. . .

در دست اقدام دیوان شعر در اوج بهار در قعر خزان |amingarreen

تالار اشعار کاربران
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
  3. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
  3. تخیلی
  4. تراژدی
عنوان: دیوان شعر در اوج بهار در قعر خزان
شاعر: amingarreen
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، تخیلی، تراژدی

مقدمه: گر این عشق بود که ما چشیدیم
پس بدانید جام زهر سر کشیدیم
اندر این چند صباح عمر غمگین
اندازه دنیا ستم زی یارمان دیدیم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

amingarreen

رمانیکی پایبند
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
319
پسندها
1,519
امتیازها
293
محل سکونت
Lorestan

  • #161
گر رخ نمایان کند آن دخت لک
زیبا رویان فدایش کنم تک به تک
زمین که هیچ عرش را گلباران کنم
ز صداقت عشقم هیچ مپندار شک
 

amingarreen

رمانیکی پایبند
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
319
پسندها
1,519
امتیازها
293
محل سکونت
Lorestan

  • #162
خانه عشق بار دیگر عزاست
در این خانه دو تن ز هم جداست

ای عشق خانه خراب شوی
چرا شهد تو به درد هجر مبتلاست

نامی فنا ناپذیر در دو عالم داری
پس چرا عاقبت مریدانت رو به فناست

چه در نهان داری که برابری کنی
این برابری تو طعنه سنگینی به خداست

باپیروانت چرا چنین بی وفایی
در دینت وفا صواب در عمل وفا خطاست

این همه آهنگ سوزناک ز سوز توست
هر که با تو دمخور گشت عاقبتش جزاست

همه عالم شور و شوق و ندای خود دارند
در عالم عشق همه جا بی ندا و بی صداست

عاقبت عشق و عاشقی میخانه است
و التماس چشمان عاشق به دستان سقاست

امید دنیا به طلوع خورشید و پگاه است
این عاشق مظلوم بی امید به فرداست

خداوند بهر هر دردی دوا عطا نمود
حال چرا این درد عشق بی مرهم و دواست

ای بی نوا گررین شکوه کم کن دگر
که در عالم عشق، عشق بر پایه شکوه بناست
 

amingarreen

رمانیکی پایبند
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
319
پسندها
1,519
امتیازها
293
محل سکونت
Lorestan

  • #163
ما را نکوهش نکنید از این آوار رسوایی
چرا در باتاق رفته‌و نمانده نه دست نه پایی

خود خوب دانم چه بر سرم آمده
ز شما هم جز زخم زبان کاری برنیامده

بگذارید زین به بعد در حال خود بمانیم
در این مخمصه تنها با آنکه گمان می شد بمانیم

گمان می کردم رسوایی دارد شاخ دم
حال گرفتارم در چنگ این غول بی شاخ‌و دم

ما را با زخمی عمیق گرفتار کرده است
استخوان هایم را در هم شکسته است

خنجری فرو رفته دارم در پهلوی چپ
چنان دردی دارم که هیچ ندارد گپ

با چنگال سهمگینش راه گلو را بسته است
نا ندارم ز بس تقلا کرده تار پودم را گسسته است

کسی نیست ما را رهایی ز دست غول کند
غول هم میل ندارد که ما را در گور کند

شماها که یاری نمی دهید ما را
لااقل کم ز دهانتان درآرید آن مار را

در این میان با زخم و درد فراوان مانده ام
از قافله عاقبت بخیران جا ز جهان مانده ام

حال که تحمل می کنیم این درد را
ندارم توان شنیدن حرف سرد را

آری رسوا گر شدی همه شوند غول
حال دانم درد آن دانای دیوانه بهلول
 

amingarreen

رمانیکی پایبند
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
319
پسندها
1,519
امتیازها
293
محل سکونت
Lorestan

  • #164
مرا ببین خسته ام و بی کس
خوب نگاهم کن آشفته ام و بی حس

دیگر شانه ای بر موهایم نخواهد آمد
تا وقتی که این بختک شوم سراغم آید

ز دیوانگی لختم ،سایه پوششم دهد
مرا بر حجب حیا کوششم دهد

مرا نپوشانید دیوانه ام
من با خود من هم بیگانه ام

چه عقلی چه پوششی چه می خواهید؟
توقع شما چیست وقتی عاشق را دیوانه می خوانید

چرا دو دهنی و دورویی رو کنید ؟
به وقت %%%% عاشق به وقت عشق به آن طرف رو کنید

در این سایه گم گشته من نیستم !
شما در نور گم شده اید و مرا پرسید که چیستم؟

چیستم آدمی که نمانده رخ‌و نما
مانند زمان حضور آدم و حوا

شما چیستید قضات نابجا ؟
آدمی را با قضاوت بردید به ناکجا

ما به قدری پاکیم که خدا از سایه کرده حجابم
شماها که در آفتاب هم لختید مرا کرده اعجابم

این منی که بینید از غم یار و درد وفاست
شما چشم ناپاکان اندر خم کوچه %%%% و جفاست

حج رفته‌ای ؟حرامت ان طواف
هیچ نگویم همین سخن شما را باشد کفاف
 

amingarreen

رمانیکی پایبند
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
319
پسندها
1,519
امتیازها
293
محل سکونت
Lorestan

  • #165
تا چه وقت باید از جفایت بسرودم
تا کی نباید باشد ما را شادی و سرورم

همین یک سال و یک ماه خود عمری‌یست
در این مدت آنچه ز ما مانده دائم الخمری یست

کدام منجی اید جبران کند این مدت را؟
ترسم دیر شود جانم ستاند این حسرت را

گر عاقبت شکوه هایم به تو نرسیدن است !
مرا بر ادامه از این جهنم ترسیدن است

ترسم بعد این غروب طلوعی نباشد
یا که ز چشمانم هرگز کور سوی نباشد

عاقبت بی تو را می دانم رسوایی‌یست
تجربه گوید آنکه در عالم عشق نشد رسوا کیست؟

گر گل یا چمنی نباشد باران بی فایده است
گر خدا و کعبه نباشد سجده یاران بی فایده است

تو را با بهترین ها‌ی دنیا تشبیه کردم
برای آمدنت ذکر و تبرک با تسبیح کردم

قاصد کجاست ز تو خبر آورد
مرا به شوق آمدن قمر آورد

چرا هر چه گویم یا خواهم امید نشد ؟
کسی جز من تو را این چنین مرید نشد؟

دانم ز بلاتکلیفی در نیاید دلم
نمی دانم می آید یار یا که رفته کرده ولم

چقدر این غروب حس بدی دارد
به خیالم خبر ز غروب ابدی دارد
 

amingarreen

رمانیکی پایبند
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
319
پسندها
1,519
امتیازها
293
محل سکونت
Lorestan

  • #166
ز شدت غمت زمین را گاز گیرم
بر این سیاه بختی لب به ساز گیرم
دمی نشود راحت خواب کنم ز غمت
انتها ندارد غمت دست به می باز گیرم
 

amingarreen

رمانیکی پایبند
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
319
پسندها
1,519
امتیازها
293
محل سکونت
Lorestan

  • #167
تمام وجودم ز دستت دارد گله
چه می‌دانی ز یاد بردنت مشکله
در تقابل تگرگ بهاری با پهنای زمین
این میان قربانی برگهای نحیف گله
 

amingarreen

رمانیکی پایبند
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
319
پسندها
1,519
امتیازها
293
محل سکونت
Lorestan

  • #168
من برای تو تو برای من
ز تو لبخند ز ما جان‌و تن
جانی‌ داریم ارزانی نگاهت
ز جان برتر نیابی به هر کن
 

amingarreen

رمانیکی پایبند
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
319
پسندها
1,519
امتیازها
293
محل سکونت
Lorestan

  • #169
می زدم بلکه فراموشم شوی
زین آتش عشق خاموشم شوی
امان از هجرت با می هم درمان نشد
بیا بلکه زمان مرگم ساق‌دوشم شوی
 

amingarreen

رمانیکی پایبند
رمانیکی
نام هنری
Garreen
شناسه کاربر
7794
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-19
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
319
پسندها
1,519
امتیازها
293
محل سکونت
Lorestan

  • #170
ای صبا وقت آنست خبر خوش آوری
بوزی چمن زار را به خروش آوری
ز بس خبری ز یار نیاوردی بی نفس شدم
چه شود خبری خوش چو سروش آوری
 

موضوعات مشابه

بالا پایین