. . .

در دست اقدام رمان یه راهی هست | ستیا

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. پلیسی
به نام خداوند بخشندهٔ بخشایشگر
نام اثر: یه راهی هست
موضوع: عاشقانه، پلیسی
نام نویسنده: ستیا
ناظر: @پرنسس مهتاب
خلاصه:
دلارام همیشه دختر عزیز دردونه خانواده‌اش بوده. وقتی شرکت پدرش ورشکست میشه و پدرش یه بدهی با مبلغ خیلی بالا به بار میاره، مجبور میشه دختر عزیز دردونه‌اش رو به جای بدهی به پسر شریکش بده. دلارام مجبور به عقد با کیارش میشه، اما کیارش واقعاً چه‌جور آدمیه؟ چی در انتظار دلارام نازپرورده‌اس؟ یعنی همه چیز درست میشه؟ یعنی راهی هست؟

مقدمه:
وقتی داری بهترین روزهای زندگیت رو می‌گذرونی و منتظر هیچ اتفاقی هم نیستی، یه‌دفعه یه چیزی سر و کلش پیدا میشه تا همه چیز رو خراب کنه. تو زندگیم اشتباه کردم، اما هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم اشتباه بزرگی مثل عاشق شدن ازم سر بزنه... عشقی اشتباه اومد و گوشه دلم نشست... عاشق شدم... اونم عاشق کی؟ کسی که منو به جای بدهی از خانوادم گرفت... کسی که حتی درست نمی‌شناختمش... فقط امیدوارم یه راهی باشه... یه راهی هست...!

گالری عکس شخصیت‌های رمان یه راهی هست | ستیا
 
آخرین ویرایش:

Setiya

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
8433
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
59
پسندها
285
امتیازها
78

  • #41
#پارت_سی_و_نهم

نمی‌دونم چقدر به شیرین کاری‌های اون دختر بچه که با خنده پیشِ همه می‌رفت و حال همه رو خوب می‌کرد نگاه کردم که حضور کسی رو کنارم حس کردم. حتی از عطر تلخش هم می‌شد فهمید کیارشه.
_بچه‌ها رو دوست داری؟
با شنیدن صدای کیارش لبخند بی‌حالی زدم و آروم سر تکون دادم که اون دختر بچه با خنده سمت ما اومد. نگاهش رو بین من و کیارش چرخوند و با لحن بچگونه‌ و پر از انرژی‌ای گفت:
_سلام!
لبخندی به روش زدم و همزمان با کیارش بهش سلام کردیم که سری تکون داد و با لبخند دندون‌نما ای گفت‌:
_شما که حالتون خوبه برای چی اومدین بیمارستان؟
کیارش لبخند مهربونی بهش زد و گفت:
_ما یه دختر بچه‌ی شیطون داریم که از بس یه دنده‌اس مریض شده و ما رو کشیده بیمارستان.
چپ‌‌چپ نگاهش کردم و چشم غره‌ای بهش رفتم. دوباره نگاهم رو به دختر بچه دادم و گفتم:
_اسمت چیه خوشگل خانوم‌؟
عروسکش رو تو بغلش فشرد و گفت:
_من ماهک هستم. اینم عروسکم سارا هست.
و با حالت نمایشی دست عروسکش رو تکون داد که کیارش گفت:
_شعر هم بلدی بخونی ماهک خانوم؟
ماهک با ذوق سر تکون داد و گفت:
_آره. چی دوست داری برات بخونم؟
_فرقی نمی‌کنه. هرچی خودت دوست داری بخون.
ماهک سر تکون داد و دستشو به کمرش زد و بعد چند ثانیه سریع گفت:
_آها فهمیدم. تو شبیه پلیس‌هایی برات شعر آقا پلیسه رو میخونم.
نیشخند کوچیکی زدم و به کیارش نگاه کردم. شغلش دقیقاً مخالف پلیس‌ها بود. با صدای ماهک که شروع کرد خوندن از فکر بیرون اومدم.
_شبا که ما میخوابیم آقا پلیسه بیداره، ما خواب خوش میبینیم اون دنبال شکاره، آقا پلیس زرنگه با دزدا خوب میجنگه، ما هم اونو دوست داریم بهش احترام میزاریم. یکی دیگه هم بلدم! اونیکه شبا بیداره لباس یشمی داره مواظب شهر ما مواظب خونه هاست پلیسه مهربونه همیشه خوش زبونه اونکه تفنگ داره کلاه و فشنگ داره با آدمای بدکار با دزدای خطا کار دشمنه و میجنگه آقا پلیسه زرنگه!
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
14
بازدیدها
169
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
48

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 2, کاربران: 0, مهمان‌ها: 2)

بالا پایین