. . .

غزلیات شاهدی

  1. Alex

    شعر غزلیات شاهدی

    شد خاک راه این سر سودا نوشت ما این شد مگر ز روز ازل سرنوشت ما از کوی دوست ما سوی جنت چرا رویم رضوان حسد برد ز نعیم و بهشت ما تخم اَمَل که دل به هوای تو کشته بود جز دانه‌های اشک نیاید ز کشت ما ور برده چون محرک جمع صور یکی است بنگر محرک و منگر خوب و زشت ما مقصود شاهدی چو تویی هر کجا که هست دیگر...
بالا پایین