رمان: برادرکشی
نویسنده:شیما فراهانی
ژانر:عاشقانه
خلاصهی رمان:
این رمان دربارهی دختری به نام پریماه و پسری به نام سیاوش است که در دانشگاه با یک دیگر آشنا میشوند و به هم علاقه پیدا میکنند. سیاوش، تصمیم میگیرد که به خواستگاری پریماه برود، در مراسم خواستگاری آنها متوجه میشوند اتفاقی که در گذشته رخ داده مانع رسیدن آنها به هم میشود؛ ولی در نهایت......!
(داستان از زبان پریماه)
مقدمه:
زندگی با تمام سختیهایی که دارد زیباییهای فراوانی هم در دل آن نهفته است، موارد و موضوعات زیادی برای شادیمان است که اگر به آن ها بیندیشیم پی به خاصیت زیبای زندگی خواهیم برد. چه خوب است که دلیل لبخند، شادی و اُمید دیگری باشیم و تا میتوانیم به دیگران دلگرمی بدهیم و با گفتههای هرچند کوتاه اما عمیق نور اُمیدی در دل دیگران باشیم، البته گاهی نیز آنقدر از زندگی رنج خواهیم دید که درد دلمان جز دلنوشته کاری از دستش بر نخواهد آمد، ابرها میآیند و ممکن است در پس آنها باراش بارانی سهمگین یا طوفانی بزرگ باشد، امّا همهی اینها زمینهساز رنگینکمان زندگی من خواهد بود........
پارت اول:
همینطور که مشغول فکر کردن و نوشتن دلنوشتههایم داخل دفترم بودم صدای مامانم را از دور شنیدم که گفت:
_ پریماه، پری...بیا کمک من دست تنهام.
از فکر بیرون آمدم و دفترم را بستم، خودکارم را روی آن گذاشتم و راهی آشپزخانه شدم، به محض اینکه چشمم به مامانم افتاد گفتم:
_ جانم مامان کارم داشتی؟
_ آره، بیا هزارتا کار ریخته سرم توام رفتی توی اتاقت بیرونم نمیای، بیا کمک مگه من چند تا دست دارم؟!
پریماه:
_ خب مامان جان واجب بود امشب همه رو دعوت کنی؟ بعدشم این همه تهیه و تدارک واقعا لازم بود؟!
مامان:
_ حتما لازم بوده دیگه، مگه نمیدونی اون زن عموی حسودتم امشب میاد؟ باید کاری کنم چشمهاش از حدقه بیرون بزنه.
زیر خنده زدم و گفتم:
_ وای مامان از دست تو، زشته به خدا چه قدر شما با هم چشم و هم چشمی میکنید بسه دیگه سنی از جفتتون گذشته خجالت بکشید.