. . .

شعر غزلیات حکیم سبزواری

تالار متفرقه ادبیات

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #31
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست

هر دمی صد جهان ز جان خواهم
تا فشانم بپای حضرت دوست

چشم فتّان او بلای دل است
دل فدای بلای حضرت دوست

هست پاداش نیستی هستی
نیست شو در هوای حضرت دوست

گر فنا شد وجود ما گوشو
باد دائم بقای حضرت دوست

از دل و دین و هست و نیست برست
هرکه شد مبتلای حضرت دوست

با سگ کویش آنکه اُنس گرفت
شد سوا از سوای حضرت دوست

هر کرا کُشت خونبهایش شد
ای فدای بهای حضرت دوست

خلد و کوثر بجرعه ای بفروش
غیر مگزین بجای حضرت دوست

دِیر جویان و هم حرم پویان
همه رو در سرای حضرت دوست

جمله زیر لوای رحمت بین
خاصه اهل ولای حضرت دوست

گاه جامم بلب گهی جانم
تا چه باشد رضای حضرت دوست

دم عیسی گرفت باد سحر
از دم جانفزای حضرت دوست

گشت اسرار از سرایت فیض
مرغ دستانسرای حضرت دوست
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #32
باز بلبل لحن موسیقار داشت
دعوی دیدار موسی وار داشت

گل بگلزار آتش از رخسار زد
یعنی آتش نخل عاشق بار داشت

عشق او خونخوار بوده است و بود
نی همین منصور را بردار داشت

مصحف رخسار اگر بنموده است
در برابر گیسوی زنار داشت

زان شب عالم تمامی روز کرد
زین دگر روز جهان تار داشت

نی همین در کار جانبازی ست دل
عالمی را عشق بر این کار داشت

گر خرد آرد کلیمی لیک عشق
صد چو موسی طالب دیدار داشت

معنیش را رجعت و تکرار نیست
گر به صورت رجعت و تکرار داشت

باز شد با هر گدائی همنشین
پادشاهی کو ز شاهان عار داشت

زان لبم هر دم شفائی میرسد
چشم بیمارش گرم بیمار داشت

تا چه واقع شد که با صد ناز باز
کشتن اسرار را اصرار داشت
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #33
ره و رهبر دلا محبت اوست
سود و سرمایه عشق حضرت اوست

قرة العین عارفان که فناست
نیستی در فروغ طلعت اوست

غیبتت از خودی و شرب مدام
از دوام حضور ساحت اوست

دولت فقر و کنج آزادی
بندگی گدای حضرت اوست

همگی دیده شد پی دیدار
اندر آن مشهدی که رؤیت اوست

سر بسر گوش شو سرود نیوش
اندر آن محضری که مدحت اوست

همه اندیشه شو فلاطون کیش
در خم دل که جای فکرت اوست

بر در دل نشین نگهبان باش
کین سراپرده خاص خلوت اوست

چه عجب سر به عرش سود اسرار
بندهٔ بندگان حضرت اوست
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #34
جرعهٔ ما را ز لعل می پرستش مشکل است
گوشه چشمی بما از چشم مستش مشکل است

آنکه عالم را به تیغ بی نیازی قتل کرد
گر بیارد در حساب مزد دستش مشکل است

پسته تنگ دهانش نکته سر بسته ایست
حرف ازآن سرّی که بر گل سرببستش مشکل است

عشق بی پروا کجا و عقل پر اندیشه کو
دام برچین کین هما باما نشستش مشکل است

گر برهمن بینی و گراهرمن ور پارسا
آنکه نبود م×س×ت از جام الستش مشکل است

آنکه عالم را بمستوری کند شیدای خویش
چون درآید ساغر صهبا بدستش مشکل است

طایر دل را خلاصی نیست از دامت بلی
رستن مرغی که زلفت پای بستش مشکل است

وصف آن رخسار با اسرار هم زان یاردان
کان نمودی را که نبود بودهستش مشکل است
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #35
ای من فدای عاشقی هرچندخونخوارمن است
خار غمش گو جا کند در سینه گلزار من است

دادم نخستین دل بدودرسینه کشتم مهراو
لیکن مدام آن جنگجودرقصد آزار من است

تا تار گیسو ریخته جانها بتارآویخته
گویددل بگسیخته منصورم این دارمن است

آنجا که هستی حق است هستی کُل مستغرق است
جائی که نورمطلق است کی جای اظهارمن است

باشدمرا از خود تله کرمم تنم بر خود پله
نبود مرا از وی گله دوری زپندار من است

هرجا نظر انداختم جز او کسی نشناختم
زاغیار تا پرداختم دل را همه یارمن است

تا دل بسیر افتاده است هرشروخیرافتاده است
ظاهر بغیر افتاده است در خفیه درکار من است

اجرای عالم یک بیک گر خود سماک و گرسمک
جن و ملک نجم و فلک کل شرح اسرار من است
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #36
به چار سوق طریقت بجز متاع محبت
بکار نیست قماشی بنزد اهل حقیقت

به چشم اهل حقیقت شود مجاز حقیقت
شریعت است طریقت طریقت است شریعت

همه نظام نبوت بنصه کثرت و آداب
همه قوام ولایت بر اسطوانهٔ وحدت

نداشت نام ونشانی جمال پردگی غیب
بتابخانه کثرت نمود جلوه ز خلوت

وجود جامع آدم چو بود دانش اسماء
برید بر قد او دست حق قبای خلافت

چودر ارادهٔ حق مضمر است ارادهٔ عارف
عجب مدار که مقصودی آفرید به همّت

دلیر مظهر قهری که خویش اسپرحق ساخت
چو ختم مظهر رحمت نمود ختم فتوت

ندید دیدهٔ اسرار غیر مخزن اسرار
ز هرچه غیب و شهادت زهر چه صورت و سیرت
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #37
ای به رَهِ جستجوی نعره زنان دوست دوست
گر بحرم ور بدپرکیست جز او اوست اوست

پرده ندارد جمال غیر صفات جلال
نیست بر این رخ نقاب نیست بر این مغزپوست

جامه دران گل از آن نعره زنان بلبلان
غنچه به پیچد به خود خون به دلش تو به توست

دم چو فرو رفت هاست هوست چو بیرون رود
یعنی از او در همه هرنفسی های و هوست

یار بکوی دلست گوی چو سر گشته گوی
بحربه جوی است وجوی این همه درجستجوست

با همه پنهانیش هست در اعیان عیان
باهمه بی رنگیش در همه زو رنگ و پوست

یار در این انجمن یوسف سیمین بدن
آینه خانه جهان او بهمه رو بروست

پرده حجازی بساز یا بعراقی نواز
غیر یکی نیست راز مختلف ار گفتگوست

مخزن اسرار او است سرّ سویدای دل
در پیش اسرار باز در بدر و کوبه کو است
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #38
گردی از آن رهگذرم آرزوست
افسر شاهی بسرم آرزو ست

ترک به تارک به میان عقد فقر
شاهم و تاج و کمرم آرزوست

با چمن و خلد ندارم سری
خفتن آن خاک درم آرزوست

چند بمانم پس این نه حجاب
سیر فضای دگرم آرزوست

ذوق پر افشانی با غم نماند
تیر ز شصتت به پرم آرزوست

جام می ناب نخواهم دگر
خوردن خون جگرم آرزوست

عشق نگیرد مگر از درد زیب
سینه پر از شررم آرزوست

بلکه به بیند بتو این چشم تار
گرد تو کحل بصرم آرزوست

بو که رسد بوت بدل سینه را
چاک زدن هر سحرم آرزوست

طوطی جان تا که شکرخا شود
حرفی از آن لب شکرم آرزوست

چند سبا هدهد باد صبا
خود ز سلیمان خبرم آرزوست

تا بکیم تفرقه یعقوب وار
بوی قمیص پسرم آرزوست

گرچه چو عیسی پدری نیستم
وصل حقیقی پدرم آرزوست

معتکف هستی خود بودمی
چند شد از خود سفرم آرزوست

آرزو اسرار همه حاجتست
رفتن این خود ز برم آرزو است
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #39
خانهٔ دل حریم خلوت اوست
جان کامل سریر حضرت اوست

همه آینهٔ رخ آدم
آدم آیینه بهر طلعت اوست

آدمی چونکه معرفت اندوخت
قابل خلعت خلافت اوست

نبود او ذات لیک نعت وی است
نیست معنی ولیک صورت اوست

در تک و پو همه سوی آدم
آدم احرام بند خدمت اوست

حق بود بود و کل نمودوی است
اوست بحر و همه نداوت اوست

کجی دال و راستی الف
کج مبین جمله از مشیت اوست

گل سرا پا نیازمند ویند
بس حقیقت همین حقیقت اوست

اوست ذات الذوات پس همه جا
اصل هر حب همین محبت اوست

حادث و در زوال مصنوعات
دایم و لم یزل صنیعت اوست

همت از مرد حق طلب میکن
همت مرد حق ز همت اوست

به حقارت بما مبین زاهد
سر اسرار از سریرت اوست
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #40
شهر پر آشوب و غارت دل و دین است
باز مگر شاه ما بخانه زین است

آینهٔ روست یا که جام جهان بین
آتش طور است با شعاع جبین است

با که توان گفت این سخن که نگارم
شاهد هر جائی است و پرده نشین است

شه توئی ای دوست در قلمرو دلها
کشور جانها ترا بزیر نگین است

خسروی عالمم بچشم نیاید
گر تو اشارت کنی که چاکرم این است

بر سر بالین بیا که آخر عمر است
رخ بنما کین نگاه بازپسین است

خون بدل ما کنی بخاطر دشمن
جان من آئین دوستی نه چنین است

ساغر مینا بگیر و شاهد رعنا
باشد اگر حاصلی ز عمر همین است

هرکه بروی تو دید زلف تو گفتا
کفر بدین همچو شب بروز قرین است

نیست چو بی نور لطف نار جلالت
نار تو خواهم که رشک خلد برین است

درخورم اسرار تنگنای جهان نیست
مرغ دلم شاهباز سدره نشین است
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین