. . .

شعر غزلیات شاهدی

تالار متفرقه ادبیات

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #21
چو عقد سنبل تو عقده بر جبین انداخت
چه عقده ها که از او در دل حزین انداخت
شد از محبت تو خاک سجده گاه ملک
چو سرو قامت تو سایه بر زمین انداخت
رخ تو گاه بگویند ماه و گه خورشید
مرا به مهر رخت شوق آن و این انداخت
ببرد دانش و هوش و خرد ز من زلفت
کنون کرشمه چشمت نظر برین انداخت
گرفت دل ز هوا و نشاند در جگرم
کمان ابروی تو هر چه از کمین انداخت
مکن ملامت احوال شاهدی ای شیخ
فراق یار و غم رویش اندرین انداخت
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #22
کسی که عشق تو ورزید با فراغ نرفت
دلش چو لاله پر از خون و جز بداغ نرفت
چه نافه ها که در آن زلف عنبر افشان نیست
که خاک شد تن و بوی تو از دماغ نرفت
به نور روی تو بگذشت دل از آن خم زلف
چرا که کس به شب تار بی چراغ نرفت
از آن دمی که لبت ب×و×س×ه داد بر لب جام
صفای لذت آن از دل نفاغ نرفت
چو شاهدی گل رخسار و خط قد تو دید
ز خاک کوی تو دیگر بسوی باغ نرفت
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #23

بسم نبود که زلفت بقصد دین برخاست
سپاه خط تو هم ناگه از کمین برخاست
ز بس که موی میان تو در خیال من است
چو نال شد تن از او ناله حزین برخاست
به اعتدال قد دلربای تو نرسید
اگر چه سرو به صد سال از زمین برخاست
چو گرد ماه ز مشکین کلاله لاله نمود
بنفشه ترش از برگ یاسمین برخاست
ز رشک قد تو رضوان بسوخت طوبی را
چو دید سرو قد تو از زمین برخاست
چو دید بر قد دلبر قبای شاهی را
ز جان شاهدی آواز آفرین برخاست
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #24
قدم به پرسش من رنجه کن به رسم عیادت
که جان نثار قدومت کنم ز روی ارادت
نهاده‌ام سر تسلیم بر ارادت محبوب
که بنده را نبود رسم و راه غیر عبادت
دلا بکوش که خود را کنی نشانه تیرش
که این بود به حقیقت نشان گلیم سعادت
بسوزش دل و خون جگر گواه چه حاجت
سرشک سرخ و رخ زرد بس بود به شهادت
بخون وصل تو آمد چو شاهدی بگدایی
به ب×و×س×ه ای بنوازش که این بس است زیادت
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #25
با لعل جان فزای تو آب زلال چیست
با آفتاب روی تو مه در کمال چیست
دل تنگ گشته‌ام ز دهانت که هست نیست
ور نیست باز گو که خیال محال چیست
در حسن بی مثال تو حیران شدند خلق
معلوم کس نشد که رخت را مثال چیست
دارم امید وصل ولیکن ز بخت خویش
در حیرتم که عاقبت این مآل چیست
چون نوبهار عمر ندارد بقا بسی
با گل بگو که این همه غنج و دلال چیست
شد شاهدی چو مو بخیال میان تو
معلوم هم نشد که خیال محال چیست
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #26
قدت سرو گفتیم و رویی نداشت
چو زلف تو هم مشک بوئی نداشت
فرات ار چه سیل در سیل بود
چو چشمم بسی جست و جویی نداشت
دل ریش من هر شبی تا سحر
بجز ذکر تو گفت و گویی نداشت
محیط ار چه در خویشتن غرقه بود
چو مژگان من آب رویی نداشت
بحسرت چو شد شاهدی زیر خاک
جز آن خاک کو آرزویی نداشت
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #27
امروز ز نو دلبر ما خوی دگر داشت
ما واله و او روی و نظر سوی دگر داشت
گفتم که کنم نسبت آن زلف به عنبر
آورد صبا نکهت آن بوی دگر داشت
خلق نگران رخ او کشته ز هر سو
وان سرو به هر سو نگری روی دگر داشت
دل زان نکشیدم به سوی حوری و فردوس
کو میل به سوی دگر و کوی دگر داشت
گر شاهدی خسته شود سوی طبیبان
از دوست طمع شربت داروی دگر داشت
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #28
دلم را جز غمت سودی نماندست
در او جز درد موجودی نماندست
ز آهم در دل دلبر اثر نیست
که دل اخگر شد و دودی نماندست
طبیبا ترک درمان کن کزین درد
بکلی روی بهبودی نماندست
ز امر بود و نابودم مترسان
که فکر بود و نابودی نماندست
ز اسباب تنعم شاهدی را
به جز روی زرندودی نماندست
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #29
دل بسی گردید چون زلف تو دلداری نیافت
کو بغیر صید دلها در جهان کاری نیافت
هرکجا عشقت غمی دید اندر این جمعی که کرد
گوییا غیر از دل ما یار غمخواری نیافت
زاهدا زرق ریا در کوچه رندان مپوش
کین متاع آنجا بسی بردند و بازاری نیافت
چون خط و قد و رخت دل در گلستان ارم
سبزه و سرو و گلی و طرف گلزاری نیافت
دل به تنگ آمد ز درمان طبیبان چون کنم
او مگر چون شاهدی در عشق تیماری نیافت
 

Alex

رمانیکی کهکشانی
محروم
شناسه کاربر
498
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-28
آخرین بازدید
موضوعات
291
نوشته‌ها
4,597
راه‌حل‌ها
61
پسندها
13,943
امتیازها
1,409
سن
23
محل سکونت
آسمون هفتم

  • #30
تا به تیغ ستم اندر دل من چاک انداخت
آه سوزنده من شعله در افلاک انداخت
هر خدنگی که بزد بر دل پر درد مرا
کشته سرو روان سایه براین چاک انداخت
مکشم از جگر خسته من پیکان را
کز سر ناز از آن غمزه بی باک انداخت
خانه مردم چشمم همگی ویران شد
بس که غم سیل در آن خانه غمناک انداخت
شاهدی عقل و خرد را همگی درهم کرد
آتش عشق تو چون شعله در ادراک انداخت
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین