- مواظب عکسهای عروسیمون باش ترانه! کاش آلبوم رو میذاشتی خونه بعد اینجا میومدی. من که نمیتونم الان نگاه کنم؛ اینجا پر از مَرده!
- قرار نیست الان اینعکسها رو ببینی؛ من فقط اومدم محل کارِت رو ببینم.
- ولی اینجا یه محیط مردونه ست عزیزم!
از غیرتی شدنش خوشم میاومد. نگاهی به در و دیوار مغازه کردم؛ خوشحال بودم که مشغول کاره. یه مشتری اومد.
- خب من دیگه میرم عزیزم؛ مزاحم کارت نمیشم.
- مواظب خودت باش.
خواستم سوار تاکسی بشم که یه دفعه اتفاقی نگاهم به مشتری خورد، حالت چهرهاش معمولی نبود. مستقیم رفت سمت مسعود؛ انگار اشکان هیچکاره بود. شونههام رو بالا انداختم و سعی کردم توی کار همسرم دخالت نکنم. به خونه برگشتم.
آلبوم رو توی کمد گذاشتم و درش رو قفل کردم؛ خونه مادرشوهرم همیشه پر از مهمون بود، اونم از نوع کنجکاوش!
گوشی رو برداشتم تا به مامانم زنگ بزنم؛ دلم براش تنگ شده بود.
- الو...
- سلام مامان، خوبی؟
- سلام ترانه. خوبم ممنون، تو چطوری؟
صدای مامان خیلی خوشحال بود؛ مثل همیشه نبود.
- چیزی شده؟ چرا اینقدر خوشحالی؟
ذوق صداش بیشتر شد.
- ترلان بارداره!
یاد آرتا افتادم، موقعی که مامان از بارداریم ناراحت بود... خیلی توی زندگیم اشتباه کردم اما حقم این نبود؛ به ترلان خیلی حسادت میکردم. وانمود کردم خوشحالم اما غم کل دلم رو گرفت؛ توی ذهنم داشتم حساب میکردم اگه آرتا رو نمیکشتم الان چند ماهه بود؟... حس پشیمونی و عذاب وجدان دوباره کل تنم رو گرفت. گوشی رو قطع کردم.
رفتم توی انباری، داشتم وسایلی که برای سیسمونی آرتا خریده بودیم رو نگاه میکردم. وقتی بچه رو سقط کردم میخواستم همه این وسایل رو رد کنم بره، ولی اشکان اجازه نداد و گفت این وسایل توی انباری بمونه برای بچه بعدی.
از بیرون انباری صدای مادرشوهرم میومد؛ انگار درد داشت. وسایل بچه رو گذاشتم توی کارتن و چسب نواری زدم، در انباری رو قفل کردم و بیرون رفتم. پاش پیچ خورده بود و روی زمین افتاده بود. کمکش کردم بلند شه، آسیب جدی ندیده بود.
- توی یکی از کابینتها یه پلاستیک پر از پماد و قرص هست؛ میشه همراه یه لیوان آب بیاری ترانه؟
سرم رو به نشونه تایید تکون دادم و به آشپزخونه رفتم؛ هر چی میگشتم پیدا نمیکردم.
- کجاست؟
- کنار اجاق گاز، سمت چپش!
پیدا کردم؛ لیوان رو پر از آب کردم و همراه پلاستیک رو بهش دادم.
- دستت درد نکنه ترانهجان! میخواستم خودم بیارم، یه دفعه پام پیچ خورد و افتادم روی زمین. پام درد میکنه وگرنه خودم میرفتم.
یکی از قرصها رو برداشت و سعی کرد با چشمهای ضعیفش روی قرص رو بخونه.
- همینه!
دستش رو دراز کرد و قرص رو به پدرشوهرم داد که داشت زیر لب ناله میکرد. لیوان آب رو بهش دادم.