. . .

شعر غزلیات امیر معزی

تالار متفرقه ادبیات

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,947
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #31
از غم عشقت نگارا دیده پرخون‌کرده‌ام
تا رخ و عارض زخون دیده گلگون کرده‌ام
ای بسا شبها که من از آرزوی روی تو
از سرشک دیده کویت را چو جیحون ‌کرده‌ام
خون من خواهی‌که ریزی بی‌گناهان هر زمان
تو چه پنداری که من در عاشقی چون‌ کرده‌ام
دوش وقت نیمشب پیش خدا از جورتو
صدهزار افغان و فریاد از تو افزون کرده‌ام
تا غم عشق تو اندر طبع من محکم شدست
مهر روی دیگران از طبع بیرون کرده‌ام
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,947
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #32
مشکن صنما عهد که من توبه شکستم
وز بهر تو درکنج خرابات نشستم
اندر صف خورشید پرستان شدم اینک
زیراکه میان سخت به زنّار ببستم
پیش تو برم سجده میان بسته به زنّار
تا خلق بدانند که خورشید پرستم
بندم کن و حدّم بزن ای شحنهٔ خوبان
کز هجر تو دیوانه و از عشق تو مستم
از م×س×ت×ی و دیوانگی من چه گریزی
کز تو گذرم نیست بهرحال که هستم
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,947
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #33
تا دلم بستدی ای ماه و ندادی دادم
کشتهٔ عشق شدم راز نهان بگشادم
سرد بردی دلم از عاشقی و جستن عشق
لاجرم زود شدم عاشق و گرم افتادم
پدر و مادر من بنده نبودند تو را
من تو را بنده شدم‌ گرچه به اصل آزادم
هر شبی بر سر کوی تو برآرم فریاد
نکنی رحمت و یکشب نرسی فریادم
من به یک روز تو را یادکنم سیصد بار
تو به صد روز بیک بار نیاری یادم
تا تو را نالهٔ زیردست و مرا نالهٔ زار
تو به‌ کف باده همی‌ گیری و من بر بادم
گر به دنیا و به دین مرد همی‌ گیرد نام
دین و دنیا به سرکار تو اندر دادم
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,947
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #34
دلم را یاری از یاری ندیدم
غمم را هیچ غمخواری ندیدم
به قاف عشق بر سیمرغ شادی
اگر دیدی تو من باری ندیدم
امید راحتی اندر که بندم
کزو در حال آزاری ندیدم
دلم را با دهانت کاری افتاد
کز آن در بسته‌تر کاری ندیدم
به هر بادی شود زلف تو از جای
به سان او سبکباری ندیدم
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,947
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #35
کرانه گیرم تا خود ز عشق باز کنم
در خصومت بر خویشتن فراز کنم
زعشق دوست بدین عشق و دوستی که منم
نه ممکن است‌ که من خود زعشق باز کنم
زیاد روی خداوند آن دو زلف سیاه
چو نام عشق بود من سخن دراز کنم
گرش ببینم و دستم به زلف او نرسد
به چشم با سر زلفش ز دور راز کنم
نیوفتد سخنش در برابر سخنم
که او حدیث زناز و من از نیاز کنم
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,947
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #36
اگر یگانه شوی با تو دل یگانه‌کنم
زعشق و مهر دگر دلبران‌کرانه کنم
وگر جفا کنی و بگذری ز راه وفا
دو دیده تیر جفای تو را نشانه کنم
رمیده کرد زمن گردش زمانه تو را
بدین سبب گله ازگردش زمانه کنم
سیاه خال تو دانه است و تیره زلف تو دام
به دام بسته شوم ‌گر طمع به دانه کنم
به مجلسی که رفیقان نگاه دارندت
به چشم با تو سخن‌ گویم و بهانه کنم
چو ننگرند رفیقان نگه کنم سوی تو
چو بنگرند نگه سوی آستانه‌کنم
اگر چو مرغ برآرم زآرزوی تو پر
همه به کوی سرای تو آشیانه کنم
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,947
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #37
صنما ما ز ره دور و دراز آمده‌ایم
به‌سر کوی تو با درد و نیاز آمده‌ایم
گر ز نزدیک تو آهسته و هشیار شدیم
م×س×ت و آشفته به نزدیک تو بازآمده‌ایم
آمدستیم خریدار می و رود و سرود
نه فروشندهٔ تسبیح و نماز آمده‌ایم
یک زمان‌گرم‌کن از م×س×ت×ی ما مجلس خویش
که ز م×س×ت×ی بر توگرم فراز آمده‌ایم
گرچه در فرقت تو زار و نزاریم چو شمع
از پی سوزش و از بهرگداز آمده‌ایم
بر امید رخ زیبای تو هم با غم و رنج
همچنان است‌که با شادی و ناز آمده‌ایم
دست ما گر به‌ سر زلف درازت نرسد
با سر زلف تو از جور به راز آمده‌ایم
بینی آن زلف دراز تو که از راه دراز
ما به نظارهٔ آن زلف دراز آمده‌ایم
بود یک‌چند نشیب طلبت در ره ما
از نشیب طلب اکنون به فراز آمده‌ایم
توشه و ساز زدیدار تو خواهیم همی
گر به دیدار تو بی‌توشه و ساز آمده‌ایم
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,947
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #38
ای پسر ما دل ز تو برداشتیم
بار عشق تو به تو بگذاشتیم
تا تو ما را دوست از دل داشتی
ما تو را چون جان و دل پنداشتیم
چون تو برگشتی و دل برداشتی
از تو برگشتیم و دل برداشتیم
ما همین پنداشتیم از تو نخست
هم چنان آمد که ما پنداشتیم
تا کی از بدمهری و بیگانگی
ما تو را بیگانه‌وار انگاشتیم
چند از این قلاشی و ناداشتی
ما نه قلاشیم و نه ناداشتیم
مهر خرسندی کنون بر دل زدیم
تخم صبر اندر دل و جان کاشتیم
بر سرکوی تو خواندیم این غزل
رخت بر بستیم و دل برداشتیم
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,947
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #39
جانا کجا شدی‌ که ز بهر تو غم خوریم
هر ساعت از غمان تو آشفته دل‌تریم
لیلی دیگری تو به خوبی و دلبری
ما در غم فراق تو مجنون دیگریم
ما را به عشقت اندر بیکار شد دو دست
یک دست بر دلیم و دگردست بر سریم
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,947
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #40
تا دل بود ای دلبر تا جان بود ای جانان
با مهر تو دارم دل با عشق تو دارم جان
گر دل ببری شاید زیرا که تویی دلبر
ور جان ببری زیبد زیرا که تویی جانان
هوش از همه بستانی چون غمزه‌ کنی ناوک
گوی از همه بربایی چون زلف‌ کنی چوگان
هرچندکه سلطانم آخر به تو محتاجم
چون عشق پدید آید محتاج شود سلطان
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
57
بازدیدها
2K

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین