. . .

شعر غزلیات امیر معزی

تالار متفرقه ادبیات

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #11
از پس پنجاه سال عشق به ما چون فتاد
از بر ما رفته بود روی به ما چون نهاد
بر دل من مهر بود مهر دلم چون شکست
بر دل من قفل بود قفل درم چون‌گشاد
داد من از دلبری است کاو ندهد داد من
گرچه در اوصاف او خاطر من داد داد
نازگری خوش‌زبان پاک‌بری شوخ‌چشم
عشوه دهی دلفریب‌ بوالعجبی اوستاد
آن‌که ازو شوخ‌تر چشم زمانه ندید
وان که ازو خوب‌تر خلق زمانه نزاد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #12
امروز بت من سر پیکار ندارد
جز دوستی و عذر و لَطَف‌ کار ندارد
بشکفت رخم چون‌ گل بی‌خار ز شادی
زیرا که ‌گل صحبت او خار ندارد
با گریه شد این چرخ ‌گهربار که آن بت
بی‌خنده همی لعل شکربار ندارد
زلفش همه مشک است و چنان مشک دلاویز
کم جوی ز عطار که عطار ندارد
بِربود دلم زلفش و بیم است‌ که آن زلف
زنهار خورد با من و زنهار ندارد
در شهر دلی نیست وگر هست‌ کدام است
کاو در شکن زلف گرفتار ندارد
ماهی است‌ که مشک تبت و لالهٔ خود روی
با زلف و رخش قیمت و مقدار ندارد
چون غمز‌ه کند نرگس او هیج مُشَعبد
با نرگس او رونق بازار ندارد
من بنده ی آن ماه‌ که در جان و دل خویش
جز بندگی شاه جهاندار ندارد
سلطان جهانگیر ملکشاه جوان‌بخت
شاهی که به شاهی و هنر یار ندارد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #13
امروز بتم تیغ جفا آخته دارد
خون دلم از دیده برون تاخته دارد
او را دلم آرامگه است و عجب این است
کارامگه خویش برانداخته دارد
صد مشعله از عشق برافروخته دارم
تا صد علم از حسن برافراخته دارد
جانم ببرد گر ز پی نرد بتازد
زیرا که ا‌از آغاز تو را باخته دارد
صد سلسله دارد ز ‌شبه ساخته برسیم
وان سلسله گویی که مرا ساخته دارد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #14
مرا گذر به‌سوی کوی یار باید کرد
زدیده بر سرکویش نثار باید کرد
چو در فتاد به‌دام آن نگار سیم اندام
سه ب×و×س×ه از دو لب او شکار باید کرد
چو وصل بر سر کوی استوار خواهد شد
‌در سرای به قفل استوار باید کرد
همه حدیث سماع و شـ×ر×ا×ب بایدگفت
همه حکایت ب×و×س وکنار بایدکرد
وگر به وقت صبوح از خمار باشد رنج
شـ×ر×ا×ب و ب×و×س×ه علاج خمار باید کرد
چو یار نیست به دست آرزوست اینکه مرا
نخست باری تدبیر یار باید کرد
شفیع باید بردن مگر بسازد یار
چو یار ساخته شد سازگار باید کرد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #15
مشک نقاب قمر خویش ‌کرد
سیم‌ حجاب حجر خویش کرد
تا من بیچارهٔ دل خسته را
عاشق اندوه بر خویش کرد
عیش من از ناخوشی آن خوش پسر
همچو شرنگ از شکر خویش‌کرد
دید دلم ناوک مژگان او
حلقهٔ زلفش سپر خویش کرد
کردم با او ز لطافت بسی
آنچه پدر با پسر خویش کرد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #16
ترکی ‌که همی بر سمن از مشک نشان ‌کرد
یک باره سمن برگ به شمشاد نهان‌کرد
تا ساده زَنَخ بود همه قصد به ‌دل داشت
واکنون که خط آورد همه قصد به‌جان کرد
چون زلف به خم بود مرا پشت به‌ خم‌ کرد
چون تنگ دهان بود مرا تنگ جهان کرد
دل بسته مرا باز بدان بند کمرکرد
خون بسته مرا باز بدان بسته میان‌کرد
گفتم که‌ کمر باز کنی طبع دژم‌ کرد
گفتم که مرا ب×و×س×ه دهی روی‌گران‌کرد
در جستم و بگرفتم و بنشاندم و گفتم
یارب زچنین روی نکو صبر توان کرد!
صد ب×و×س×ه زدم بر دهن و زلفش وگفتم
صد شکر مرآن راکه چنین زلف و دهان‌کرد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #17
سرو روان چو کوه به کردار ماه کرد
خط آمد وکنارهٔ ماهش سیاه کرد
آن خط مشک بوی که بر عارضش دمید
بر گل سپاه مورچه‌ گویی که راه کرد
چیره شدیم ما به‌ گنه بر به عشق از آنک
صد ره به عجز توبهٔ ما را تباه‌کرد
وز توبه برکنار فتادیم از آنکه او
رخسارگان چو توبهٔ ما را سیاه کرد
بنمود بامداد زخرگاه روی خویش
خیره بماند هرکه به ‌رویش نگاه کرد
بس طبع را که چشم نژندش نژند کرد
بس پشت را که زلف دوتاهش دو تاه کرد
زان پیش کافتاب برآورد سر زکوه
چون آفتاب روی به ایوان شاه کرد
شاه بزرگوار ملک‌سنجر آنکه بخت
او را سزای مملکت و تاج وگاه کرد
خواند خلیفه ناصر دینش زبهر آنک
هر جاکه رفت نصرت دین اِله‌کرد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #18
بنده بودن تورا سزا باشد
چون تو اندر جهان کجا باشد
گرکنم بندگیت هست صواب
جز تو را بندگی خطا باشد
تا تو در شهر یار ما باشی
کار در شهر کار ما باشد
نشود با نشاط بیگانه
هر که با وصلت آشنا باشد
عاشقت را نفس‌گسسته شود
گر ز تو یک نفس جدا باشد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #19
رفت یار و غمی ز یار بماند
جان زغم زار و تن نزار بماند
دل و یار و نشاط هر سه شدند
عشق و هجران و درد یار بماند
رفت معشوق و عشق باقی ماند
که ز معشوق یادگار بماند
هست چون یار غمگسار عزیز
هرچه از یار غمگسار بماند
شد دل و بردبار عاشق او
بر سر ره به ‌انتظار بماند
جان‌که بد در طریق عشق سوار
در ره عشق آن سوار بماند
خِرَدِ کارْ دیده در ره عشق
سخت عاشق شد و ز کار بماند
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #20
عشق یارم هر زمانی منزل اندر دل کند
تا به زیر حلقهٔ زلفش دلم منزل‌کند
دل‌که از من بگسلد منزل‌کند در زلف او
عشق او کز در درآید منزل اندر دل کند
هرکجا او بگذرد رویش جهان پرگل‌کند
هرکجا من بگذرم چشمم زمین پرگل کند
گاه ازو بیم فراق است وگهی امید وصل
بیم و امیدش همه کار مرا مشکل کند
صورتش هر ساعتی در پیش چشم آید مرا
تا دگر باره مرا از خویشتن غافل کند
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
57
بازدیدها
1K

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 2, کاربران: 0, مهمان‌ها: 2)

بالا پایین