. . .

شعر غزلیات شمس مغربی

تالار متفرقه ادبیات

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,944
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #31
۱
بر آب حیات تو جهان همچو حیاتی است
او نیز اگر باد رود از سرش آبیست
۲
بهر تو یک تاب جهان کرد پدیدار
ذرات جهان جمله عیان گشته ز تابیست
۳
حرفیست جهان از ورق دفتر علت
هرچند که خود را بسر خویش کتابیست
۴
زاندیده کماهی نتواند رخ او دید
کاویخته بر روی وی از نور نقابیست
۵
از تشنگی آنرا که تو پنداشته بودی
در بادیه از دور که آبیست، سرابیست
۶
بیدار شو از خواب که این جمله خیالات
اندر نظر دیده بیدار چه خوابیست
۷
از جانب او نیست حجابی به حقیقت
از جانب ما باشد اگر زانکه حجابیست
۸
ساقی به هم باده به‌یک خّم دهد امّا
در مجلس ما م×س×ت×ی هر یک ز شرابیست
۹
تنها نبود مغربی از نرگس او م×س×ت
در هر طرف از نرگس او م×س×ت خرابیست
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,944
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #32
۱
انکه او دیده جان و دل و نور بصر است
هر کجا می نگرم صورت او در نظر است
۲
خبر از دوست بدان بر که ندارد خبری
ورنه آنجا که عیانست چه جای خبر است
۳
ره بدو برد کسی کز پی او دور افتاد
اثر از دوست کسی یافت که او بی اثر است
۴
ره بی پا و سر آنست که نتوانی رفتن
بنشین خواجه ترا چون هوس پا و سر است
۵
روزی از روزن اینخانه برا بر سر بام
تا ببینی که، که در خانه و بر بام و در است
۶
تو بدین چشم کجا چهره معنی بینی
چشم صورت دگر و چشم معانی دگر است
۷
ورنه بیرون کتاب ز بَر و زیر جهان
همه بی زیر و زبَر گفتن و دیدن زبَر است
۸
مغربی علم تر و خشک ز دل بر میخوان
دل کتابیست که او جامع هر خشک و تر است
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,944
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #33
۱
حسن روی هر پریرویی ز حسن روی اوست
آب حسن دلبری هر سو روان از جوی اوست
۲
کعبه اهل نظر رخسار جانبخش وی است
قبله ارباب دل طاق خم ابروی اوست
۳
هر کسی گرچه بسوئی روی آرد ولی
در حقیقت روی خلق جمله عالم سوی اوست
۴
مسکن و ماوای جانها زلف مشکینش بود
مجمع مجموع دلها حلقه گیسوی اوست
۵
تابند از وی، طلب او را کسی طالب نشد
جست و جویی گر بود باز از جست و جوی اوست
۶
دست رومی رخش از رنگ خطش قوتیست
برک چشمش در پناه طره هندوی اوست
۷
آنکه از چشم پریرویان بصد افسونکی
دل زمردم میرباید غمزه جادوی اوست
۸
هیچ گویی نیست خالی زان پریرو اینجهان
دل بهر کوئی که می آید فراوان کوی اوست
۹
مغربی زان میکند میلی بکامش زانکه او
هرکرا رنگی و بوئی هست، رنگ و بوی اوست
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,944
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #34
۱
بیدل و دلدار نتوانم نشست
بیجمال یار نتوانم نشست
۲
صحبت یارم چه می آید بدست
پیش با اغیار نتوانم نشست
۳
ساقیم چون چشم م×س×ت او بود
یک زمان هشیار نتوانم نشست
۴
چون بت و زنّار، زلف روی اوست
بی بت و زنّار نتوانم نشست
۵
بسر امید وعده دیدار گل
بیش از این با خار نتوانم نشست
۶
بلبل آسا در گلستان رخش
یکدم از گفتار نتوانم نشست
۷
یار باز آمد ببازار ظهور
گفت بی بازار نتوانم نشست
۸
زانکه در خلوتسرای خویشتن
بی الوالابصار نتوانم نشست
۹
چون هزاران کار دارد هر زمان
یکزمان بیکار نتوانم نشست
۱۰
برفکندم پرده از رخسار خویش
پرده بر رخسار نتوانم نشست
۱۱
مغربی را گفت، بنگر بر رخم
زانکه بی نظاره نتوانم نشست
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,944
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #35
۱
چون رخت را هر زمان حسن و جمالی دگر است
لاجرم هردم مرا با تو وصالی دگر است
۲
اینکه هر ساعت جمالی می نماید روی تو
پیش ارباب کمالات، این کمالی دگر است
۳
بر بیاض روی دلبر از بیاض دلبری
از سواد و خطّ و خالت، خطّ و خالی دگر است
۴
با وجود آنکه حسن او برونست از جهان
در دماغ هر کسی از دو خیالی دگر است
۵
گر چه عالم سر بسر نقش و مثال روی اوست
لیک اورا هر زمان در دل مثالی دگر است
۶
سوی او هرگز بپّر بال خود هرگز نتوان پرید
هم ببال او توان، کان پرّ و بالی دگر است
۷
هیچکس هرگز زحالی نیست خالی در جهان
لیک اینحالی که ماراهست حالی دگر است
۸
گوش و دل نشنوده نتوان شنیدن اینقال
زانکه هر سمعی سر او از مقالی دگر است
۹
مغربی را در نظر پیوسته زان ابروی و روی
هر طرف به روی و هر جانب را هلالی دیگر است
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,944
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #36
۱
صفا و روشنی کاندرون خانه ماست
ز عکس چهره آندلبر یگانه ماست
۲
خرد که بیخبر از کاینات افتاده است
خراب جرعه از باده شبانه ماست
۳
ز زلف و خط بتان باش برحذر دایم
که زلف و خال بتان دام راه و دانه ماست
۴
بیک بهانه جهان را پدید آوردیم
جهان بدیده شده از پی بهانه ماست
۵
جهان و هرچه در او هست سربسر موجی
ز جوش و جنبش دریای بیکرانه ماست
۶
خروش و ولوله گفتگوی و جوش جهان
صدا و نغمه و آوازه ترانه ماست
۷
اگر زمان نبوّت گذشت و دور رسل
ولی ظهور ولایت درین زمانه ماست
۸
کلید مخزن اسرار مغربی دارد
چو مدّتی است که او خازن خزانه ماست
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,944
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #37
۱
آنچه کفر است بر خلق، بر ما دین است
تلخ و ترش همه عالم برما شیرین است
۲
چشم حق بین بجز از حق نتوان دیدن
باطل اندر نظر مردمِ باطل بین است
۳
گل توحید نروید ز زمینی که دروا
خاک شرک و حسد و کبر و ریا و کین است
۴
مسکن دوست ز جان میطلبیدم گفتا
مسکن دوست اگر هست دل مسکین است
۵
مرد کوته نظر از بهر بهشت است بکار
از قصور است که او ناظر حورالعین است
۶
نیست در جنّت ارباتحقیقت جز حق
جنّت اهل حقیقت، بحقیقت این است
۷
گرچه با آن بت چینی نظری داری لیک
آنچه منظور تواند شبه رنگین است
۸
نظرت هیچ بر آن نقش و نگار چین است
زانکه چشم تو بران نقش نگارچین است
۹
مغربی از تو بتلوین تو در جمله صور
نیست محجوب که اورا صفت تمکین است
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,944
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #38
۱
هرآنکه طالب آنحضرت است مطلوب است
محب دوست بتحقیق عین محبوب است
۲
تراست یوسف کنعتان درون جان پنهان
ولی چه سود که چشمت بچشم یعقوب است
۳
دوای درد درون را از درون بطلب
اگر چه درد تو افزون ز درد ایّوب است
۴
مگو که هیچ نداریم ما بدو نسبت
که نیست هیچکسی کاو بدو نه منسوب است
۵
نمونه ایست ز دیوان دفتر حسنش
هرآنچه در ورق کاینات مکتوب است
۶
بحسن چهره او درنگر که بس نکوست
بخط دوست نظر کن که خط او خوب است
۷
ز حسن اوست که در کاینات پیوسته
خراش و ولوله و شور و جوش آشوب است
۸
ز مغربی است که رویش زمغربی است نهان
که مغربی به خود از روی دوست محجوب است
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,944
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #39
۱
گذشت عهد نبوت و رسید دور ولایت
نماند حاجت امت بمعجزات و بآیت
۲
ز شرک روی به توحید کرده اند خلایق
نهاده اند بتحقیق رخ براه هدایت
۳
نهایت همه انبیا و رسل گذشته
نه پیش امت مرحوم احمد است بدایت
۴
چنانکه چشم نبوت در انبیاست باحمد
بر اولیا ویست انتها و ختم ولایت
۵
هر آن صفت که شه ملک راست غالب اوصاف
همانصفت کند اندر سپاه شاه سرایت
۶
مگوی هیچ ز آغاز که جهانی
رسید کار بانجام و انتها و نهایت
۷
دلم رسید چه بی اسم و رسم و جاه جبه شد
بغایتی که مرا ورانه انتهاست نه غایت
۸
رسیده است بصحت ز راه کشف و تجلی
هرآنچه که از مغربی کنند روایت
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,944
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #40
۱
مرا دلیست کا او را نه انتهاست و نه غایت
نهایت همه دلها به پیش دوست هدایت
۲
چو برزخی که بود در میان ظاهر و باطن
میان ختم نبوت فتاده است ولایت
۳
ازوست بر همه جانها فروغ تاب تجلی
ازوست بر همه دلها ظهور نور هدایت
۴
روان او ز تصور گذشته است و تفکر
عیان او ز خبر وارهیده است و حکایت
۵
علوم او ز طریق تجلی است و تدلی
نه از طریقه عقل است و بخت و نقل روایت
۶
دلیکه عرش و نظرگاه ذات پاک قدیمست
چو ذات پاک قدیم است و بیکران و نهایت
۷
زهی ظهور و زهی جلو گاه مظهر جامع
زهی سریر و زهی پادشاه ملک و ولایت
۸
بود ز اسم و ز رسم و صفات نعت مجرد
برون ز عالم مدحست و دم شکر و شکایت
۹
ز بسکه مغربی با دوست گشته است مصاحب
صفات دوست در او کرده است جمله سرایت
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
57
بازدیدها
1K

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین