. . .

شعر غزلیات سلمان ساوجی

تالار متفرقه ادبیات

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #271
من هر چه دیده‌ام ز دل و دیده دیده‌ام
گاهی ز دل بود گله، گاهی ز دیده‌ام
من هر چه دیده‌ام ز دل و دیده‌ام کنون
از دل ندیده‌ام همه از دیده دیده‌ام
آه دهن دریده مرا فاش کرد راز
او را گناه نیست، منش برکشیده‌ام
اول کسی که ریخته است آب روی من
اشک است کش به خون جگر پروریده‌ام
عمری بدان امید که روزی رسم به کام
سودای خام پخته‌ام و نا رسیده‌ام
تا مهر ماه چهره تو در دلم نشست
از مهر و ماه مهر بکلی بریده‌ام
عشقت به جان خریدم و قصدم به جان کند
بر جان خویش دشمن جان را گزیده‌ام
بازا که در غم تو به بازار عاشقان
جان را بداده و غم عشقت خریده‌ام
شیدا صفت شـ×ر×ا×ب غمت خورده‌ام بسی
لیکن ز باغ وصل تو یک گل نچیده‌ام
گویند بوی زلف تو جان تازه می‌کند
سلمان قبول کن که من از جان شنیده‌ام
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #272
به چشمانت که تا رفتی، به چشمم بی‌خور و خوابم
به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم
به جان عاشقان، یعنی لبت کامد به لب جانم
به خاک پای تو یعنی، سرم کز سرگذشت آبم
به خاک کعبه کویت، به حق حلقه مویت
که ممکن نیست کز روی تو هرگز روی بر تابم
به عناب شکر بارت، کزان لب شربتی سازم
که خود شربت نمی‌ریزد، به غیر از قند و عنابم
به صبح عاشقان یعنی، رخت کز مهر رخسارت
نه روز آرام می‌گیرم، نه می‌آید به شب خوابم
به دیدارت که تا بینم جمال کعبه رویت
محال است اینکه هرگز سر فرود آید به محرابم
به جانت کز قفس سلمان بجان آمد درین بندم
که یابم فرصت بیرون شد، اما در نمی‌یابم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #273
بر زلف تو من بار دگر توبه شکستم
بس عهد که چون زلف تو بشکستم و بستم
دریاب که زد کار جهانی همه بر هم
چشم تو و عذرش همه این است که مستم
در نامه چو من شرح فراق تو نویسم
خون گرید و فریاد کند خامه ز دستم
خورشید بلندی تو و من پست چو سایه
آنجا که تو باشی نتوان گفت که هستم
چشم تو به دل گفت که م×س×ت منی ای دل
دل گفت: بلی م×س×ت تو از روز الستم
گنجی است روان جام می و توبه طلسمش
برداشتم آن گنج و طلسمش بشکستم
بر سوختن و مردن من شمع شب افروز
خندید بسی امشب و من می‌نگریستم
روزش به سر آمد سحری گفت که سلمان
برخیز که من نیز به روز تو نشستم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #274
هر خدنگی که ز دست تو به جان می‌رسدم
من چه گویم که چه راحت به روان می‌رسدم؟
خود گرفتم که به من دولت وصلت نرسد
ناوکی آخر از آن دست و کمان می‌رسدم
من که باشم که رسد دیدن روی تو به من
این قدر بس که به کوی تو فغان می‌رسدم
بلبل باغ جمال توام از گلبن وصل
گر به رنگی نرسم بویی از آن می‌رسدم
ترک سودای تو هرگز نکنم، منع چه سود؟
خود گرفتم نرسم بویی از آن می‌رسدم
ناله آمد که کند با تو بیان حال دلم
وینک اندر عقبش اشک روان می‌رسدم
راز سر بسته زلف تو نمی‌یارم گفت
که زبان می‌کشند چون به زبان می‌رسندم
از فراقت نتوانم که زنم دم کان دم
شعله شوق تو از دل به دهان می‌رسدم
از تو پنهان چه کند حال دل خود سلمان
که حکایت به دل خلق جهان می‌رسندم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #275
من سرگشته به دست تو کجا افتادم؟
دست من گیر خدا را، که ز پا افتادم
به کمند سر زلف تو گرفتار شدم
تا چه کردم که درین دام بلا افتادم
گلبن عمر مرا هجر تو از بیخ بکند
تا نگویی که من از باد هوا افتادم
پیش ازان کز لب و دندان تو یابم کامی
چون زبان در دهن خلق خدا افتادم
بود با باد صبا بوی تو بر بوی تو من
در پی قافله باد صبا افتادم
ای ملامت گر سلمان سر زلفش را بین
تا بدانی که درین دام چرا افتادم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #276
بر سر کوی دلارام، به جان می‌گردم
روز و شب در پی دل، گرد جهان می‌گردم
غم دوران جهان کرد مرا پیر و چه غم
بخت اگر یار شود باز جوان می‌گردم
دیده‌ام طلعت زیباش که آنی دارد
این چنین واله و م×س×ت از پی آن می‌گردم
تا نسیمی سر زلف تو بیابم چو صبا
شب همه شب من بیمار به جان می‌گردم
ناوک غمزه جادو به من انداز که من
پیش تیرت ز پی نام و نشان می‌گردم
تا مگر نوش لبی چون تو به من باز خورد
چون قدح گرد لب نوش لبان می‌گردم
تو چو گل در تتق غنچه و من چون بلبل
گرد خرگاه تو فریاد کنان می‌گردم
دامن از من مکش ای سرو که در پای تو من
می‌دهم ب×و×س×ه و چون آب روان می‌گردم
تو مکان ساخته‌ای در دل سلمان وانگه
من مسکین ز پیت کـ×و×ن و مکان می‌گردم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #277
دیشب از خود چون مه سی روزه پنهان آمدم
لاجرم همسایه خورشید تابان آمدم
عقل را دیدم سبک سر، یافتم جان را گران
سرو را بگذاشتم در کوی جنان آمدم
پیش ازین پروانه بودم، دوش رفتم پیش یار
خدمتی کردم به سر، شمع شبستان آمدم
غرقه و محبوس خود بودم ز خود رفتم برون
چون ز ماهی یونس و یوسف ز زندان آمدم
ناتوان بودم به بویش، نیم شب برخاستم
تا به کویش چون نسیم افتان و خیزان آمدم
گفت من قصد سرت دارم، همه تن سر شدم
پیش او چون گوی من، سرگشته غلطان آمدم
تا برون آید به فتح از غنچه آن گل نیم شب
بر درش آرم ز سر، تا پای دستان آمدم
بر سر کویش که می‌رفتم ازین سر من لقب
داشتم «سلمان» ولی، زان سر سلیمان آمدم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #278
چو شمعم در غمت سوزان و اشک از دیده می‌بارم
به روزم مرده از هجران و شب را زنده می‌دارم
چو شبنم هستم امروز از هوا افتاده در کویت
الا ای آفتاب من بیا از خاک بردارم
خیال طاق ابروی تو در محراب می‌بینم
وگرنه من به مشتی خاک هرگز سر فرو نارم
به عکس بخت من پیوسته بیدار است چشم من
دریغ از بخت من بودی به جای چشم بیدارم
مرا جان داد عشق یار و می‌خواهم که این جان را
ز راه جان سپاری هم به عشق یار بسپارم
سهی سرورم که بر کار همه کس سایه می‌دارد
ز من کاری نمی‌آید که آرد سایه بر کارم
برش چون سایه سلمان را اگر چه پست شد پایه
مرا این سربلندی بس که من افتاده یارم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #279
بی دوست من از باغ ارم یاد نیارم
ور جنت فردوس بود، دوست ندارم
از دست رقیبان نروم، ور برود سر
من خاک در دوست به دشمن نگذارم
پرورده به خون جگرش بودم و چون اشک
از دیده من رفت و نیامد به کنارم
آن دم که دهم جان و به خاکم بسپارند
من خاک درش را به دل و جان نسپارم
بر خاک درش میرم و چون خاک شوم من
زان در نتوانند برانگیخت غبارم
در نامه چو نامت نبود نامه نخواهم
و آن دم که به یادت نزنم دم نشمارم
کو دولت آنم که شبی با تو نشینم؟
کو فرصت آنم که دمی با تو برآرم؟
در نامه همه شرح فراق تو، نویسم
بر دیده همه نقش خیال تو نگارم
چشمان سیاه تو به اول نظرم م×س×ت
کردند و بکشتند در آخر به خمارم
یارب چه دلست آن دل سنگین که نشد نرم؟
از « یارب‌» دلسوز من و ناله زارم
گویند که سلمان سر و جان در قدمش باز
گر کار به سر می‌رودم بر سر کارم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #280
به سر کوی تو سوگند، که تا سر دارم
نیست ممکن که من از حکم توسر بردارم
حلقه شد پشت من از بار و من آهن دل
همچنان در هوست روی بدین در دارم
ای که در خواب غروری خبرت نیست که من؟
هر شب از خاک درت بالش و بستر دارم
ساغرم پر می و می در سر و سر بر کف دست
تو چه دانی که من امروز چه در سر دارم
می‌رود در لب چون آب حیاتت سخنم
چه عجب باشد اگر من سخنی‌تر دارم؟
گفته‌ای در قدم من گهر انداز به چشم
اینک از بهر قدمهای تو گوهر دارم
کرد سلمان به فدای تو سر و زر بر سر
من غم سر چو ندارم چه غم زر دارم؟
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین