در دست اقدام دیوان شعر در اوج بهار در قعر خزان |amingarreen

عنوان: دیوان شعر در اوج بهار در قعر خزان
شاعر: amingarreen
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، تخیلی، تراژدی

مقدمه: گر این عشق بود که ما چشیدیم
پس بدانید جام زهر سر کشیدیم
اندر این چند صباح عمر غمگین
اندازه دنیا ستم زی یارمان دیدیم

 

[amingarreen]

خداوندا اورا جز من بر همه حرام کن
جبرئیل را نازل‌و، بر همه حجت تمام کن
آیه‌ای بیاور تا همگان بدانند که یار من است
بر دین عشاق، عشق مرا براو آخرین کلام کن

 

[amingarreen]

بار‌الها یا جانم را بگیر یا جانم ده
دوراهی گرفتارم کرده بیا نجاتم ده
در دوزخ بلاتکلیف بودن درد بدیست
خدایا دستان یار برای دوا درمانم ده

 

[amingarreen]

تا چشم به جهان گشودی گشتی دنیایم
پا نهادی بر کویر دلم به یکباره شدی دریایم
میلادت یادآور عمری دباره است بر این تن
میلادت مبارک دلبند من، خوش آمدی به سرایم

 

[amingarreen]

گفتی که نمایانگر بهشتتم
گفتی که تا قیامت پشتتم
گفتی اما درحد حرف بود
حال چرا سیاه پوش عشقتم؟

 

[amingarreen]

بهتر که رفتی عزیز من تاب پیریت را نداشتم
این که ببینم فرو ریخته گل نیلیت را نداشتم
راضی به اینکه عصا به دستانت ببینم نیستم
طاقت اینکه بینم رنگ موهای شیریت را نداشتم

 

[amingarreen]

نظیر چشمانت را باید در شب دید
آنجا که مشخص شود مرز خورشید
کهکشانی پر زرق‌و برق در چشم داری
چشمت گر تعنه به اسمان زند نیست بعید

 

[amingarreen]

با هر ناسزای تو مانند کوه ریختم
با هر زخم زبانت بسیار ز تو رنجیدم
به حکم عشق سکوت اختیار کردم
به حکم همان عشق بارها تورا بخشیدم

 

[amingarreen]

تا ز چهره‌ معصومت کنار رفت آن نقاب
مرغ عشق دل را دیدم در چنگ عقاب
لقب تورا به ز هر مهربان دادم، باور ندارم
تو همانی که نامیدمت با بهترین القاب

 

[amingarreen]

هرگاه بهر شعر‌و ادب،قلم بگرفتی به دست
چنان بچرخان قلم بلکه به دل عامیان نشست
هنر قلم به جوهر وجود تو آغشته است یارا
چنان کن با جام می شعرت که خواننده شود م×س×ت

 

[amingarreen]

تو چون ذکر خدای بر لبم
تو که باشی نیست مرا غمم
کم قهر کن کم درآر تو لجم
تو که باشی، نیست مرا کمم