پارت سی ام
شاید توی مدت نه چندان کوتاهی که نهال عضوی از زندگی ام بود ، بدون هیچ حرف و کلامی بهترین روز های عمرم بود . با نهال تمامی درد ها و غم هایم را فراموش کردم ، نهال تنها کسی بود که در کنارش نقاب غرور و تعصب رو کنار می داشتم و چهره واقعی ام رو بدون هیچ واهمه ای نشون می دادم . پیش نهال خود، خود واقعیم بودم . گریه هام تمامی نداشت و هر لحظه انگار بیش تر می شد . آهنگ تمام شد و یکی از ویس های که نهال برام فرستاده شد پلی شد . گوشم رو به ویس و صدای نهالم دادم که دقیقا شش ماه و هفت روز بود که صداش رو نشنیده بودم.
_ امیرم ، میگم می دونم الان خور و پفت بالاست ها
به اینجا که رسید صدای خنده نهال توی ویس بلند شد و برای لحظه ای فکر کردم نهال کنارمه ، لبخند زدم . فقط برای چند لحظه چون بعدش یادم اومد نهال روی تخت بیمارستان خوابیده ، اشک ام اومد شدت بگیره ولی با شنیدن دوباره صدای نهال انگار ایستاد.
_ولی حق ندالی ، خواب دخمل های دیگه رو ببینی ، فخت باید خواب منو ببینی اگرم خواب دیدی باید ژشت باشن
و باز هم صدای خنده نازش توی ویس پیچید ، اشک چشمام حالت نم نم گرفت . نهال هر وقت می دونست حالم خرابه با صدای بچگانه برام ویس می گرفت ، می فرستاد . آخ نهالم ، نهال قشنگم کجای ؟
صدای ویس ش آرومم کرده بود ، ویس ش تمام شد و آهنگ بعدی پلی شد که یه آهنگ ترکی بود ولی نه می فهمیدم چی میگه ، نه ترکی بلد بودم فقط می دونستم نهال عاشق آهنگ های ترکی ای هستش و منم به خاطر نهال گوش می دادم . صدای ویس ش آرومم کرده بود ، اشک هام رو با گوشه آستین لباسم پاک کردم و ماشین رو تو دنده زدم . تمام این مدت ماشین روشن بود !
خیلی سبک شده بودم و پا م رو روی پدال گاز فشار دادم ، لنت ترمز جیغی کشید و ماشین به حرکت در اومد و تا خود بیمارستان با بالاترین سرعت ممکن ادامه دادم و فقط جلوی بیمارستان پا م رو روی پدال ترمز گذاشتم و ماشین رو نگه داشتم . ماشینم رو جلوی بیمارستان پارک کردم و با ذهنی خسته اما امیدوار به سمت بیمارستان قدم برداشتم