. . .

شعر غزلیات شمس مغربی

تالار متفرقه ادبیات

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #111
تویی خلاصه ارکان انجم و افلاک
ولی چه سود که خود را نمیکنی ادراک
تو مهر مشرق جانی بغرب جسم نهان
تو درّ گوهر پاکی فتاده در دل خاک
توئی که آینه ذات پاک اللهی
ولی چه فایده هرگز نگردی آینه پاک
غرض تویی ز وجود همه جهان ور نی
لما یکَون فی السکَون کائن لولاک
همه جهان بتو شاد و خرّم و خندان
تو از برای چه دائم نشسته ای غمناک
همه جهان بتو مشغول تو ز خود غافل
همه ز غفلت تو خائفند و تو بی باک
نجات تو بتو است و هلاک تو از تو
ولی تو باز ندانی نجات را ز هلاک
تو عین نون بسیطی و موج بحر محیط
چنان مکن که شوی ظلمت خس و خاشاک
اگر چو مغربی آیی ز کاینات آزاد
بیکقدم بتوانی شر از سمک بسماک
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #112
نظرت فی رمقی نظره فصا ز فداک
وصلتی بوجودی وجدت ذاتک ذاک
نظرت فیک شهود او ما شهدت سوای
نظرت فی وجود او ما وجدت سواک
اذا جلوت علینا محبته و رضاک
وجدت عینک فینا فاننا مجلاک
ترا هر آینه چون رخ تمام ننماید
یکی هر آینه باید تمام صافی و پاک
منم که آینه دارم از دو کَون تمام
توئی که کرده خود را درو تمام ادراک
مرا که جلوه گه روی جانفزای توام
بدست خویش جلا ده برار از گل و خاک
کسی که هست بوصل تو دائماً خرّم
روا مدار ز هجر تو دائماً غمناک
مرا بناز چو پرورده مکن به نیاز
که از برای نجاتم نه از برای هلاک
منم که نور توام کی ز نار اندیشم
ز نار هر که بترسد بود خس و خاشاک
ز رشمن است همه باک مغربی ور نه
همه جهان چو بود دوستش ز دوست چه باک
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #113
بر دل ریشم لبت دارد بسی حق نمک
گر بپرسی ز اشک خونینم بگوید یک بیک
مروم چشم جهانی در جهان مردمی
ای تو چشم و جان و مردم را بجای مردمک
ایدل ار خواهی ببینی خضر را خطش ببین
آب حیوانست اگر باید لب لعلش بمَک
تا بود گلگون رخ زردم بسان روی یار
بر رخم ای اشک خونین گر نمیباری محک
روی بنما تا که من از پیش برخیزم بکل
زانکه در پیش یقین هرگز نماند هیچ شک
برقع از رخ برفکن بنمای مهر روی را
تا که گردد ذرّه سان در پیش او مهر فلک
ایدل ار بینی رخش را دردمت گردد عیان
کز جهان آدم چرا گردید مسجود ملک
گر ببینی نور رویش را بسان مغربی
خط و خالش را بیا میخوان تو قرآن یک بیک
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #114
زهی ساکن شده در خانه دل
گرفته سر بسر کاشانه دل
تو آن گنجی که از چشم دو عالم
شدی مستور در ویرانه دل
دلم بیتو ندارد زندگانی
که هم جانی و هم جانانه دل
بزنجیر سر زلفت گرفتار
شده پای دل دیوانه دل
چو دل پروانه شمع تو گردید
شده شمع فلک پروانه دل
همای جان که عالم سایه اوست
بدام اقتاده بهر دانه دل
بسی پیمود بر دل باده ساقی
ولیکن پر نشد پیمانه دل
خراباتی است بیرون از دو عالم
مگر نشنید ای افسانه دل
دلم از مغربی بگسست پیوند
که گه خویش است و گه بیگانه دل
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #115
اگرچه پادشه عالمم گدای توام
تو از برای منی و من از برای توام
جهان که بنده از بندگان حضرت تست
از آن فدای من آمد که من فدای توام
جهان بذات و صفت دم بدم غذای من است
که مت بذات و صفت دم بدم غذای توام
همیشه ذات تو مخفی و مرتدیست بمن
برای آنکه حجاب تو و ورای توام
دوای معلمم و اسم جامع اعظم
از آدم از عظمت بلکه کبریای توام
بروز عرض تو عالم بسوی من نکرد
میان عرصه که هم چیز و هم لوای توام
لقای خویش اگر آرزو کند دیدن
مرا ببین بحقیقت که من لقای توام
نظر بجانب من کن که روی خود بینی
از آنکه آینه روی جانفزای توام
مرا نگر که بمن ظاهر است جمله جهان
چرا که مظهر جام جهان نمای توام
تو بی وساطت من ره بحق کجا یابی
مدار دست ز من زانکه رهنمای توام
بگوش هوش جهان دوش مغربی میگفت
مرا شناس که من مظهر خدای توام
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #116
ما سالها مقیم در یار بوده ایم
اندر حریم محرم اسرار بوده ایم
با یار خوشخرامم و خندان بکام دل
بیزحمت و مشقت اغیار بوده ایم
اندر حرم مجاور و در کعبه معتکف
بی قطع راه و وادی خونخوار بوده ایم
پیش از ظهور این قفس تنگ کاینات
ما عندلیب گلشن اسرا بوده ایم
چنیدن هزار سال در اوج فضای قدس
بی پر و بال طایر و طیّار بوده ایم
والاتر از مظاهر اسماء ذات او
بالاتر از ظهور و ز اظهار بوده ایم
هم نقطه که اصل وجود است دایره
هم گرد نقطه دایر و دوّار بوده ایم
بی ما و بی شما کجا و کدام و کی
بی چند و چون و اندک و بسیار بوده ایم
با مغربی مغارب اسرار گشته ایم
بیمغربی مشارق انوار بوده ایم
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #117
ما جام جهان نمای ذاتیم
ما مظهر جمله صفاتیم
ما نسخه نامه اللهیم
ما گنج طلسم کائناتیم
هم صورت واجب الوجودیم
هم معنی و جان ممکناتیم
هر چند که مجمل دو کَونیم
تفضیل جمیع مجملاتیم
برتر ز مکان و در مکانیم
بیرون ز جهات و در جهاتیم
ما هادی جمله علومیم
محبوس نحیف را نجاتیم
کو مرده بیا که روح بخشیم
کو تشنه بیا که ما فراتیم
ای درد کشیده ی دوا جوی
از ما مگذر که ما دوائیم
چون قطب ز جای خود نجنبیم
چون چرخ اگرچه بی ثباتیم
هم مغربیم و مشرق و شمس
مه ظلمت و چشمه حیاتیم
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #118
هر سو که دویدم همه سوی تو دیدیم
هر جا که رسیدیم سر کوی تو دیدیم
هر قبله که بگزید دل از بهر اطاعت
آنقبله دل را خم ابروی تو دیدیم
هر سرو روان را که درین گلشن دهر است
بر رسته ببستان و لب جوی تو دیدیم
از باد صبا بوی خوشت دوش شنیدیم
با باد صبا قافله بوی تو دیدیم
روی همه خوبان جهان بهر تماشا
دیدیم ولی آینه روی تو دیدیم
در دیده شهلا بتان همه عالم
کردیم نظر نرگس جادوی تو دیدیم
تا مهر رخت بر همه ذرّات بتابید
ذرّات جهان را به تکاپوی تو دیدم
در ظاهر و باطن بمجاز و بحقیقت
خلق دو جهان را همه رو سوی تو دیدیم
هر عاشق دیوانه که در جملگی تست
بر پای دلش سلسله موی تو دیدم
سر حلقه رندان خرابات مغان را
دل در شکن حلقه گیسوی تو دیدم
از مغربی احوال مپرسید که او را
سود از ده طره هندوی تو دیدم
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #119
مه مهر تو دیدیم و ز ذرّات گذشتیم
از جمله صفات از پی آنذات گذشتیم
چون جمله جهان مظهر آیات وجودند
اندر طلب از مظهر و آیات گذشتیم
با ما سخن از کشف و کرامات مگوئید
چون ما ز سر کشف و کرامات گذشتیم
دیدیم که اینها همگی خواب و خیال است
مردانه ازین خواب و خیالات گذشتبم
اگر جمله کمالات تو اینست
خوشباش که از جمله کمالات گذشتیم
دردسر ارشاد ز ما دور کن ای پیر
کز پیر و مریدی و ارادات گذشتیم
از خانقه و صومعه و زاویه رستیم
ز او راه رهیدین و ز اوقات گذشتیم
از مدرسه و درس و مقالات گذشتیم
وز شبه و تشکیک و سوالات گذشتیم
از کعبه و بتخانه و زنّار و چلیپا
از میکده و کوی خرابات گذشتیم
اینها بحقیقت همه آفات طریقند
المنته الله که ز آفات گذشتیم
ما از پی نوریکه بود مشرق انوار
از مغربی و کوکب و مشکوه گذشتیم
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #120
بر دو عالم پادشاهی میکنم
گرچه از ایزد گدایی می کنم
بنده حقم خداوند جهان
بر جهان زو کدخدایی می کنم
مر سما ره چون زمین طی کرده ام
بر زمین اکنون سمائی میکنم
هر دو عالم را ز پس بگذاشتیم
تا که اکنون پیشوایی میکنم
دارم از وجهی به عالم اتصال
گرچه از عالم جدائی میکنم
زان پس از بیگانگی از کائنات
گاه گاهی آشنایی میکنم
خستگان را نوشدارو میدهم
بستگاهن را درگشائی میکنم
لا تظن انّی فقیر مفلس
چون بگنجت راهنمایی میکنم
مغربی مرده افسرده را
روح بخشی جانفزائی میکنم
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
57
بازدیدها
2K
پاسخ‌ها
441
بازدیدها
10K

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین