. . .

شعر غزلیات شمس مغربی

تالار متفرقه ادبیات

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #51
۱
این کرد پریچهره ندانم که چه کرد است
کز جمله خوبان جهان کوی ببرده است
۲
موسی کلیم است که دارد ید بیضا
عیسی است کزو زنده شود هر که نمرده است
۳
چون چرخ برقص است و چو خورشید فروزان
کز پرتو رویش شود آنکس که فسرده است
۴
او را نتوان گفت که از آدم و حواست
کس شکل چنین ز آدم و حوا نشمرده است
۵
یغمای دل خلق جهان میکند این کرد
ماننده ترکان همگی باز دو برده است
۶
با حسن رخش حسن خلایق همه هیچست
با لعل لبش جام مصفا همه درد است
۷
هر دل که براو نقش جهان بود منقّش
نقش رخ او آمده آنرا بسترد داشت
۸
کس نیست که نقش رخ خودرا بچنین کرد
در راه هوا جمله بکلّی نسپرده است
۹
ای مغربی از دلبر خود کوی سخن را
کاو نه عرب و نه عجم و رومی و کرد است
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #52
۱
بیار ساقی باقی بریز برمن حادث
میّ قدیم که تا وارم ز دست حوادث
۲
چو در زمین دلم تخم مهر خویش فکندی
بآب دیده برویان که نیست زرع تو حارث
۳
از آن شـ×ر×ا×ب بکنعان نوح اگر برسیدی
نگشتی غرقه طوفان چو سام و حام و چو یافث
۴
ببوی باده توان مرد و باز زنده توان شد
که همچنان که محیط است هست محیی ‌و باعث
۵
دلا بخود سفری کن درون خود سفری کن
که هیچ کار نیاید ز مرد کاهل ولابث
۶
درون مجلس مردان بخور شـ×ر×ا×ب تجلی
شـ×ر×ا×ب مرد تجلی بود نه ام خبائث
۷
شـ×ر×ا×ب تجلی ز دست خویش دهد دوست
از آنکه باده باقی است در فنای تو باعث
۸
چو مغربی ز میان شد نشست یار بجایش
خوشا کسیکه بود اثرش خلیفه و وارث
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #53
۱
چو بحر نامتناهیست دایما موّاج
حجاب وحدت دریاست کثرت امواج
۲
جهان و هرچه در او هست جنبش دریاست
ز قعر بحر بساحل همی کند اخراج
۳
دلم که ساحل بینهایت اوست
بود مدام بامواج بحر او محتاج
۴
علاج درد دلم غیر موج دریا نیست
چو طرفه درد که موحش بود در او علاج
۵
بهر خسی برسد زین محیط در و گهر
یکی بخس رسد از وی یکی بگوهر باج
۶
از این محیط که عالم بجنّت اوست سراب
مراست عذب و فرات و تراست ملح اجاج
۷
بلون و طعم اگر مختلف همی گردد
ز اختلاف محل است و انحراف مزاج
۸
هر آنچه مغربی از کاینات حاصل کرد
بگرد بحر محیطش بیکزمان تاراج
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #54
۱
سحرگهی که موذن بفالق الاصباح
صلای زنده دلان میدهد بخوان صلاح
۲
تو رو به خانه خمار عاشقان آور
برای راحت روحت طلب کن از وی راح
۳
کلید فتح دلِ اهل دل، بدست دل است
گشایشی طلب از وی که عنده مفتاح
۴
از آنشراب که از دل همیبرد احزان
از آنشراب که درجان درآورد افراح
۵
از آن مئی که ازو زنده است جان مسیح
از آن مئی که در اشباح دردمد ارواح
۶
نجات هردو جهان را از آنشراب طلب
که اوست در دو جهان موجب نجات و نجاح
۷
به پیش پرتو آن می چراغ فکر و خرد
چه پیش ضوء صباح است کوکب مصباح
۸
بهر که ساقی ازین باده داد رست از خود
هرآنکه رست ز خود یافت در دو کَون فلاح
۹
بیا و بر دل و بر جان مغربی می ریز
مئی که هیچ ملوث نمیکند اقداح
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #55
۱
صبح ظهور دم زد و عالم پدید شد
بهر رخت ز مشرق آدم پدید شد
۲
پوشیده بود روی تو در زیر موی تو
چون بازگشت موی تو از هم پدید شد
۳
جان جهان که در خم زلف نو بد نهان
زلف ترا بهر شکن و خم پدید شد
۴
بر ملک نیستی لب لعلت سحرگهی
یکدم دمید و عالم از آندم پدید شد
۵
مجروح نیش غمزه مرد افکن ترا
هم از لب چه نوش تو مرهم پدید شد
۶
برهر دلی که گشت جمال تو جلوه گر
در وی هزار نقش دمادم پدید شد
۷
تا شد یقین که شادیت اندر غم دلست
دل را هزار خرّمی از غم پدید شد
۸
خورشید آسمان ولایت ظهور یافت
تا مغربی ز عالم مغرب پدید شد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #56
۱
گوهری از موج بحر بیکران آمد پدید
هرچه هست و بود میباید از آن آمد پدید
۲
گوهری دیگر برون انداخت از موجی محیط
کز شعاعش معنی هردو جهان آمد پدید
۳
باز موجی از محیط انداخت بیرون گوهرت
کز صفای او جهان و جسم و جان آمد پدید
۴
چونکه موج و گوهر دریا پیاپی شد روان
وز جهان از موج و دریا بحر کان آمد پدید
۵
سر بحر بیکران را موج در صحرا نهاد
گنج مخفی آشکارا شد نهان آمد پدید
۶
ایکه میجستی نشان از بی نشان زحمت مکش
چون نشان بی نشان، از بی نشان آمد پدید
۷
ایکه دایم از جهان ما و من کردی کنار
عاقبت با ما و با من در میان آمد پدید
۸
صد هزاران گوهر اسرار و درّ معرفت
در جهان از موج بحر بیکران آمد پدید
۹
از برای آنکه تا نشناسد او را غیر او
موج دریا در لباس انس و جان آمد پدید
۱۰
از زبان مغربی خود بکر میگوید سخن
مغربی را بحر ناگاه از زبان آمد پدید
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #57
۱
از جنبش بحر قدم برخاست موجی بی عدد
وز موج دریای ازل پرگشت صحرای ابد
۲
اندر سرای لم یزل با شاهد عین ازل
سر درهم آرد دایره از پیش برخیزد عدد
۳
اندر جهان پر عدد واحد احد نبود ولی
از حطه ملک صمد واحد بود عین احد
۴
اندر یکی صد بین نهان، درصد یکی‌ را بین عیان
از یکی گفتم بدان صد را ز یک یکرا ز صد
۵
لیکن جهان جسم و جان گرچه شد از دریا عیان
برروی بحر بیکران باشد چو بر دریا زبد
۶
من بر مثال ماهیم افتاده از دریا برون
باشد که موجی در رسد بازم بدر بادر کشد
۷
وقتست کآن خورشید باد، آن ماه، آن ناهید ما
از برج دل طالع شود از اندرون سر برزند
۸
آن آفتاب مشرقی پیدا شود در مغربی
کز مغربی را آینه پنهان نباشد در نمد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #58
۱
ساختی از عین خود غیری که عالم این بود
نقشی آوردی پدید از خود که آدم این بود
۲
هر زمان آری برون از خویشتن نقشی دگر
یعنی از دریای ما موج دمادم این بود
۳
هستی خود را نمودی در لباس مختلف
یعنی آنچه عالمش خوانند و آدم این بود
۴
برنگین خاتم دل گشت نامت منقّش
دل ترا چون خاتم آمد نقش خاتم این بود
۵
جامع ذات و صفات عالم و آدم بکل
احمد آمد یعنی این مجموع عالم این بود
۶
اسم اعظم را جز این مظهر نباشد در جهان
بگذر از مظهر که عین اسم اعظم این بود
۷
فاتح باب شفاعت خاتم ختم رسل
آنکه فتح و ختم شد او را مسلّم این بود
۸
آخر سابق که نحن الاحزون السابقون
آنکه در گل آمد و بر گل مقدم این بود
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #59
۱
بیرون دوید باز ز خلوتگه وجود
خود را بشکل و وضع جهانی بخود نمود
۲
اسرار خویش را بهزارانوزبان بگفت
گفتار خویش را بهمه گوشها شنود
۳
در ما نگاه کرد هزاران هزار یافت
در خود نگاه کرد بغیر از یکی نبود
۴
در هرکه بنگرد همه عین خود بدید
چون جمله را برنگ خود آورد در وجود
۵
یک نکته گفت یار، ولیکن بسی شنید
یکدانه کشت دست، ولیکن بسی درود
۶
خود را بسی بخود یار و جلوه کرد
لیکن نبود هیچ نمودی جز این نمود
۷
از دستی هستی همه عالم خلاص یافت
تا یار بر جهان در گنج نهان گشود
۸
کس در جهان نماند کزو مایه نبرد
آنمایه بود یا نه اصل زیان و سود
۹
با آنکه شد غنی همه عالم ز گنج او
یکجو ازو نه کاست نه یکجو در دراو فزود
۱۰
چون مغربی هرآنکه بدان گنج راه یافت
بگشود بر جهان کف و گنج عطا نمود
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #60
۱
هر زمان خورشید او از مشرقی سر بر کند
ماه مهر افزاش هر دم جلوه دیگر کند
۲
از برای آنکه تا نشناسد او را هر کسی
قامت زیباش هردم کسوتی دیگر کند
۳
صورت او هر زمانی معنی دیگر دهد
معنیش هر لحظه از صورتی سر بر کند
۴
ابر فضلش چون ببارد بر زمین ممکنات
آنزمین و آسمان را پر زماه و خور کند
۵
چون بتابد آفتاب حسن او بر کائنات
نور او از روزن هر خانه سر بر کند
۶
در مظاهر تا شود ظاهر جمال روی او
هر دو عالم را برای روی خود منظر کند
۷
هرکه از جان شد غلام درآستان گهش
حضرت اورا برفعت شاه صد کشور کند
۸
مغربی گر سر بفرمانش درآرد بنده وار
لطفش اورا بر همه گردنکشان سرور کند
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
57
بازدیدها
2K
پاسخ‌ها
441
بازدیدها
10K

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین