. . .

شعر غزلیات شمس مغربی

تالار متفرقه ادبیات

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #91
۱
ایجمال تو در جهان مشهور
لیکن از چشم انس و جان مستور
۲
نور رویت بدید ها نزدیک
لیکن از دیدنش نظر ها دور
۳
غیر گرمی کجا کند ادراک
ز آفتاب منیر تابان کور
۴
گرچه باشد عیان چه شاید دید
قرص خورشید را بدیده مور
۵
هم بتو میتوان ترا دیدن
بل توئی ناظر و توئی منظور
۶
مدتی این گمان همیبردم
که منم ذاکر و تویی مذکور
۷
شد یقینم کنون که غیر توست
ذاکر و ذکر و شاکر و مشکور
۸
مهر رویت چو تافت بر عالم
یافت ذرّات کاینات ظهور
۹
گشت پیدا از عکس زلف و رخت
در جهان کفر و دین و ظلمت و نور
۱۰
لب شیرین او چشم فتانت
در زمانه فکنده متنه و شور
۱۱
مغربی را مدام تز لب و چشم
در جهان م×س×ت دارد و مخمور
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #92
۱
مینماید هر زمانی روئی از ابرویی دگر
تا کشد هردم گیبان من از سویی دگر
۲
دل نخواهم برد از دستش که آن جان جهان
دل همیجوید ز من هر دم بدلجویی دگر
۳
چون تواندر راز آزادی زدن آنکس که یار
هر زمانش میکشد در بند گیسویی دگر
۴
روی جمعیت کجا بیند بعمر خویشتن
آنکه باشد هر زمان آشفته روئی دگر
۵
سر بمحراب از برای سجده کی آرد فرود
انکه دارد قبله هر دم طاق ابرویی دگر
۶
من بیک رو چون شوم قانع که حسن روی او
مینماید هر دم از هر رو مرا روئی دگر
۷
بر لب یکجو مجو آن سرو رعنا را که او
هر زمان باشد خرامان بر لب جوئی دگر
۸
بر سر کویی نجنبی جلوه تا دیدیش رو
تا بحسن دیگری بینی تو در کویی دگر
۹
با وجود آنکه اورا هیچ رنگ و بوی نیست
بینمش هردم برنگ دیگر و بویی دگر
۱۰
گفته بودی مغربی را خوی ما باید گرفت
چون بگیرد چونکه دارد هر زمان خوئی دگر
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #93
۱
از سوادالوجه فی الدارین اگر داری خبر
چشم بگشا و سواد فقر و کفر ما نگر
۲
از سواد اینچنین کفر مجازی مردوار
سوی دارالملک از کفر حقیقی کن سفر
۳
کفر باطل حق مطلق را بخود پوشیده نیست
کفر حق خودرا بخود پوشیده نیست ای پرهنر
۴
تا تو در بند خودی حق را بخود پوشیده
با چنین کفری ز کفر ما کجا داری دگر
۵
آنکه از سرچشمه کفر حقیقی آب خورد
بحر کفر هر دو عالم را تو پیشش چون نهر
۶
چون بکلی یافت در شمس حقیقی مستتر
بدر گردید از ظهور نور خوشید آن قمر
۷
کفر احمد چیست در شمس احد مخفی شدن
چیست طاها مظ۶ر کل ظهور نور خور
۸
پس بگویید کاف کفر ما ز طاها برتر است
آنکه باشد از معانی و حقایق بهره ور
۹
ایکه در بند قبول خاص و عامی روز و شب
کفر و ایمان را رها کن نام این معنی مبر
۱۰
کفر و ایمان چون حجاب راه حقّند ای پسر
رو بسان مغربی از کفر و ایمان دگذر
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #94
۱
دیده سرگردان و نور دیده دایم در نظر
چشم در منظور ناظر لیک از وی بیخبر
۲
گرچه عالم را بچشم دوست بیند دیده لیک
از بصر پنهان بود پیوسته آن نور بصر
۳
دل بسان کوی سرگردان و غافل زان که او
وز خم چوگان زلف دوست باشد مستقر
۴
نیست بیرون از خم چوگان زلفش یکزمان
دل که چون گوئی همیگردد در این میدان پسر
۵
من نمیدان که عالم چیست یا خود کیست این
عقل و نفس و جسم و چرخش خوانی و شمس و قمر
۶
با همه سرگشتگی و جنبش و نور و صفات
بیخبر گردون و ز گردون ماه از هر خور ز خور
۷
ایدل ار خواهی بببینی دلبران را عیان
پاک و صافی ساز خود را آنگهی در خود نگر
۸
در صفای خویشتن باید رخ دلدار دید
زانکه تو آیینه و دوست در تو جلوه گر
۹
چونکه مطلوب تو از تو نیست بیرون بعد ازین
مغربی در خویشتن باید ترا کردن سفر
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #95
۱
ای حسن ترا دیده ما گشته به دیدار
گر دیده نباشد که کند حسن تو اظهار
۲
خورشید جمال همه خوبان جهان را
از دیده عشاق بود گرمی بازار
۳
خود آینه در دو جهان حسن ترا نیست
درگاه تجلی بجز از دیده نظار
۴
آن روی که دیده است که او روی تو دیده است
نی نی که بدو هست منور همه ابصار
۵
هر دیده ازو هر نفسی دیده جمالی
زو تازه شده هر نفسی دیده و دیدار
۶
بر هر نظری کرده تجلی دگرگون
تا هر نظری زو نظری یافته هر بار
۷
بر آینه دیده و دلِ اهل دلان را
زو جلوه پیاپی رسد اما نه به تکرار
۸
روی تو یگانه است ولی گاه تجلی
بسیار نماید چو بود آینه بسیار
۹
ای گشته نهان از دل و جان در تتق غیب
واستاده عیان برسر هر کوچه و بازار
۱۰
خواهی که نماند بجهان مومن و کافر
اطفی بکن و پرده برانداز ز رخسار
۱۱
حقا که اگر پرده ز روی تو برافتد
از غیر تو نه عین توان یافت نه آثار
۱۲
گر باده از اینسان دهد آن ساقی سرمست
حقا که نماند بجهان یک دل هشیار
۱۳
تا مهر تو بر مغربی اسرار بتابید
شد مغربی از پرتو او مشرق انوار
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #96
۱
میفرستد هر زمانی دوست پیغامی دگر
میرسد دل را ازو هر لحظه الهامی دگر
۲
کای دل سرگشته غیر از ما دلارامی مجوی
زانکه نتوان یافتن جز ما دلارامی دگر
۳
از پی صیادی مرغ دل ما می نهد
خال زلفش هر زمانس دانه و دامی دگر
۴
چوت توان هشیار بودن چون پیاپی می دهد
هر زمان ساقی شرابی دیگر از جامی دگر
۵
گرچه اورا نیست آغازی و انجامی ولی
هر زمان داریم از او آغاز و انجامی دگر
۶
در حقیقت هیچ نامی نیست او را گرچه او
مینهد مر خویش را هر لحظه ائ نامی دگر
۷
دل بکامی از لب جانان کجا راضی شود
هر نفس خواهد کز او حاصل کند کامی دگر
۸
هر که گامی بر هوای نفس ناسوتی نهد
در فضای نفس لاهوتی نهد گامی دگر
۹
چون ز هر دشنام او یابم دعای هر نفس
کاشکی دادی مرا هر لحظه دشنامی دگر
۱۰
گرچه ما مستغرق احسان و انعام وی ایم
میکنم از وی طلب هر ساعت انعامی دگر
۱۱
جز رخ و زلفش که صبح و شام ارباب دلند
مغربی را نیست صبحی دیگر و شامی دگر
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #97
۱
اندر آمد زور خلوت ما یار سحر
گفت کسی را مکن از آمدنم خبر
۲
گفتمش کی ز تو یابم اثری گفت آندم
که نماند ز تو در هر دو جهان هیچ اثر
۳
گفتمش دیده من تاب جمالت دارد
گفت دارد چو شوم چشم ترا نور بصر
۴
گفتمش هیچ نظر در تو توان کردمی
گفت آری چو شود جمله ذرّات نظر
۵
گفتمش هیچ توان در تو رسیدن، گفت نه
در من آنکس برسد کاو کند از خویش گذر
۶
گفتمش من چه ام و تو چه و عالم چیست
گفت من دانه ام و تو ثمر و کَون شجر
۷
روی من بحر تجای طلبید مظهر پاک
نیست خالی بجهان پاکتر از وی مظهر
۸
گفتمش مغز بیت در خور اگر هست بگو
گفت آوزوی مرا نیست بزخمی در خور
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #98
۱
ای آخر هر اول و ای اول هر آخر
ای ظاهر هر باطن و وی باطن هر ظاهر
۲
انوار جمال توست در دیده هر مومن
آثار جلال تست در سینه هر کافر
۳
فی صورت اعیان و فی کسوت اکوان
فی سیرت انسان فی الناصر و الناضر
۴
چون شکر توان کردن آنرا که بود خود را
هم منعم و هم ناعم، هم نعمت و هم شاکر
۵
جز تو نبود ساجد جز تو نبود عابد
جز تو نبود شاهد جز تو نبود ذاکر
۶
قد صارلنا فی وجهکم واله
قد طل لنا العقل فی حسنکم حایر
۷
بی قوت و بیتابم بیقوت و خور خوابم
من طرفک یا سامر من عینک یا ساحر
۸
بر مغربی آن ساقی چون ریخت می باقی
شد فانی و شد باقی شد غایب و شد حاضر
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #99
۱
نخست دیده طلب کن پس آنگهی دیدار
از آنکه یار کند جلوه بر الولابصار
۲
ترا که دیده نباشد کجا توانی دید
بگاه عرض تجلی جمال چهره یار
۳
اگر چه جمله پرتو فروغ حسن ویست
ولی چو دیده نباشد کجا شود نظار
۴
ترا که دیده نباشد چه حاصل از شاهد
ترا که گوش نباشد چه حاصل از گفتار
۵
ترا که دیده پر غبار بود نتوانی
ضفای چهره او دید با وجود غبار
۶
اگرچه آینه داری برای حسن رخش
غبار شرک که تا پاک کرد از زنگار
۷
اگر نگار تو آینه طلب دارد
روان تو دیده دل را به پیش دل بیدار
۸
جمال حسن ترا صد هزار زیب افزود
از آنکه حسن ترا مغز نیست آینه دار
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #100
نیست پنهان حق ز چشم مردمان و حق شناس
گرچه هر ساعت نماید خویش را در هر لباس
هر زمان آید بلبسی یار از خلوت برون
گاه اطلس پوش گشته گاه پوشیده لباس
گر هزاران جامه پوشد قامت او هر زمان
بر نظر هرگز نگردد ملتبس زان البتاس
باده بیرنگ لیکن رنگهای مختلف
میشود ظاهر درو از اختلاف جام و کاس
در هزاران آینه هر لحظه رویش منعکس
میشود نا دیدنش دیدن ز روی انعکاس
از زبان جمله ذرّات عالم مهر او
می کند بر م×س×ت×ی خود هم ستایش هم سپاس
هر یکی از کثرت عالم که میبینی یکیست
پس ازین وحدت بدات وحدت توان کردن قیاس
نور هستی جمله ذرّات عالم تا ابد
میکند از مغربی چون ماه مهر از آفتاس
گر همیخواهی که ره یابی بسوی وحدتش
بگذراز خود یعنی از عقل و دل و جان و حواس
چون اساس خانه توحید بر فقر و فناست
جز که بر فقر و فنا نتوان نهادن این اساس
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
57
بازدیدها
2K
پاسخ‌ها
441
بازدیدها
10K

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین