صدایی می آید در من
آواز غم می آید بر من
صدا از تارهای غم چیدهی من است
خبر از گل نشکفته و برچیدهی من است
این صدای که میشنوی صدای خزان است
در این محزون کده دائم صدای احزان است
خطا ز مرور خاطرات متروکه آید همی
ای شکسته دلان بیایید بشینید با ما دمی
صدایی می آید در من
آواز غم می آید بر من
آری این صدای سوز سرما بر تن من عریان است
آن همه جگر سوختگی جگر من دگر بریان است
چه خوش آواز است صدای درون من
چه دلنشین است این احوال محزون من
این صدا میکشاند نوت بر تارو نخ به نخ
هوای شیرین کامان را میکند تلخ به تلخ
صدایی می آید در من
آواز غم می آید بر من
این صدا وقتی در من اوج بگیرد میکنم تب
چه حنجره ای می آید با نوای من باز کند لب
هرکه آمد با ما هم ندا شود سوختو رفت
به یکباره لال گشتو زبان خود دوختو رفت
دردم با چه زبانی بگویم ای ز درد بی خبر
مرا ز جنس خود قطع کرد نا کردار آن تبر
صدایی می آید در من
آواز غم می آید بر من
سر بی گنه عشق من بر دار رفت
سر زندگی چمن به تعفن مردار رفت
آری صدای که از من آید صدای مرگ است
این صدای درون من خزان برای برگ است
خدایا چه سیه بختی برایم رقم زدی
این چه سازی بود که تو بر غم زدی
صدایی می آید در من
آواز غم می آید بر من