. . .

شعر غزلیات صامت بروجردی

تالار متفرقه ادبیات

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #31
سر دار محبت سر فرازی برنمی‌دارد
اناالحق گفتن منصور بازی برنمی‌دارد
زمین از خاکساری‌ها ز سر تا پا تواضع شد
سر میدان الفت ترک‌تازی برنمی‌دارد
کمال عرض حاجت خواهد و چشم امید این در
زمین عشق تخم بی‌نیازی برنمی‌دارد
غرور و غمزه و ناز و تغافل گشت چون غالب
رعیت پروری عاشق نوازی برنمی‌دارد
به صبح و شام از زلف نگار تند خو (صامت)
مزن دم کاین دم شیر است بازی برنمی‌دارد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #32
قیمت به خود از عشق تو ارزان بگذارد
خواهد که دلم پا به سر جان بگذارد
خواهم به تو هنگامه هجران بنویسم
جانا اگر این دیده گریان بگذارد
کرده سفر زنگ دل اندر خم زلف
گر آب و هوایش به غریبان بگذارد
ترسم بگه وصل چنان عمر نپاید
تا دیده قضای شب هجران بگذارد
گفتم به سوی گوشه عزلت بگریزم
گر زلف توام دست ز دامان بگذارد
ای باد خزانی به گل اینقدر امان ده
تا مرغ سحر پا به گلستان بگذارد
گو باد صبا تا گذرد بر سر کویش
پیغام من زار پریشان بگذارد
گوید صنما چند ز هجران تو (صامت)
مجنون شود و سر به یابان بگذارد
آن کس که نموده است مرا یوسف دلبند
باری قدمی جانب زندان بگذارد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #33
طره صیادی مرا در زلف خود زنجیر کرد
تار مویش را به سحر غمزه طوق شیر کرد
دره دره آنچه در هستی بود در بند اوست
عشق را نازم که آخر تا کجا تاثیر کرد
بسکه دیر آمد بسر وقت دلم داغ غمش
تا که از حسرت مرا اندر جوانی پیر کرد
دعوی بی‌جای عشقش حد این مسکین نبود
خامه صنع ازل این کار را تقدیر کرد
شیوه پروانه سوزی رسم در عالم نبود
شعله شمع رخش این آب را در شیر کرد
سر اشیاء جمله پنهانست در خال لبش
هر کسی در پیش خود آن نقطه را تفسیر کرد
داد از آب محبت در گل من رونقی
آنکه در روز ازل این خانه را تعمیر کرد
جان (صامت) مانده مدفون در خراب آبادتن
یاد الفت‌های یاران وطن را دیر کرد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #34
غمت آن روز که جا در دل ویرانم کرد
سیر از سیر و صفای گل و بستانم کرد
گرچه ز نار پرستی همه کفر است ولیک
زلف زنار وشت خوب مسلمانم کرد
چه بلایی به سر زلف تو خفته است که باز
یاد آن طره طرار پریشانم کرد
این همه غنچه داغی که ز دل سرزده است
خنده‌ها بود که دل بر سر سامانم کرد
اینم از مرحمتت بس ز پی رد و قبول
که سر خوان بلا عشق تو مهمانم کرد
دل بریدم ز تو اما چگنم با لب تو
کز حق نمک خویش پشیمانم کرد
لطف جانان به من و بار گرانش (صامت)
فرق این بود که پیش از همه قربانم کرد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #35
دو شینه دل از دوری دلبر گله می‌کرد
تنگ از طمع وصل بخود حوصله می‌کرد
از آمد و شد گشت چنان قاصد آهم
کز ضعف تو گویی طلب راحله می‌کرد
هر دم بسر کوی تو از بیم رقیبان
چون چله نشین ورد زبان به سلمه می‌کرد
گر سخت نبد جان ز چه از رفتن جانان
اندر قفس تن قدمی فاصل می‌کرد
می‌دید مرا پای دل از گریه به گل باز
از زلف چه زنجیر چرا سلسله می‌کرد
دیشب که جرس هم نفس ناله ما بود
از زمزمه خون در جگر قافله می‌کرد
نو شیفته همره ما بود که امشب
تا آخر منزل سخن از ممشبه می‌کرد
هر لحظه کنم روی به یک سوی چه می‌بود
گر عشق مرا عازم یک مرحله می‌کرد
در عشق چو (صامت) نبرد صرفه بجز غم
ای کاش که این آرزو از سریله می‌کرد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #36
دلم بهانه رویت زیاد می‌گیرد
به شوق وصل تو فال زیاد می‌گیرد
رخت هر آن چه ز عاشق‌کشی نمی‌داند
ز چشم شوخ سیاه تو یاد می‌گیرد
ز روی تجربه مغروری از جهان غلطست
که دهر هر چه به هر کس که داد می‌گیرد
تو شاه کشور حسنی ولی عدالت کن
که شاه مملکت از عدل و داد می‌گیرد
به غیر رخ منما پیش دیده (صامت)
که شعله غمش اندر نهاد می‌گیرد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #37
دگر دل بهر بدنامی ره تدبیر می‌گیرد
جنون من خبر از ناله زنجیر می‌گیرد
جهان آرزو را چون منی ناکام می‌یابد
که بیخ بختم آب از شعله شمشیر می‌گیرد
اثر هم بهر آهم ادعای سرکشی دارد
گمان کرده است نفرین ضعیفان دربرمی‌گیرد
عجب کج بخت افتاده است آسایش که هر ساعت
سر راهی ز دوری بر فراز شیر می‌گیرد
خراب عشق آبادی نمی‌فهمید بلی عاشق
چسان بر دوش بار منت تعمیر می‌گیرد
دو روز عمر را ضایع مکن گویا نمی‌دانی
که این دولت اجل هم از جوان هم پیر می‌گیرد
سراپا می‌شود اندام (صامت) شعله آتش
ز درد دل قلم چون از پی تحریر می‌گیرد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #38
در این ویران سر بی‌جا کسی منزل نمی‌گیرد
اگر گیرد کسی مجنون بود عاقل نمی‌گیرد
نمی‌پاشی چرا از مخزن دل اشک گلناری
جز این یک میوه باغ زندگی حاصل نمی‌گیرد
دلم دایم به ترک آرزوی غیر می‌کوشد
چرا پس خود دمی از آرزوها دل نمی‌گیرد
به آسایش دلم الفت نمی‌دارد عجب دارم
که این کشتی ز بدبختی به خود ساحل نمی‌گیرد
به اوضاع جهان مایل شدن اندازه دارد
مسافر کار را چندان به خود مشکل نمی‌گیرد
به تقوای فقیه شهر می‌خندند نادان
چرا پس کامل ما عبرت از جاهل نمی‌گیرد
اگر این است اوضاع جهان (صامت) که من بینم
کسی من بعد از این غیر از ره باطل نمی‌گیرد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #39
هر زمان بویی از آن جعد سمن‌سا می‌رسد
تازه جانی بر روان مرده ما می‌رسد
شکوه از جور تو کردن دل‌پسند عقل نیست
خیر محض است آنچه از مولی به مولی می‌رسد
در بر نادان جفا باشد ولی عین وفاست
آنچه بر مجنون صحرایی ز لیلی می‌رسد
اوفتاده آوازه‌ام در عشقت از عالم بلی
سیل خاموش نماید چون به دریا می‌رسد
شکر احسانت که تا ننهاده دردی روی من
درد دیگر درد را بهر مدارا می‌رسد
نقد باشد در بر ما وعده فرادی تو
گر که گویند آخر نسیه به دعوا می‌رسد
درد از پهلوی (صامت) فیض چندانی نبرد
بی‌نصیبست آنکه در آخر به یغما می‌رسد
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,592
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,953
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #40
هجوم غم رسید اندر دل و راه فغان گمشد
مران ای سار بان محمل که امشب کاروان گمشد
مگر مرغی‌ رها گردید از کنج قفس دیگر
که از نالیدن او دست و پای باغبان گمشد
ترا گفتم مپیچ ای مرغ دل بر زرف پرچینش
ز من نشنیدی و روز تو شب شد آشیان گمشد
موخونم ریختی دیگر چرا کردی تو پا مالش
زدی بر هم صف مژگان و قاتل از میان گمشد
زدی تا بیرق بیداد را در ملک نیکویی
نشان مهر و بنیاد محبت از جهان گمشد
به منع بی‌دلان ناصح چرا بیهوده می‌کوشی
دلی گر بود ما را بر سر زلف بتان گمشد
ز بس می‌کرد (صامت) آرزوی راه گمنامی
کنون از بی‌نشانیهای یار از وی نشان گمشد
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
57
بازدیدها
2K
پاسخ‌ها
441
بازدیدها
10K

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین