. . .

شعر غزلیات شمس مغربی

تالار متفرقه ادبیات

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #141
دلی دارم که باشد جای جانان
مدام از دل بود ماوای جانان
دلی دارم چو آینه که دائم
در او بینم رخ زیبای جانان
سویدائیست آندل را که دائم
نباشد خالی از سودای جانان
دلم را نیست پروای دل و جان
که ناپرواست از پروای جانان
درونی دارم از غوغای عالم
شده خالی پر از غوغای جانان
بسان کشتی اندر انقلاب است
مدام از جنبش دریای جانان
دماغ جانان همیدارد معطر
نسیم زلف مشک آسای جانان
روان مغربی پر شور دارد
لب شیرین شکر خای جانان
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #142
گنج های بینهایت یافتم در کنج دل
کنج جانرا بین که چون شد کان گنج بیکران
جان من از عالم نام و نشان آمد برون
بی نشان شد تا درآمد در جهان بی کران
تا کی آمد در حزاب آباد دل کنجی بدید
تا خراب آباد دل شد سربسر معموراران
چونکه شهرستان دل معمور شد در هر نفس
کاروان ها گردد از حق سوی شهرستان روان
دل نبرده هیچ رنجی برسر گنجی رسید
آمدش تا که بدست از غیب کنجی بیکران
در شب تاریک در زمین دل فرود آمد ز چرخ
تا زمین را بگذرانید از هزاران آسمان
تا تجلی کرد مهر مشرقی در مغربی
مغربی را جمله ذرات عالم شد نهان
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #143
ایدوست بیا بر نظر ما نظری کن
بر دیده جان و دل شیدا نظری کن
اول به‌رخ خویش مدد بخش جلائی
وانگاه دران عین مجالی نظری کن
تاریک بود آینه از رخ ننماید
زنگ از رخ آن آینه بزد آنظری کن
از زنگ و جهان چونکه شود پاک و مصفا
بر آینه پاک و مصفا نظری کن
از دیده وامق که بود مظهر عشقت
بر حسن خود اندر رخ عذرا نظری کن
هر لحظه بدل صورت زیبای دگر بخش
وانگاه دران صورت زیبای نظری کن
صحرای دلم هست تماشاگه حسنت
بخرام بتماشا نظری کن
دل مظهر ذات تو و اسماست درو سنگ
بر چهره ذات همه اسما نظری کن
چون آینه اسم مسمای تو آمد
در آینه بر اسم مسما نظری کن
بی آینه آنسان که تو هستی بحقیقت
خود را بخود و آینه بنما نظری کن
بحریست دل مغربی از لولو لالا
بحر بحر دل از لولو لالا نظری کن
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #144
قطره ائی از قعر دریا دم مزن
ذره‌ئی از مهر والا دم مزن
مرد امروزی هم از امروز گوی
از پری و دی و فردا دم مزن
چون نمیدانی زمین و آسمان
بیش ازین از زیر و بالا دم مزن
چون اصول طبع موسیقیت نیست
از تنا و ناو تاتا دم مزن
درگذر از نفی و اثبات ای پسر
هیچ از الّا و از لا دم مزن
گر بگویندت که جانرا کن فدا
رو فدا کن جان، خود را دم مزن
تا نمیدانی من و مارا که کیست
باش خاموش از من و ما دم مزن
همچو آدم علم اسما را زحق
تا نگیری هیچ ز اسما دم مزن
آنکه عین جمله اشیا گشته است
مغربی را گفت ز اشیا دم‌مزن
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #145
چه ساقی است که م×س×ت مدام اوست جهان
چه باده است که ندانم که جام اوست جهان
چه ماهیست که در شست کاینات افتاد
چه دانه است و چه مرغی که دام اوست جهان
دلم رسید بروزی که روزها شب اوست
بدید چهره صبحی که شام اوست جهان
ظهور دوست بعالم تام افتاده است
برای آنکه ظهور تمام اوست جهان
نظر ز سایه عالم بدو رود بنگر
هنوز او که ظلال و ظلام اوست جهان
بیا بدیده تحقیق درنگر بشناس
که کیست آنکه بر خلق نام اوست جهان
هر آنکه توسن نفس عنان کشش رایست
یقین بدان بحقیقت که رام اوست جهان
جهان غلام کسی شد که آن غلام ویست
از آن سبب که غلام غلام اوست جهان
چه کامرانی و عیشی که مغربی دارد
که مدتی است که دایم بکام اوست جهان
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #146
ایدل اینجا کوی جانان است از جان دم مزن
از دل و جان جهان در پیش جانان دم مزن
گر تو مرد درد اویی هیچ از درمان مگو
درد او را به ز درمان دان ز درمان دم مزن
کفر ایمان را به اهل کفر و ایمان واگذار
باش مستغرق درو از کفر و ایمان دم مزن
لب بدوز از گفتگو چون نیست وقت گفتگوی
جای حیران است در وی باش حیران دم مزن
چون یقین آید رها کن قصه شک و گمان
چون عیان بنمود رخ دیگر ز برهان دم مزن
قصه کوران به پیش بینا مگوی
بیش ازین در پیش بینایان ز کوران دم مزن
علم بیدینان رها کن جهل حکمت را مجوی
از خیالات و ظنون اهل یونان دم مزن
آب حیوان را گر انسانی بحیوانی کن رها
پیش دریای حیات از آب حیوان دم مزن
وصل و هجران نیست الّا وصف خاص عاشقان
مغربی گر عارفی از وصل و هجران دم مزن
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #147
پیش و قد ریش از سر و گلستان دم مزن
در تماشای بهار و باغ و بستان دم مزن
چون دل دیوانه در زنجیر زلف دلبر است
حلقه زنجیر آن مجنون بجنبان دم مزن
ایدل سرگشته و حیران بدان زلف و رخش
همچنان میباش سر گردان و حیران دم مزن
با لب میگون و روی خوب و زلف دلکشش
از شـ×ر×ا×ب و شاهد و شمع و شبستان دم مزن
جان ندارد قیمتی بسیار از جان وا مگو
گرچه جان درباختی در راه جانان دم مزن
کفر و ایمانرا به پیش زلف و رویش کن رها
پیش زلف و روی او از کفر و ایمان دم مزن
چونکه با او می نیازی بودن از وصلش مگو
چونکه بی او هم نمیبازی ز هجران دم مزن
وصف کفر زلف او در پیش روی او مگو
هیچ از آن کافر به پیش این مسلمان دم مزن
روی خوبان چونکه حسن روی اورا مظهر است
پیش حسن روی او از روی خوبان دم مزن
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #148
بیا ز چهره خوبان جمال خود را ببین
ز خط و خال بتان خط و خال خود را بین
ز شکل و هیاءت و رخسار و ابروی خوبان
به بدر خویش نظر کن هلال خود را بین
بیا بعزم تماشا بکاینات نظر
ظهور صورت علم و خیال خود را بین
دلم که هست ترا آینه در او بنگر
اگرچه مثل ندارد ندارد مثال خود را بین
ز اعتدال قد سرو هر پریرویی
بقدر خویش مگر اعتدال خود را بین
بسوی دل نظری کن که حال دل عجب است
ز حال طرفه او طرفه حال خود را بین
بحال چاره گری حسن کامل خود را
نگر در آینه دل کمال خود را بین
بفقر و فاقه و ذل و تواضعش منگر
غنا و عزت و جاه و جلال خود را بین
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #149
گفتمش خواهم که بینم مر ترا ای نازنین
گفت اگر خواهی مرا بینی برو خود را ببین
گفتمش با تو نشستن آرزو دارد دلم
گفت اگر این آرزو باشد ترا با خود نشین
گفتمش بی پرده با تو گر سخن گویم رواست
گفت در پرده نشاید گفت باما بیش از این
گفتمش از کفر و دین اندیشه دارم گفت رو
در جهان باید زدن اندیشه را از کفر و دین
گفتمش گفتی که آدم جمع کل عالم است
گفت آدم عالم است و جمع رب العالمین
گفتمش کان نقش گوئی در مثال نقش نیست
گفت ظاهر شد ز نقش خویشتن نقش آفرین
گفتمش با تو حدیثی گفت خواهم بی‌گمان
گفت هر‌چه بیگمان گوئی بود بی‌شک یقین
گفتمش من هم توام هم جمله تو خندید گفت
بر تو و بر دیدنت بادا هزاران آفرین
گفتمش گر آفتا مشرقی جویم نشان
گفت از وی سایه باقی است ابر روی زمین
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #150
ای همه صفات من آینه صفات تو
نیست حیات من بجز شعبه ای از حیات تو
جام جهان نمای من صورت توست گرچه هست
جام جهان نمای تو صورت کائنات تو
گنج توئی، طلسم من ذات تویی و اسم من
حل شده از ظهور تو جمله مشکلات تو
با عدم و وجود خودخفته بدم سحرگهی
داد ندای بندگی حی علی الصلات تو
زو در عقل خاستم چونکه شنیدم این ندا
عشق فکنده خلعتی در برم از صفات تو
سوی وجود آمدم خوش به سجود آمدم
بود سجودگاه من مسجد کائنات تو
مسجد کائنات تو بود پر از جماعتی
جمله گرفته سربسر صورت مبدعات تو
لوح وجود سربسر پر ز حروف و نقش شد
گشت مفصلا عیان جمله مجملات تو
گشت جهان آب و گل نقش جهان جان دل
گشت جهان جان و دل نقش صفات ذات تو
یوسف جان چو دور ماند از پدر وجود خویش
کرد مقیدش بکل مصر تو و بنات تو
در جهتی از آن جهت در جهتش طلب کنی
بی جهتی بببینی ار محو شود جهات تو
بود وجود مغربی لات و منات او بود
نیست بتی چو بود او در همه سومنات تو
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
57
بازدیدها
2K
پاسخ‌ها
441
بازدیدها
10K

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین