خآنومِاَلف؛
بخشدار المپیاد
پرسنل مدیریت
مقامدار آزمایشی
بخشدار
تیم تبلیغات
ناظر
طراح
گوینده
- نام هنری
- ماه بالای دریاچه
- آزمایشی
- بخشدارالمپیاد+خبرنگار+گوینده+ادیتور
- شناسه کاربر
- 4240
- تاریخ ثبتنام
- 2023-02-13
- آخرین بازدید
- موضوعات
- 92
- نوشتهها
- 489
- راهحلها
- 2
- پسندها
- 3,457
- امتیازها
- 238
- محل سکونت
- آغوشِاو (:
شعر دل
به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر
که هرکه در صف باغ است صاحب هنریست
بنفشه مژدهی نوروز میدهد مارا
شکوفه را ز خزان وز مهرگان خبریست
به جز رخ تو که زیب و فرش ز خون دل است
بهر رخی که درین منظر است زیب و فریست
جواب داد که من نیز صاحب هنرم
در این صحیفه ز من نیز نقشی و اثریست
میان آتشم و هیچگه نمیسوزم
هماره بر سرم از جور آسمان شرریست
علامت خطر است این قبای خون آلود
هرآن که در ره هستی است در ره خطریست
بریخت خون من و نوبت تو نیز رسد
بدست رهزن گیتی هماره نیشتریست
خوش است اگر گل امروز خوش بود فردا
ولی میان ز شب تا سحر گهان اگریست
از آن، زمانه بما ایستادگی آموخت
که تا ز پای نیفتیم، تا که پا و سریست
یکی نظر به گل افکند و دیگری بگیاه
ز خوب و ز شب چه منظور، هرکه را نظریست
نه هر نسیم که اینجاست بر تو میگذرد
صبا صباست، به هر سبزه و گلش نظریست
میان لاله و نرگس چه فرق، هردو خوشند
که گل بطرف چمن هرچه هست عشوه گریست
تو غرق سیم و زر و من ز خون دل رنگین
بفقر خلق چه خندی، تو را که سیم و زریست
ز آب چشمه و باران نمیشود خاموش
که آتشی که در اینجاست آتش جگریست
هنرنمای نبودم بدین هنرمندی
سحن حدیث دگر، کار قصه دگریست
(شهر کامل رو ننوشتم)
به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر
که هرکه در صف باغ است صاحب هنریست
بنفشه مژدهی نوروز میدهد مارا
شکوفه را ز خزان وز مهرگان خبریست
به جز رخ تو که زیب و فرش ز خون دل است
بهر رخی که درین منظر است زیب و فریست
جواب داد که من نیز صاحب هنرم
در این صحیفه ز من نیز نقشی و اثریست
میان آتشم و هیچگه نمیسوزم
هماره بر سرم از جور آسمان شرریست
علامت خطر است این قبای خون آلود
هرآن که در ره هستی است در ره خطریست
بریخت خون من و نوبت تو نیز رسد
بدست رهزن گیتی هماره نیشتریست
خوش است اگر گل امروز خوش بود فردا
ولی میان ز شب تا سحر گهان اگریست
از آن، زمانه بما ایستادگی آموخت
که تا ز پای نیفتیم، تا که پا و سریست
یکی نظر به گل افکند و دیگری بگیاه
ز خوب و ز شب چه منظور، هرکه را نظریست
نه هر نسیم که اینجاست بر تو میگذرد
صبا صباست، به هر سبزه و گلش نظریست
میان لاله و نرگس چه فرق، هردو خوشند
که گل بطرف چمن هرچه هست عشوه گریست
تو غرق سیم و زر و من ز خون دل رنگین
بفقر خلق چه خندی، تو را که سیم و زریست
ز آب چشمه و باران نمیشود خاموش
که آتشی که در اینجاست آتش جگریست
هنرنمای نبودم بدین هنرمندی
سحن حدیث دگر، کار قصه دگریست
(شهر کامل رو ننوشتم)
نام موضوع : دیوان اشعار پروین اعتصامی
دسته : اشعار شاعران پارسی