در دست اقدام دیوان شعر در اوج بهار در قعر خزان |amingarreen

عنوان: دیوان شعر در اوج بهار در قعر خزان
شاعر: amingarreen
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، تخیلی، تراژدی

مقدمه: گر این عشق بود که ما چشیدیم
پس بدانید جام زهر سر کشیدیم
اندر این چند صباح عمر غمگین
اندازه دنیا ستم زی یارمان دیدیم

 

[amingarreen]

مار خاطراتت پیچیده به دور گردنم
هرشب نیش زند، منتظر است بر مردنم
گفتی که این مار نیست زلفان من است
یارا زلفانت مار در آستین بود، مرا خوردنم

 

[amingarreen]

از روی گل احساس کردم وجودت را
بازتابی زین افتخار،که کرده سجودت را
خدایا،این نظم کبیر، ناظم کبیر می‌طلبد
با این نظم خلقت، چگونه ثابت کنم نبودت را

 

[amingarreen]

سرمه کرده‌ای بر دو چشم نازت
چشم بچرخان دل شود جان بازت
امشب ساز من هم نوا شده با سازت
ای که کشته است مارا آن یقه بازت

 

[amingarreen]

هر بار که افتد راه من بر کوی شما
چشم دل آرزو دارد ببیند روی شما
همه راه‌هارا موصل کنم به سوی شما
این دل گره خورده است به تار موی شما

 

[amingarreen]

زان روز که پای دل در دام تو افتاد
یارا بر لب هر دم زیبایی نام تو افتاد
بی اختیار‌و بهانه گیر چشمانت شد
این جگر سوخته من بر سفره شام تو افتاد

 

[amingarreen]

عقل گوید که یار دل چنان‌و چنان است
اما دل هنوز ز جفای یار بی گمان است
ای دل خانه خراب شوی، نابود شدیم
یار تو جفاکار است همانا که همان است

 

[amingarreen]

میرم زیرا شکستی قلبمو
میرم شاید بدونی تو قدرمو
این رفتنم بوی مرگ می دهد
زیرا مرگ میتونه پاین بده دردمو

 

[amingarreen]

در هوای تو حس پرواز میزند به سرم​

شوق پرواز دارم با اینکه بی بال‌و پرم​

یارا نمیدونم معجزه عشق است یا نه​

با اینکه نیستی، ولی حاضری همیشه در برم​

​

 

[amingarreen]

خوش آمدی صبا،ز یار چه داری
مگو در نظر یار ،دلی بازیچه داری
ای صبا به بوی تنش راضیم کردی
بی قرارمش،مگو خلق خوی بچه داری

 

[amingarreen]

تو یک معدن از خود عشقی
تو یک فرشته‌ی با موهای مشکی
طعم تورا چه بنامم، تو شیرینی
شیرینه طعم لبات با رنگ تمشکی