در دست اقدام دیوان شعر در اوج بهار در قعر خزان |amingarreen

عنوان: دیوان شعر در اوج بهار در قعر خزان
شاعر: amingarreen
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، تخیلی، تراژدی

مقدمه: گر این عشق بود که ما چشیدیم
پس بدانید جام زهر سر کشیدیم
اندر این چند صباح عمر غمگین
اندازه دنیا ستم زی یارمان دیدیم

 

[amingarreen]

(جدای در هم تنیده ها!)

آمدی غریبانه، اما آشنا ترین شدی
برای من بی هدف، معنا ترین شدی

بند بند وجودم با وجودت تنیده شد
تمام حرفهای دلم با تو شنیده شد

آمدی آغوشم را پر ز محبت کردی
مرا ز غم این دنیا بی منت کردی

آمدی، پروانه وار به دورت گشتم
گفتی درمان اشکهای شورت گشتم

آمدی طوفان به پا کردی در وجودم
من با تو بی نیاز ترین این عالم بودم

اما سخنانم از بودن است،دگر نیستی
گفتی درمانگری؟ کنون درمانگر نیستی

ای یار عزیز تر ز جان‌و خدای عالم
ای طبیب دلم بیا دارم ز جدای نالم

بی رحمانه رفتی تارو پودم گسسته کردی
رفتی با غریبه گردی رغیب را خجسته کردی

تمام وجودم را با خود بردی اما خیالت را نه
همه چیز را فراموش میکنم اما خیانت را نه

وقت رفتن هیچ فکر من عاشق را کردی؟؟
به دریا زدی اما هیچ فکر قایق را کردی؟؟

دریای دلم با کشتی هم پایان نمی یابد
لایق دریا کشتی‌یست نه قایق شایید

 

[amingarreen]

عاشقم اما مارا ز عاشقی چه سود
یار ما آن مهربانی که می‌گفت نبود
دیدار اول مان کجا؟ دیدار حال کجا
که آمد دستانت را ز من عاشق ربود ؟

 

[amingarreen]

در پیش چشمم با رخ ماه در جنگی
با صدای زیبایت برایم بهتر ز آهنگی
با این همه زیبای چرا با ما نسازی یار
هی،چه بگویم که به شیشه‌ی ما،سنگی

 

[amingarreen]

قمارم کردی مرا باختی
رفتی با حریف ما ساختی
مسیرت ز بازی جدا کردی
به هر رهی جامه جدای بافتی

 

[amingarreen]

ملکه‌ی دلبر ما توی در وصف شما سراییم
کز آتش عشق شما چون آب به جوش آییم
شما م×س×ت می ما م×س×ت شما عجب می‌خانه ای
ز سر چشم مستت نمی‌دانم که به کجاییم

 

[amingarreen]

یک روز می آیم بعد باران
پا نهم بر شهرو دیار یاران
گر لحظه اخر ببینم تورا
دست آرم بر چنگ‌و تاران

 

[amingarreen]

من بی کسی ها بعد تو کشیدم
شب تار شد برایم نور خورشیدم
چه سیاهی دارد نبودنت، زیبای من
بعد رفتنت بر تن رخت عذا پوشیدم

 

[amingarreen]

نگاه عاشقم عاشق نگاه تو بود
این سوخته دل در پناه تو بود
گنه کار این همه هجر من کیست
شاید همین احوال ز گناه تو بود

 

[amingarreen]

به چشمت خار بودیم؟غافلی
یا که آتش نار بودیم؟ غافلی
ما فقط دلباخته بودیم غافل!
ورنه شاه دربار بودیم، غافلی

 

[amingarreen]

شهره و نامی عشق منم
وحشی‌و رامی عشق منم
سر ز کتاب مجنونان در آرم
زیرا زهر کامی عشق منم