در دست اقدام دیوان شعر در اوج بهار در قعر خزان |amingarreen

عنوان: دیوان شعر در اوج بهار در قعر خزان
شاعر: amingarreen
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، تخیلی، تراژدی

مقدمه: گر این عشق بود که ما چشیدیم
پس بدانید جام زهر سر کشیدیم
اندر این چند صباح عمر غمگین
اندازه دنیا ستم زی یارمان دیدیم

 

[amingarreen]

یارا، تو در میان جان جا داری
بگو طلب جان ز کی‌و کجا داری
گر طلب جانم کنی جان چه قابل
ز رفتن نگو. مگر چه در آنجا داری

 

[amingarreen]

نمی دانم مقصود خدا ز خلقت ما چه بود
نمی دانم زین بازی، خدارا آرد چه سود
هرچه کردی به ما ناز شصت شما یا رب
اما خسته ایم کی منجی مهدی آید فرود

 

[amingarreen]

چنانم زدی زخمی عمیق‌و کاری
قصد کردی عاشقت‌ را ز پا درآری
پشت به تو گرم کردم از سادگی
حال ای پوست زخم جفا بی‌شماری

 

[amingarreen]

به گمان خود خارم کرده ای
یا که نه، بی همدم یارم کرده ای
اینان همه خیال خام است یارا
خار نشدم با اینکه ترک دیارم کرده‌ای

 

[amingarreen]

چه شد که یارم دشمن شد
چرا خشک سبزی چمن شد
گفتم جان در رهت دهم یار
جان دادم به جفای که به من شد

 

[amingarreen]

آمدی دلم را کردی تسخیر
رهایم کردی بی تاوان تقصیر
زخمی که زدم به تو به ناچار بود
اما این است رسم زمانه‌و تقدیر

 

[amingarreen]

شب است‌و سکوت، نیست سخن
سکوتی که نیستش فریاد شکن
سکوت‌های دیده‌ام بالاتر ز فریاد
اما سکوتم نای فریاد ندارد ز من

 

[amingarreen]

دلم تنگ‌و کاری نتوان کرد
بی یار نشود دل درمان کرد
گفته‌ی دل شکستها را باید
در میان قصه‌ها رمان کرد

 

[amingarreen]

این مهر لبان من نه بر سیگار، روا برلبان تو بود
این همه تیر زهر دار سهمگین بر من از کمان تو بود
ز سر کدام خطای نا کرده تاوان پس دهیم، نمی‌دانم
اما خوب میدانم خستگی پاهایم از پی دوان تو بود

 

[amingarreen]

تمام شهر در میان چشمان تو بود
چشمانت را بستی شهر را که ربود
بی تو نه شهری مانده نه دیار آشنای
روی پوست زمین غربت گشته نمود