. . .

شعر غزلیات سلمان ساوجی

تالار متفرقه ادبیات

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #131
نه قاصدی که پیامی، به نزد یار برد
نه محرمی، که سلامی بدان دیار، برد
چو باد راهروی صبح خیز می‌خواهم
که ناله سحر به گوش یار برد
صبا اگر چه رسول من است بیمار است
بدین بهانه مبادا که روزگار برد
فتاده‌ایم به شهری غریب و یاری نیست
که قصه‌ای ز فقیری به شهریار برد
من آن نیم که توانم بدان دیار شدن
صبا مگر ز سر خاک من غبار برد
تو اختیار منی از جهانیان و جهان
در آن هوس که ز دست من اختیار برد
غلام ساقی لعل توام که چاره من
به جرعه می‌نوشین خوشگوار برد
بیار ساقی از آن می که می‌پرستان را
دمی به کار بدارد، دمی ز کار برد
می میار که درد سر و خمار آرد
از آن می آرد که هوش آرد و خمار برد
هزار بار دلم هست و در میان دل نیست
در این میان دل سلمان کدام بار برد؟
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #132
کیست که قصهٔ مرا پیش نگار من برد؟
باد به گوش او مگر ناله زار من برد
نامه نوشته‌ام بسی نیست کبوتری چرا؟
کو بر من بیاید و نامه به یار من برد
بار دل و بلای جان، من به کدام تن کشم؟
لاشه ناتوان از آن نیست که بار من برد
کار زدست شد کسی چاره من نمی‌برد
هم نظر عنایتش چاره کار من برد
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #133
چشمت به خواب چشم مرا خواب می‌برد
زلفت به تاب جان مرا تاب می‌برد
من غرقه خجالت اشکم که پیش خلق
چندان همی بود که مرا آب می‌برد
سودای ابروی تو مغان راز مصطبه
چون غمزه تو م×س×ت به محراب می‌برد
امشب به دوش مجلسیان را یکان یکان
بردند م×س×ت و ترک مرا خواب می‌برد
بنمای رخ که درشب تاریک طره‌ات
دل گم شده‌ست و راه به مهتاب می‌برد
دل زد در وصال تو دانم که ضایع است
رنجی که آن ضعیف درین باب می‌برد
سلمان کجا و قصه زلف تو از کجا؟
بیچاره روزگار با طناب می‌برد
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #134
ز کویش نسیم صبا بوی برد
به بویش دلم پی بدان کوی برد
دل از چنبر زلف او چون جهد؟
که باد سحر جان به یک سوی ‌برد
خیال کنارش بسی داشتند
ز هی پیرهن کز میان گوی برد!
به پشتی رویش قوی گشت زلف
دل عالمی را از آن روی برد
سهی سرو من تاز چشمم برفت
به یکبارگی آبم از جوی برد
که راز پریشان ما فاش کرد؟
که چون زلف او باد هر سوی برد
مگر زلف او گفت در گوش او
صبا در گذر بود از آن بوی برد
دلی داشت سلمان، شد آن نیز گم
چرا گم شد آن لعل دلجوی برد؟
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #135
خاک آن بادم که از خاک درت بویی برد
گرد آن خاکم که باد از کوی مه رویی برد
از هوا داری بجان جویم نسیم صبح را
تا سلامی از من بیدل به دلجویی برد
چون زهر سویی نشانی می‌دهندش، می‌دهم
خاک خود بر باد تا هر ذره‌ای سویی برد
با سر زلف مرا سربسته رازی هست ازان
دم نمی‌یارم زدن ترسم صبا بویی برد
بر سرت چندان پریشان جمع می‌بینم که گر
بر فشانی عقد گیسو هر دلی مویی برد
تاب مویت نیست رویت راز پیشش دور کن
حیف باشد نازنینی بار هندویی برد
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #136
یارم به وفا وعده بسی داد و جفا کرد
هر وعده که آنم به جفا داد، وفا کرد
مهر تو بر آیینه دل پرتوی انداخت
ماننده ماه نوم انگشت نما کرد
هر جور که دیدم ز جهان، جمله جفا بود
این بود جفایش که مرا از تو جدا کرد
مسکین سر زلفت که صبا رفت و کشیدش
بر بویش اگر م×س×ت نگشت از چه رها کرد؟
بر زلف تو تا این دل یکتا بنهادم
بار دل من زلف تو را پشت دوتا کرد
هرچند که چشم تو خدنگ مژه آراست
زد بر هدف سینه، بر آنم که خطا کرد
شد باد صبا بر دل من سرد از آن روز
کو رفت و حدیث سر زلفت همه جا کرد
سلمان اگر از عشق بنالد، مکنش عیب!
با او غم عشق تو چه گویم که چها کرد؟
بلبل مکن از گل گله بسیار، که آورد
صد برگ برای تو و کارت به نوا کرد
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #137
آخرت روزی ز سلمان یاد می‌بایست کرد
خاطر غمگین او را شاد می‌بایست کرد
عهدها کردی که آخر هیچ بنیادی نداشت
روز اول کار بر بنیاد می‌بایست کرد
داد من یک روز می‌بایست دادن بعد از آن
هرچه می‌شایست از بیداد، می‌بایست کرد
اشک من از مردم چشمم بزاد آخر تو را
رحمتی بر اشک مردم زاد می‌بایست کرد
ای دل ای دل گفتمت: گر وصل یارت آرزوست
جان فدا کن، هر چه بادا باد می‌بایست کرد
صحبتش چون آینه، گر روبرو می‌خواستی
پشت بر زر روی بر پولاد می‌بایست کرد
گر تو شاهی جهان در روز و شب می‌خواستی
بندگی حضرت دلشاد می‌بایست کرد
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #138
سحرگه بلبلی آواز می‌کرد
همی نالید و با گل راز می‌کرد
نیاز خویش با معشوقه می‌گفت
نیازش می‌شنید و ناز می‌کرد
به هر آهی که می‌زد در غم یار
مرا با خویشتن دمساز می‌کرد
نسیم صبح دلبر می‌شنیدم
دلم دیوانگی آغاز می‌کرد
خیال آب رکناباد می‌پخت
هوای خطه شیراز می‌کرد
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #139
عذارت خط به بخت ما درآورد
سیه بختی است ما را ما درآورد
عذرات بود بر حسن تو شاهد
جمالت رفت و خطی دیگر آورد
چو زلفت پای در دامن کشیدست
چرا خط سیاهت سر بر آورد
خیال لعل نوشینت، به شب دوش
مرا صد پی شبیخون بر سر آورد
مرا از گلبن حسن تو ناگاه
گلی بشکفت و خاری نو برآورد
گلت بر نسترن رسمی زد از مشک
گل رویت عجب رسمی برآورد!
چه صنعت کرد خط عنبرینت؟
که خورشیدش سر اندر چنبر آورد
خنک باد صبا کامد ز زلفت
نسیمی صد ره از جان خوشتر آورد
دماغ جان سلمان را سحرگاه
به راه آورد و مشک و عنبر آورد
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #140
ناتوان چشم توام گرچه به زنهار آورد
ناتوان دردسری بر سر بیمار آورد
چشم مخمور تو را یک نظر از گوشه خویش
م×س×ت و سودا زده‌ام بر در خمار آورد
عقل را بوی سر زلف تو از کار ببرد
عشق را شور می لعل تو در کار آورد
صفت صورت روی تو به چین می‌کردند
صورت چین ز حسد روی به دیوار آورد
منکر باده پرستان لب لعلت چو بدید
هم به کفر خود و ایمان من اقرار آورد
خار سودای تو در دل به هوای گل وصل
بنشاندیم و همه خون جگر بار آورد
با رخ و زلف تو گفتم که به روز آرم شب
عاقبت هجر تو روزم به شب تار آورد
گوییا دود کدامین دل آشفته مرا
به کمند سر زلف تو گرفتار آورد؟
رخ ز دیدار تو یک ذره نتابد سلمان
که مرا مهر تو چون ذره پدیدار آورد
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین