پارت اول
باشنیدن اسمم از زبون منشی از صندلی خودم توی اتاق انتظار مطب دکتر بلند شدم و به سمت درب چرمی اتاق دکتر رفتم کف دست هام و پیشونیم بدجوری ع×ر×ق کرده بود. دستمال کاغذی رو از توی جیبم درآوردم و ع×ر×ق دست و پیشونیم رو باهاش پاک کردم و دستم رو روی دستگیره طلایی رنگ اتاق دکتر گذاشتم و به سمت پایین فشارش دادم . در با صدای خشکی باز شد و پابه اتاق دکتر گذاشتم .
_ سلام آقای دکتر
_ سلام آقا بفرمایید ، بشینید جانم
روی صندلی های شیک و چرم قهوه ای دکتر نشستم ، نمی خواستم دیگه این کابوس همراهم باشه ،میخواستم از شرش راحت بشم ، به اتاق دکتر نگاه کردم ، یه دیزاین ساده ، اما شیک داشت و چند تایی عکس پسر و دختر خوشگل به دیوار نصب شده بود ، دکتر پشت ی میز قهوه ای رنگ نشسته بود و یه صندلی گردون مشکی رنگ هم پشت میز بود ، که خود دکتر روش نشسته بود ، خود دکتر هم مو های پر پشتش رو به سمت عقب حالت داده بود و عینک ظریفی روی چشمش بود ، فضای اتاقش نیمه تاریک و نیمه روشن می زد انگار سعی کرده بود جلوه آرامش بخشی به اتاقش بده .
منشیش با دو تا چای اومد داخل ،چای ها رو گذاشت رو میز و رفت
دکتر از پشت میزش بلند شد و اومد نشست ، جلوی من
_خب ،خودت رو معرفی نمی کنی؟
_ امیر علی هستم ، امیر علی سهرابی
_ خب ، منم محمد امین منوچهری هستم
_ از آشناییتون خوش حالم آقای دکتر
_ بهتره از لفظ دکتر استفاده نکنیم ، بهم امین بگید ، زیاد از حالت رسمی خوشم نمیاد
_ چشم
_ میخای، در مورد مشکلت باهم ،صحبت کنیم؟!
_ مشکل نیست ، واقعیته ، واقعیتی که از کودکی تا الان یقه منو گرفته و رهام نمی کنه مثل یه زانوی خون خوار داره روحم رو میخوره و از بین می بره !
_میخای در موردش صحبت کنیم ؟!
آب دهنم رو قورت دادم وکمی اوضاع رو راست و ریس کردم حرف زدن در موردش واقعاً برام سخت بود و فشار زیادی بهم وارد می شد . مکثم یکمی طولانی شده بود که خود دکتر به کمکم اومد.
_ ببین امیر علی
از آنقدر صمیمی بودن با دکتر خوشم نمی اومد ، ولی چاره ای نداشتم
_ جانم دکتر
دکتر زبونی دور لبش کشید و لبش رو کمی تر کرد .
_ میدونم که سخته واست در این مورد حرف بزنی ؛ ولی اگر میخوای از این کابوس راحت بشی باید درموردش حرف بزنی .
دکتر ریموتی رو از روی میزش برداشت ، نور اتاق رو تا حد زیادی کم کرد.
_ برای راحت تر بودنت بهتره روی این تخت دراز بکشی
اشاره دکتر به تختی بود که در حدود دورترین بود . روی اون دراز کشیدم
یک گوی درخشان ، رو جلوی چشمام ظاهر شد ، که اشکال تو هم ، تو همی داشت ، چشمام رو خسته کرد و به حالتی خواب گونه رفتم و شروع به تعریف کردم