بیرون رفت و عشقت
نشان خون بدید و بر پی افتاد
دلم با عارض ساده دل تست
که طرّاری چو زلف بروی افتاد
دلم بردی نگه دارش که هرگز
شکاری این چنینت در نیفتاد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #40
دل بدان دلنواز خواهم داد
جان بشمع طراز خواهم داد
پس ازین من بدست عشق و هوس
مالش حرص و از خواهم داد
چشم و دل را چو شمع و اتش و آب
مایه و برگ و ساز خواهم داد
مده ای عقل زحمتم بسیار
که جواب تو باز خواهم داد
چند گویی که دل بدو دادی؟
دادم آری و باز خواهم داد
بر سرم عشق ترکناز آورد
تن درین ترکتاز خواهم داد
زین دو در بند دیدگان شب و روز
اشکها را جواز خواهم داد
ار دل از من بناز میخواهد
من بدو از نیاز خواهم داد
نازنین است یار من پیشش
جان شیرین بناز خواهم داد
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین