نام رمان: آغوش خیالی
ژانر: عاشقانه
نویسنده: زهرا سرابی
خلاصه
دلم تنگ است؛ برای کسی که نمیشود او را خواست، نمیشود او را داشت، فقط میشود سخت برای او دلتنگ شد؛ و در حسرت آغوشش سوخت.
من دختری هستم از تبار لیلی، پس محکومم به عاشقی از جنس جنون.
و تو ای جانان من؛ وقتی که مجنون میشوی لیلی شدن را کم میآورم.
آوای دلت را با کدامین ساز عاشقی میشود نواخت؟
بند بند وجودم تار میشود، دلم به لرزه می افتد،
لیلی شدهام؟
مقدمه
ثانیهای نیست که نشود به تو اندیشید؛
وقتی میخندم،
وقتی میگریم،
وقتی قدم میزنم،
در ذهن و قلبم هک شدهای
ای یار شیرین!
دیوانگی بدون تو بیمعناست
ای عشق دوست داشتی!
من از عشق به جنون رسیدهام...
آخرین ویرایش: