. . .

داستان

  1. دردانه

    تمام شده داستان به سادگی یک رز | دردانه

    به نام خدا نام داستان: به سادگی یک رز نویسنده: دردانه ژانر: عاشقانه، اجتماعی خلاصه: یک شاخه رز چه داستان‌هایی می‌تواند همراه خود بیاورد؟ زندگی گاهی بسیار ساده با ما برخورد می‌کند... ساده‌تر از یک شاخه رز.
  2. فاطره

    متن قصه کودکانه مسواک بی دندون

    یک مسواک بود کوچولو و بی دندون! صبح تا شب توی جامسواکی می نشست تا دندون ها بیایند و او تمیزشان کند؛ اما هیچ دندونی پیش او نمی آمد هر دندونی که می آمد، پیش مسواک خودش می رفت. یک روز مسواک بی دندون از آن همه نشستن خسته شد. گفت: «من دیگر از اینجا ماندن خسته شدم. هیچ دندونی من را دوست ندارد، من...
  3. فاطره

    متن صدای ماشین‌ها

    یک روز آقای راننده داشت می رفت سر کارش. همین طوری که داشت می رفت و می رفت و می رفت، یک دفعه حواسش پرت شد و خورد به یک ماشین دیگه. گفت ای بابا! حالا چه کار کنم؟ از ماشینش پیاده شد. دید راننده اون یکی ماشین یه خانومه که انگشتش زخم شده. یک کمی که صبر کردند، دیدند یه صدایی میاد: بَه بو بَه بو...
  4. فاطره

    متن قصه ی باغچه مادربزرگ

    یکی بود یکی نبود. مادر بزرگ یه باغچه قشنگ داشت که پراز گل های رنگارنگ بود. از همه ی گل ها زیباتر گل رز بود. البته گل رز به خاطر زیبایی اش مغرور شده بود و با بقیه گل ها بدرفتاری می کرد. یک روز دوتا دختر کوچولو و شیطون که نوه های مادربزرگ بودند به سمت باغچه آمدند. یکی از آن ها دستش را به...
  5. فاطره

    متن قصه بزغاله خجالتی یک قصه زیبا برای بچه های خجالتی!

    توی یک گله بز، یه بزغاله خجالتی بود که خیلی آروم و سر به زیر بود. وقتی همه بزغاله ها بازی و سر و صدا راه می انداختند اون فقط یک گوشه می ایستاد و نگاه می کرد. وقتی گله بزغاله ها به یه برکه ی آب می رسید، بزغاله های شاد و شیطون برای خوردن آب می دویدند سمت برکه و حسابی آب می خوردند و آب بازی می...
  6. ایرما

    مذهبی داستانی از بزرگان

    داستان پاداش ترک گناه بسم الله الرحمن الرحیم استاد عظیم الشأن ما علامه طباطبایی (رحمه الله) از قول یکی از دوستان خود نقل می کردند که گفته بود: در راه کربلا بودم و در صندلی پهلوی من یک جوان نشسته بود. خیلی مؤدّب و مشغول راز و نیاز خودش بود. وقتی رسیدیم به جایی که حدود چهار فرسخ تا حرم مطهّر فاصله...
  7. ایرما

    مذهبی داستان هایی از زندگی پیامبراسلام

    کار و تلاش: روزى پیامبر صلى الله علیه و آله با اصحاب خود نشسته بودند. پیامبر جوان نیرومندى را دید که اول صبح مشغول کار و تلاش مى باشد. بعضى از حاضران گفتند: این شایسته تمجید و ستایش بود، اگر نیروى جوانى خود را در راه خدا به کار مى انداخت ؟ پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: چنین نگویید، اگر این...
  8. ایرما

    مذهبی چند داستان از ائمه (ع)

    پندی از ابلیس: امام صادق (ع) برای حفص بن غیاث حکایت فرمودند که: روزی ابلیس بر حضرت یحیی (ع ) ظاهر شد در حالی که ریسمان های فراوانی به گردنش آویخته بود، حضرت یحیی (ع) پرسید: این ریسمان ها چیست؟ ابلیس گفت: اینها شهوات و خواسته های نفسانی بنی آدم است که با آنها گرفتارشان می کنم. حضرت یحیی (ع)...
  9. CANDY

    مذهبی داستانی از امام هادی

    شيخ صدوق (ره) از ابو هاشم جعفرى نقل می ‏كند كه گفت: از نظر معاش، در تنگناى سختى قرار گرفتم، به حضور امام هادى عليه السّلام رفتم، اجازه ورود داد، وقتى كه در محضرش نشستم، فرمود: «اى ابو هاشم! در مورد كدامين نعمتى كه خداوند به تو داده می توانى شكرانه‏ اش را بجا آورى؟». من خاموش ماندم، و ندانستم...
  10. CANDY

    مذهبی داستانی از امام جواد

    محمد بن ابي العلاء مي گويد: شنيدم يحيي بن اكثم چنين مي گفت: روزي از امام جواد عليه السلام مسائل مختلفي را سؤال كردم و همه را پاسخ داد. به حضرت گفتم: به خدا سوگند! مي خواهم چيزي را از شما بپرسم، ولي شرم مي كنم. امام فرمود: «أنا أخبرك قبل أن تسألني، تسألني عن الامام»؛ بدون آن كه تو سؤال كني من...
  11. CANDY

    مذهبی داستانی از امام علی

    صاحب کتاب «شرایع» که از فقها و دانشمندان بزرگ شیعه است در کتاب «فضائل علی بن ابی طالب(علیه السلام)» می نویسد که: «ابراهیم بن مهران گفت: در شهر کوفه تاجری بود به نام ابو جعفر و در کسب [و کارش]، روش بسیار پسندیده ای داشت؛ تجارت او آمیخته به اغراض مادّی و ازدیاد ثروت نبود؛ بلکه بیشتر توجّه به...
  12. CANDY

    مذهبی داستانی از امام مجتبی

    شخصی خدمت امام مجتبی(علیه السلام) رسید و عرض کرد: ای فرزند امیر مؤمنان! تو را به خدایی که به شما نعمت فراوان داده، به فریاد من برس که دشمنی ستمکار دارم که نه حرمت پیران را پاس می دارد و نه به خردی صغیران ترحم می کند. حضرت که تکیه داده بودند، با شنیدن این سخن، برخاستند و نشستند و فرمودند: «کیست...
  13. CANDY

    مذهبی داستانی از امام کاظم

    ابوبصیر نقل کرده است: روزی به امام کاظم عرض کردم که امام زمان را چگونه می توان شناخت؟ امام فرمود: امام زمان را به چند چیز می توان شناخت. یکی از آنها سخن گفتن امام به هر زبانی است. در حال صحبت بودیم که مردی از جانب خراسان آمد و پس از سلام شروع به صحبت کردن به زبان عربی کرد. و حضرت پاسخ او را به...
  14. فاطره

    همگانی شیرین زبان باش

    لطفا كمي شيرين زبانتر... پادشاهی در خواب دید تمام دندان‌هایش افتادند! دنبال تعبیر کنندگان خواب فرستاد ... اولی گفت: تعبیرش این است که مرگ تمام خویشاوندانت را به چشم خواهی دید. پادشاه ناراحت شد و دستور داد او را بکشند... دومی گفت: تعبیرش این است که عمر پادشاه از تمام خویشاوندانش طولانی تر...
  15. فاطمه یوسفی

    در دست اقدام داستان باران خاک خورده | فاطمه یوسفی

    نام داستان: باران خاک خورده. نویسنده: فاطمه یوسفی ژانر: تراژدی، اجتماعی قسمتی از داستان: چطور می‌توانست کسی را قانع کند تا خوب باشد و وقایع این جهان لعنتی را برایش شرح دهد در صورتی که خودش می‌دانست همه می‌روند؟ می‌دانست همه بلاخره تنها می‌مانند. می‌دانست همه می‌میرند. می‌دانست خیلی‌ها هنوز بخاطر...
  16. CANDY

    مذهبی داستانی از حضرت محمد

    در یکی از روزها وقتی حضرت رسول (ص) عازم مسجد بودند در بین راه شخصی خدمت ایشان آمد و مدعی شد که من از شما طلب کارم و همین الآن و همین جا بایستی طلب مرا بدهید. پیغمبر (ص) فرمودند: اولاً، شما از من طلب کار نیستید و ثانیاً، چون پول همراه ندارم، اجازه بدهید که بروم منزل و برای شما پول بیاورم. گفت...
  17. CANDY

    مذهبی داستانی از امام جواد

    در زمان امام جواد علیه السلام، روزی «ابن ابى دُؤاد» که از علمای آن زمان بود، از مجلس معتصم بازمی‌گشت، در حالى که بشدت افسرده و غمگین بود. زُرقان که با ابن ابى دُؤاد دوستى و صمیمیت داشت، مى‌گوید: علت را از او جویا شدم. گفت: امروز آرزو کردم که کاش بیست سال پیش مرده بودم! پرسیدم: چرا؟ گفت: به خاطر...
  18. CANDY

    مذهبی داستانی از حضرت امام صادق

    مردی در مسجد خوابیده بود و همراه خود همیانی داشت. از خواب بیدار شد و همیان خود را ندید و جز امام صادق (ع) کسی در مسجد نبود. به ناچار نزد وی آمد و عرض کرد: همیان من دزدیده شده و من غیر از تو را نمی بینم. امام صادق (ع) فرمود: در همیان تو چقدر پول بود؟ گفت: هزار دینار. حضرت به خانه خود رفت و هزار...
  19. ایرما

    مذهبی داستان حضرت یوسف(ع)

    شمعون به یاد پدر بود. او به ریش پدر که خیسِ اشک شده بود و چهره شکسته و ناله هایش فکر می کرد. ـ [چنین نیست] بلکه نفس های شما کاری [نادرست] را در نظرتان آراسته است. پس [صبر من] صبری نیکوست [و بدون بی تابی باید صبر کنم] امید است خدا همه آنان [سه نفر] را به من [باز] گرداند که او دانا و حکیم است...
  20. CANDY

    در دست اقدام داستان جایی شبیه خیال |میناجرجندی

    نام اثر: جایی شبیه خیال نویسنده: میناجرجندی ژانر: عاشقانه، تخیلی، معمایی ناظر: @لبخند زمستان خلاصه: در میان ورق‌های مشروط شده‌ی وقایع زندگی‌اش، ناگهان تقدیری پُر ماجرا از گردش ماه و خورشید، با طعم عشق و راهی بن‌بست رقم میخورد. گویا محبسی‌ست که همه‌ی درها به سمت حبسی دیگر باز می‌شود. در آن‌جا...
بالا پایین