. . .

شعر غزلیات شمس مغربی

تالار متفرقه ادبیات

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #81
۱
م×س×ت ساقی خبر از حام و سبوئی دارد
تو مپندار که او م×س×ت×ی ازین می دارد
۲
هیچ با هوش نیاید نفسی از م×س×ت×ی
آنکه از ساقی جان جام پیاپی دارد
۳
دل برقص است از آن نغمه که گردون در چرخ
م×س×ت از وی نه سماع از دف و از نی دارد
۴
یکنفس نیست دلم از نظر وی خالی
هرچه دارد دل من از نظر وی دارد
۵
سایه مهر توام مهر تو از پی دارم
چندا سایه که خورشید تو در پی دارد
۶
هر کجا هست بهاری زده ئی خالی نیست
دل بهاری ز گلستانِ تو در پی دارد
۷
لیلی حسن ترا هم دل مجنون حی است
وه چو لیلی است که مجنون تو در حی دارد
۸
آنکه در مملکت فقر و فنا پادشه است
با چنین ملک کیان، ملک کیان کی دارد
۹
مغربی زنده و باقی نه بنان است و بجان
که مر او زندگی از باقی و از حی دارد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #82
۱
اگر ز جانب ما ذلت و نیاز نباشد
جمال روی ترا هیچ عز و ناز نباشد
۲
ز سوز عاشق بیچاره است ساز جمالت
جمال را اگر آن سوز نیست ساز نباشد
۳
به پیش ناز تو گر ما نیاوریم نیازی
میان عاشق و معشوق امتیاز نباشد
۴
بعشق ما بطرز جمال حسن تو دائم
لباس حسن ترا به از این طراز نباشد
۵
کجا شود بحقیقت عیان جمال حقیقت
اگر مظاهر آیینه مجاز نباشد
۶
مجوی در دل ما غیر دوست زانکه نیابی
از آنکه دردل محمود جز ایاز نباشد
۷
نوازشی نتوان از کس دگر طلبیدن
اگرچنانچه دلارام و دلنواز نباشد
۸
برای این دل بیچاره مغربی تو بگو
چه چاره سازم اگر یار چاره ساز نباشد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #83
۱
مرا دلیست که در وی بغیر دوست نگنجد
درین حضیره هر آنکس که غیر اوست نگنجد
۲
ز مغز و پوست برون آ که در حضیره قدس
کسی نیامده بیرون ز مغز و پوست نگنجد
۳
سرای حضرت جانان ز رنگ و بوست مقدس
در آن سرای کسی را که رنگ و بوست نگنجد
۴
چو آینه همگی روی باش بهر تجلی
که روی او بدلی کان نه کان نه جمله دوست نگنجد
۵
تو از میانه میدان کناره گیر که اینجا
جز آنکه در خم چوگان او چو گوست نگنجد
۶
دلی چو بحر بباید و گرنه موج محیطش
در آندلی که به تنگی بسان جوست نگنجد
۷
میان مجلس دریاکشان بجام حقیقت
سری که م×س×ت نا از ساغر سبوست نگنجد
۸
به پیش یار بدین وصف و حلق نتوان شد
ان آنکه هرکه بدان وصف و خلق خوست نگنجد
۹
ز گفتگوی گذر کن چو مغربی که درین کوی
کسی که میل دلش سوی گفت و گو است نگنجد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #84
۱
رخ زیبای تو را آینه ای میباید
که رخت را بتو زانسان که توئی بنماید
۲
چون نظری بر رخ زیبای تو می اندازم
حسن مجموعه تو در نظرم می آید
۳
نیست مشاطه رویت بجز از دیده ما
حسن رخسار ترا دیده همی آراید
۴
دیده از دیدن خوبان جهان بر بندد
هر که بر روی تو یک لحظه بگشاید
۵
گوئیا حسن تو هر لحظه فزون می گردد
تا مرا از من و از هر دو جهان برباید
۶
نیست دیدار تو را دیده ناشایسته
بهر دیدار توام دیده ی تو بنماید
۷
مغربی تا شب هستی تو باقی باشد
نور خورشید من از مشرق جان برباید
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #85
۱
ز دریا موج گوناگون برآمد
ز بیچونی برنگ چون برآمد
۲
چو نیل از بهر موسی آب گردید
برای دیگران چون خون برآمد
۳
که از هامون بسوی بحر شد باز
گهی از بحر بر هامون برآمد
۴
چو زین دریای بیچون موج زن شد
حباب آسا بر او گردون برآمد
۵
از این دریا بدین امواج هر دم
هزاران گوهر مکنون برآمد
۶
چو یار آمد ز خلوتگاه بیرون
بهر نقشی درین بیرون برآمد
۷
گهی در کسوت لیلی فرو شد
گهی از صورت مجنون برآمد
۸
بصد دستان نگارم داستان شد
بصد افسانه و افسون برآمد
۹
بدین کسوت که می بینیش اکنون
یقین میدان که هم اکنون برآمد
۱۰
بمعنی هیچ دیگرگون نگردیدد
بصورت گرچه دیگرگون برآمد
۱۱
چو شعر مغربی در هر لباسی
بغایت دلبر و موزون برآمد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #86
۱
می حدیثی از لب ساقی روایت می کند
باده از سرمستی چشمش حکایت میکند
۲
از حدیث م×س×ت×ی چشمش دلم سرمست شد
قصهمستان مگر تا چون سرایت میکند
۳
در بدایت داشت جانم مشتی از جام لبش
در نهایت زان سبب میل بدایت میکند
۴
دست زلفش گشت در تاراج ملک جان دراز
این تطاول بین که در شهر ولایت میکند
۵
شکر ها دارد دلم از لعل شکر بار او
گرچه از زلف پریشانش شکایت میکند
۶
چشم م×س×ت دلنوازش بین که در م×س×ت×ی خویش
جانب دلرا رعایت تا چه غایت میکند
۷
این کفایت بین که پیش خدمت جانان بصدق
هر که یکدل می بود جانان کفایت میکند
۸
هر کسی دارن از بهر حمایت جانبی
مغربی را چشم سرمستش حمایت میکند
۹
آنکس که نهان بود ز ما آمد و ما شد
وانکس که ز ما بود و شما ما و شما شد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #87
۱
سلطان، سرِ تخت شهی کرد تنزّل
با آنکه جز او هیچ شهی نیست گدا شد
۲
آنکس که زفقر و ز غنا هست منزّه
در کسوت فقر از پی اظهار غنا شد
۳
هرگز که شنیدست از ازین طرفه که یک کس
هم خانه خویش آمد و هم خانه خدا شد
۴
آن گوهر پاکیزه و آن درّ یگانه
۰ون جوش برآورد زمین گشت و سما شد
۵
در کسوت چونی و چرایی نتوان گفت
کاندلبر بیچون و چرا چون و چرا شد؟!
۶
بنمود رخ ابروی وی از ابروی خوبان
تا بر صفت ماه نو انگشت نما شد
۷
در گلشن عالم چو شهی سرو چو لاله
هم سرخ کلاه آمد و هم سبز قبا شد
۸
آن مهر سپهر ازلی کرده تجلی
تا مغربی و مشرقی و شمس و ضیا شد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #88
۱
بی پرتو رخسار تو پیدا نتوان شد
بی مهر تو چون ذرّه هویدا نتوان شد
۲
جز از لب تو جام لبالب نتوان خورد
جز در رخ تو واله و شیدا نتوان شد
۳
تا موج تو ما را نکشد جانب دریا
از ساحل خود جانب دریا نتوان شد
۴
تا جذبه او برنرباید من و ما را
هرگز نفسی بی من و بی ما نتوان شد
۵
از مهر رخش سایه صفت پست نگشته
اندر پی آن قامت و بالا نتوان شد
۶
در خلوتداگر دیده ز اغیار نشد پاک
از خلوت خود جانب صحرا نتوان شد
۷
بی دیده نشاید بتماشا شدن ایدوست
تا دیده نباشد بتماشا نتوان شد
۸
چون مغربی از مشرق و مغرب نرسیده
خورشید صفت مفرد و یکتا نتوان شد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #89
۱
دل من هر نفسی از تو تجلّی طلبد
دمیده دیده مجنون رخ لیلی طلبد
۲
هرکه او دیده بود چهره و بالای ترا
کی ز ایزد بدعا روضه و طوبی طلبد
۳
در جهان ذرّه از خال رخت خالی نیست
کاو نه دیدار تو در جنّت اعلی طلبد
۴
ما بدنیا طلبیدیم و بدیدیم عیان
زاهد گمشده آنرا که آنرا که بعقبی طلبد
۵
معنی و صورت ما صورت معنی و دلست
چندا آنکه چنین صورت و معنی طلبد
۶
جز که در مملکت فقر و فنا نتوان یافت
صوفی آنچیز که در فقر و فنا می طلبد
۷
جان من در همه ذرّات جهان یافته است
آنچه موسی ز سر طور تجلی طلبد
۸
در دوم مرتبه چون شکل الف میگردد
پس عجب نبود اگر کس الف از با طلبد
۹
مغربی دیده بدست آر پس آنگه بطلب
حسن یوسف که شنیده است که اعمی طلبد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #90
۱
دل از بند من بیدل رها شد
نمیدانم کِه او دید و کجا شد
۲
مگر کاو دانه خال بتی دید
از آن در دام زلفش مبتلا شد
۳
هوای دلستانی داشت در سر
نمی دانم بعزم آن هوا شد
۴
مگر بودش نهانی دلربایی
نهان از ما بر آن دلربا شد
۵
صفایی داشت با خوبان مهوش
ازین جای مکدر زان صفا شد
۶
صدای ارجعی آمد به گوشش
پی آن نغمه و بانگ و صدا شد
۷
صلای خوان وصل یار بشنید
ببوی خوان وصلش زان صلا شد
۸
ز جان و از جهان بیگانه گردید
که تا باجان و جانان آشنا شد
۹
دمی خالی نمیباشد ز دلدار
از آن کز بهر آن خلوت سرا شد
۱۰
ز حال مغربی دیگر نپرسید
از آن ساعت که از پیشش جدا شد
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
57
بازدیدها
2K
پاسخ‌ها
441
بازدیدها
10K

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین