. . .

شعر غزلیات شمس مغربی

تالار متفرقه ادبیات

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #21
اگر ز روی براندازد او نقاب صفات
دو کَون سوخته گردد ز نور پرتو ذات
به پیش تاب تجلی ذات محو شود
چنانکه هست کشته از فروغ صفات
مجوز کَون و ثباتی به پیش برتو او
که بسته را نتوان بافت پیش باد ثبات
دلا نقاب برافکن ز روی او و مپرس
ز آنکه سوخته گردی در آتش سبحات
بنور روی تو کان نور نورا نوار است
بخاک کوی تو کان آتش است و آب حیات
ازین هلاک میندیش و باش مردانه
که آن هلاک بود موجب خلاص و نجات
اگر تو محو نگردی کجا شوی مثبت
بمحو خویش طلب گر طلب کنی ثبات
بمغربی است نهان آفتاب رخسارش
اگرچه هست عیان از فروغ او ذرات
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #22
ساقی باقی که جانم م×س×ت اوست
باده در داد کان بیرنگ و بوست
بی دهن جان باده را در کشید
کاو منزه از خم و جام و سبوست
نور می در جان و در دل کار کرد
نار وی در استخوان و مغز و پوست
دیدم از م×س×ت×ی چو م×س×ت×ی را قفا
عالمی را بی قفا دیدم که روست
چون حجاب ما یقین شد مرتفع
هردو عالم را بکل دیدم که اوست
مهر بکد آنرا که ذره خواندمی
بحر بود آنرا که می گفتم جوست
زشت و نیکو می نمود اما نبود
هر کرا من گفتمی زشت و نکوست
هر کرا دشمن همی پنداشتم
آخرالامرش چو دیدم بود دوست
مغربی چون اختلافی نیست هیچ
رو زبان درکش چه جای گفتگوست
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #23
۱
چنان مستم چنان مستم چنان م×س×ت
که نه پا دانم نه از سر نه سر از دست
۲
جز آنکس را که م×س×ت از جام اویم
ندانم در جهان هرگز کسی هست
۳
بکلی خواهم از خود گشت بیخود
اگر باده دهد ساقی ازین دست
۴
دلم عهدیکه بسته بود با کَون
چو شد سرمست آن مجموع بشکست
۵
خرد بیرون شد آنجا کو درآمد
روان برخاست از پیشش چو بنشست
۶
بود یکسان بر من م×س×ت و هشیار
هر آنکو نیست زینسان نیست سرمست
۷
کسی کو جز یکی هرگز ندانست
چه میداند که پنجه چیست یا شصت
۸
ز بالا و ز پستی در گذشتم
کنون پیشم نه بالا ماند و نی پست
۹
مجو ور نه رواق چار طاقش
کسی کز حبس شش سوی جهان جَست
۱۰
برو ناید مگر در قاب قوسین
چو تیر دل جَهَد از قبضه شست
۱۱
اگر ور مشرق و مغرب نگنجد
چو ذات مغربی از مغربی رَست
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #24
۱
آنچه مطلوب دل و جان است ابا جان و دلست
لیکن از خود جان آنکه بیخبر بد غافل است
۲
منزل جانان بجان و دل همی جوید دلم
غافل از جانان که او را در دل و جان منزل است
۳
میان آب و گل سازد وطن آنجان و دل
منزلش گرچه برون از خطّه آب و گل است
۴
هر کسی دادند با خود این چنین گنج نهان
لیک هر کس راز خود بر خود طلسمی مشکل است
۵
همه دریا و دریا عین ما بوده ولی
مائی ما در میان ما و دریا حایل است
۶
چشم دریابین کسی دارد که غرق بحر شد
ورنه نقش موج بیند هر که او بر ساحل است
۷
نیست کامل در دو عالم هرکه دریا عین اوست
عین دریا هرکه شد میدان که مرد کامل است
۸
جمله عالم نیست الّا سایهء علم وجود
روی از عالم بگردان زانکه ظل زایل است
۹
سایه بر خورشید بگزین گر تو مرد عاقلی
سایه بر خورشید نگزیند کس کو عاقل است
۱۰
نیست شان آنکه باشد بر صراط مستقیم
میل کردن جانب چیزی که مردم مایل است
۱۱
چون بدانستی که حق هستی و باطل نیستی است
در پی حق گیر و بگذر از هر آنچه باطل است
۱۲
نقطه توحید عین جمع و دریای وجود
حاصل است آنرا که بر خط عدالت واصل است
۱۳
چیست دانی در میان جان و جانان مغربی
برزخ جامع خط موهوم و حد فاصل است
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #25
۱
دلی که آینه روی شاهد ذات است
برون ز عالم نفی و جهان اثبات است
۲
مجو که در ورق کاینات نتوان یافت
علامت و اثر آنچه بی علامات است
۳
کسی نجست و نجوید ز لوح هر دو جهان
نشان و نام کسی که محو بالذات است
۴
کسیکه در دو جهانش نه ذات و نه وهم است
وجود یافتنش نوعی از محالات است
۵
مرا که عادت رسم و رسوم نیست پدید
چه داند آن که ورا رسم و راه و عادات است
۶
مقام آنکه نباشد مقیم هیچ مقام
ورای منزلت و زینت و مقامات است
۷
طریق آنکه ندارد بهیچ رَایی روی
نه سوی کوی خرابات و نی مناجات است
۸
ره کسیکه به سر پای کرده است مدام
نه راه میکده و کعبه و خرابات است
۹
کجا بوجد و بحالات سر فرود آورد
کسیکه حالت او نقد جمله حالات است
۱۰
کسیکه هیچ ندارد ز نار و نور خبر
ورا نه بیم و نه امید و نار و جنات است
۱۱
وجود مغربی اندر فضای همت اوست
چو پیش پرتو انوار مهر ذرّات است
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #26
۱
بیار ساقی از آن می که هست آب حیات
بده به خضر دلم وارهانش از ظلمات
۲
از آن شـ×ر×ا×ب که جان و دلم از او یابد
ز قید جسم خلاص و ز بند نفس نجات
۳
از آن شـ×ر×ا×ب که ریحان روح ارواح است
از آن شـ×ر×ا×ب که بخشد حیات بعد ممات
۴
مئی که جان بتن مرده در دمد بویش
مئی که زندگی یابند ازو عظام رفات
۵
بیار و بر دل و جان مرده ما ریز
ببین سرایت ارواح راح در اموات
۶
چه خوش بود که ترا بی جهت توان دیدن
اگر چه روی تو پیداست در جمیع جهات
۷
بیا و جلوه کنان برگذر ز منظر دل
که منظری به ازو نیست درگه جلوات
۸
بیا که خلوت پاک از برای تو خالی است
از آنچه میل تو پیوسته است با خلوات
۹
نظر بسوی دل مغربی کن ای دلبر
ببین که روی چه خوش مینماید این مرآت
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #27
۱
دل غرقه انوار جمالی و جلالی است
بر وی نظر از جانب دلبر متوالی است
۲
دل منظر عالی و نظرگاه رفیع است
یار است که او ناظر این منظر عالی است
۳
خالی است حوالی حریم دل از اغیار
اغیار کجا واقف این بود و حوالیست
۴
جز نقش رخ دوست در آن دل نتوان یافت
کان آینه از نقش جهان صافی و خالیست
۵
در عالم او هیچ شب روز نباشد
کاو برتر ازین عالم و ایام و لیالی است
۶
در یکه از او جمله جهان گشت پدیدار
آن درّ گرانمایه از آن بحر لآلی است
۷
عالم بخط دوست کتابی است ولیکن
مخفی است از آنکس که نه قاری است و نه تالی است
۸
ایمغربی کس را خبر از عالم دل نیست
چه عالم دل زایل وعالم متعالی است
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #28
۱
هیچکس را اینچنین یاری که ما را هست نیست
کس ازین باده که ما مستیم او سرمست نیست
۲
قامتش را هست میلی جانب افتاد کسان
کو بلندی در جهان کاو را نظرها پست نیست
۳
هست با بست سر زلفش دل ما در جهان
ورنه چیزی را دل ما در جهان پست نیست
۴
دل بدان عهد است دل پیمان که با دلدار نیست
خود دلی کاو عهد آن دلدار را بگسست نیست
۵
هیچ کس را دل ز دام زلف او بیرون نجست
اینکه بتواند دلی از دام زلفش جَست نیست
۶
زلف او گر می کند تاراج دلها حاکم است
هر چه او خواهد کند، بر وی کسی را دست نیست
۷
گر مرا در دست بودش جان نثارش کردمی
چون کنم چیزی نثارش؟! کان مرا در دست نیست
۸
باید اندر عشق او از خود بکل وارسته شد
کان که در عشقش بکل از خویشتن وارست نیست
۹
از پی پیوند او، از خویشتن باید برید
بی بریدن زان که هرگز کس بدو پیوست نیست
۱۰
هستی ای گر مغربی را هست، آن هستی اوست
مغربی را اینکه از خود هیچ هستی هست نیست
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #29
۱
با تو است آن یار دائم ور تو یکدم دور نیست
گرچه تو مهجوری ازو، وی از تو مهجور نیست
۲
دیده بگشا تا ببینی آفتاب روی او
کافتاب روی او از دیده ها مستور نیست
۳
لیک رویش را بنور روی او دیدن توان
گرچه مانع دیدنش را از دیدنش جز نور نیست
۴
جنّت از باب دل رخسار جانان دیدن است
در چنین جنّت که گفتیم زنجبیل و حور نیست
۵
گر ترا دیدار او باید برآ بر طور دل
حاجت رفتن چو موسی سوی کوه طور نیست
۶
تو کتابی در تو مسطور است علم و هر چه هست
چیست آن کاو در کتاب و لوح تو مسطور نیست
۷
کور آن باشد که او بینا بنفس خود نشد
کان که او بینا بنفس خویشتن شد، کور نیست
۸
ناصر و منصور گوید انا الحق المبین
بشنو از ناصر که آن گفتار از منصور نیست
۹
مغربی را یار شمس مغربی خواند بنام
گرچه شمس مغربی اندر جهان مستور نیست
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #30
۱
هیچ میدانی که عالم از کجاست
یا ظهور نقش عالم از کجاست
۲
یا حروف اسم اعظم در عدد
چند باشد یا خود اعظم از کجاست
۳
گنج دانش را طلسمی محکم است
این طلسم گنج محکم از کجاست
۴
آندمی کز وی مسیحا مرده را
زنده گردانید آن دم از کجاست
۵
آن که القا کرد جبرئیل آن که بود
اصل عیسی چیست مریم از کجاست
۶
خاتم ملک سلیمانی ز چیست
حکم و تسخیر است خاتم از کجاست
۷
چیست اصل فکرهای مختلف
وین خیالات دمادم از کجاست
۸
آن یکی اندوه دایم از چه است
وین یکی پیوسته خرّم از کجاست
۹
گاه شادی، گاه غمگینی ولی
می ندانی شادی و غم از کجاست
۱۰
اینکه باشد مردمان را در جهان
گه عروسی گاه ماتم از کجاست
۱۱
مغربی گر زانکه میدانی بگوی
کاین یکی بش آن یکی کم از کجاست
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
57
بازدیدها
1K

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین