. . .

در دست اقدام دیوان شعر در اوج بهار در قعر خزان |amingarreen

تالار اشعار کاربران
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
  3. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
  3. تخیلی
  4. تراژدی
عنوان: دیوان شعر در اوج بهار در قعر خزان
شاعر: amingarreen
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، تخیلی، تراژدی

مقدمه: گر این عشق بود که ما چشیدیم
پس بدانید جام زهر سر کشیدیم
اندر این چند صباح عمر غمگین
اندازه دنیا ستم زی یارمان دیدیم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

amingarreen

رمانیکی پایبند
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
312
پسندها
1,181
امتیازها
293
محل سکونت
Lorestan

  • #221
به نام خالق منظم کننده نفس پسا نفس
به نام آن خدای که ستایش لایق اوست ولا کس

دگر بار روزی زیر این آسمان کبود
درویشی گذر روزگار می‌کرد کس پناهش نبود

جز مرحمت خداو آسمانش سقفی نداشت
جز جامه کهنه‌اش قلم‌و حکایت ، وقفی نداشت

درویش این بار راه را کج به کوهسار کرد
تا در بهار الهی، طراوتی بلکه به رخسار کرد

در مسیر چون به درره کوچکی در راهش رسید
ز آسمان دیوانه بهار صدای قرش ابر را شنید

ابر بهاری سیاهی به سمتش در حال آمدن بود
چنان سیاه که قوت قلب را ز درویش ربود

بر پاشنه درره غار کوچکی به چشم می خورد
به نظر مأمن امنی آمدو درویش را باخود می برد

درویش به آن غار کوچک رسیدو نشست
قلم دفتر را بهر نوشتن حکایت بگرفت به دست

زان بالای درره طبیعت را نظاره می‌کرد
نگاه بر بارش و هیبت این ابر بهاره می‌کرد

بارش الهی شروع به بارش بر تن کوه کرد
درویش در خیالش فکر به داستان نوح کرد

ز بارش قطره‌ها بر زمین آب جاری شد
درویش حکایت قطره‌‌ها جمع گردد را راوی شد

این بار قطره‌ها دریا که نه اما رود شد
راوی را زین همین نظاره کردن سود شد

به جاری شدن قطره‌ها می‌نگرید به درره
که در پایین دست چشمش افتا به یک صخره

صخره راه را بر قطره‌ها سد کرده بود
سینه ستبر بزرگ، قطره‌ها را در بند کرده بود

قطره‌ها برای راهی شدن ز سنگ کردند تمنا
اما صخره با غرور ایستاده بود نمی‌کرد امتناع

صخره که از خود کوه دیده بود راه را باز نکرد
با خواهش قطره‌ها غرور گرفت سازش را ساز نکرد

قطره‌‌ای بگفت مگر نشنیده‌ای قطره قطره جمع گردد
با خود خواهند برد هرچه بر سر راهشان منع گردد

درویش ز گفته‌های صخره قطره‌ها مشاعره می‌کرد
بر حکایت این دو نظاره بر مشاجره می‌کرد

صخره بگفتا چندین عمر است جای من محکم است
در این دادگاه این سخن من است که محکم است

قطره‌ها گفتند چون جمع یاران از راه رسند
صخره که هیچ چون سیل نوح دنیارا گیریم به بند

اما چون نام ما را برکت الهی نامیدند
نخواهیم ببینیم مخلوقات ز دست ما رنجیدند

پس راه باز کن تا جمع ما طغیان نکرده است
سد ما نشو تا بر علیه تو، دوستان غلیان نکرده است

صخره بگفت شما قطره‌ها هستید ز پنبه نرم‌تر
مرا ز طغیانتان ندارم هراس‌و ترس در سر

حال که چنین است این راه نشود باز
ز شما دریاچه سازم شوید تفرجگاه گنجشک‌و غاز

یا که نه ،به قدری گرفتارتان کنم که نباشدتان کمک
شوید مثال حکیمانه‌ی، وای به روزی بگندد نمک

قطره‌ها ز غرور صخره به حیرت فرو رفتند
بفکر چاره‌ای برای سخنانشان بحر آبرو رفتند

آرام آرام جمع یاران باران ز راه آمدند
به جوش خروش دست به دست همراه آمدند

حق با صخره بود قطره‌ها دریاچه شدند
مردمانی ز پایین دست دیدند اوضاع‌و دست پاچه شدند

که گر صخره تاب نیاورد مقابل سیل باران
سیل روانه خواهد شد در روستا‌و شهران

قطره‌ها چون خودرا برکتی ز سمت خدا دیدند
خودرا ز غرور و، طغیان نا بجا بدور و جدا دیدند

در ذات باران چیزی جز رحمت نیست
گر طغیان هم کنند چیزی جز حکمت نیست

قطره‌ها بحر زیان ندادن، دست به مشورت گرفتند
فکر چاره‌ای برای دادن درس عبرت گرفتند

جمع قطره‌ها یک به یک به جوش خروش آمدند
گل‌ لای، سنگ ریزه‌ها هم به فرمان‌و گوش آمدند

باران زلال ناگهان به گل ماسه آغشته شد
زین اتحاد سهمگین صخره هم سخت آشفته شد

قطره‌های باران چو بالا آمد ز صخره گذر کرد
ز گذر آب باران‌و سنگ ریزه‌ها، صخره ضرر کرد

با کمک هم دست به دست تلاش کردند
صخره را به آرامی نرمی وادار به تراش کردند

قطره‌ها صخره را با صيقل شکاف دادند
راه خود جستندو درس عبرتی در حد کفاف دادند

با اتحاد خود صخره بزرگ را پر ز ترس‌ بیم کردند
سنگ را ز وسط به آرامی به دو نیم کردند

صخره ز گفته هایش پشیمان گشته بود
اما دیر فهمیدو کار از کارش گذشته بود

آنچه صخره را شکاف داد غرورش بود
آنکه مانع شده بود ذات شرورش بود

آری یاران جمع ما مردمان سرزمین ایران
چون برکت الهی باران ز سنگ گذر کنیم بی زیان

این ملک تا بوده ملک رحمت‌و رحم است
در ذات ما کی ز دشمنان هراس‌و وهم است

صبر چو پیشه گرفتی نصرت خواهی یافت
کی شود که فرش را یک شبه خواهی بافت؟

دوری ز یاران نادان‌و با حماقت گیر
مشورت ز دوستان با صداقت گیر

این بود حکایتی ز گفته‌های این درویش
تا حکایتی دیگر خدانگهدار همه‌و خیر پیش

#حکایت
 

amingarreen

رمانیکی پایبند
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
312
پسندها
1,181
امتیازها
293
محل سکونت
Lorestan

  • #222
حال که این دل بعد تو رسواست
حال من ،در درون من بد بلواست
ز شادی دگران غمگین تر شود حالم
من دگر حتی شیرینی عیدم حلواست
 

amingarreen

رمانیکی پایبند
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
312
پسندها
1,181
امتیازها
293
محل سکونت
Lorestan

  • #223
نباشد گناه ،کنی نگاه، بر رخ ماه ،به ناگاه
کنی نگاه ،بر رخ ماه، به ناگاه ،نباشد گناه
بر رخ ماه، به ناگاه ،نباشد گناه، کنی نگاه
به ناگاه، نباشد گناه ،کنی نگاه، بر رخ ماه
 

amingarreen

رمانیکی پایبند
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
312
پسندها
1,181
امتیازها
293
محل سکونت
Lorestan

  • #224
در منظومه سرم خورشید توی
در آیات دلم سوره توحید توی
در شبهای تارم نور مهشید توی
غافل آنکه صدای دل نشنید توی
 

amingarreen

رمانیکی پایبند
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
312
پسندها
1,181
امتیازها
293
محل سکونت
Lorestan

  • #225
دلم گرفت آنجا که ز من دل کندی
دیدم داری به دیگری دل می‌بندی
هیچ علاجی نیافتم زین درد خود
دیدم با رقیب به ریش من میخندی
 

amingarreen

رمانیکی پایبند
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
312
پسندها
1,181
امتیازها
293
محل سکونت
Lorestan

  • #226
زان لحظه که عشقت به جان خریدم
تمام شبهایم پریشان ز خواب پریدم
با تمام وجود خریدار عشقت شدم یارا
افسوس زین خرید، ز تو عشقی ندیدم
 

amingarreen

رمانیکی پایبند
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
312
پسندها
1,181
امتیازها
293
محل سکونت
Lorestan

  • #227
یارا ز دیده رفتی، ز دل بیرونت کنم
چنان سازم خودرا که حیرونت کنم
گمان بردی بعد تو من خواهم مرد نه؟
اما تورا چون جگر بر سیخ بریونت کنم
 

amingarreen

رمانیکی پایبند
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
312
پسندها
1,181
امتیازها
293
محل سکونت
Lorestan

  • #228
سپری کنم با تو روزگار را اما درخیال، خیال
هنوز چگونگی جدایمان برام شده سوال، سوال
چشمان خود را کودکانه با آستین پاک کنم
زیرا وصال عشق منو تو شده محال محال
 

amingarreen

رمانیکی پایبند
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
312
پسندها
1,181
امتیازها
293
محل سکونت
Lorestan

  • #229
هست آتش عشقت در دلم عزیز
به دور عشقت دارم هزاران کنیز
این غلام حلقه به گوش بحر توست
گر فرمان نبرد میکنم اورا حلق‌آویز
 

amingarreen

رمانیکی پایبند
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
312
پسندها
1,181
امتیازها
293
محل سکونت
Lorestan

  • #230
شمارش دردهایم ز هزار گذشت به کرور رسیده
کار تن ز شکستن استخوان که نه، به غرور رسیده
چقدر ز خود گذشتم خودرا شکستم بحر زلفانت
پیر گشتم‌و این مرگ بر من به تکرار مرور رسیده
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 2, کاربران: 0, مهمان‌ها: 2)

کاربرانی که این موضوع را خوانده‌اند (مجموع کاربران: 5)

بالا پایین