. . .

در دست اقدام دلنوشته مرور خاطراتمان | رها:)

تالار دلنوشته کاربران
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
  3. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. تراژدی
inshot_۲۰۲۳۱۱۱۰_۱۲۵۰۰۲۸۸۶_2j3a_aopo.jpg

نام دلنوشته: بابا
نام نویسنده: رها:)
ناظر:
@CANDY
ژانر: تراژدی
مقدمه:

نیمه‌ شب‌ها مغزم دیوانه می‌شود. خاطره‌هایی به من نشان می‌دهد که باعث می‌شود جیغ‌هایم را در بالشت خفه کنم و به یاد همان خاطرات خوب و بد، گریه کنم. بابا، هر شب مغزم خاطرات‌مان را به من نشان می‌دهد و من، قلبم و مغزم با یک‌دیگر مرور خاطره می‌کنیم. تاوان مرور خاطرات‌ را هم چشم‌هایم می‌دهند.
 
آخرین ویرایش:

خآنومِاَلف؛

بخشدار المپیاد
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
بخشدار
تیم تبلیغات
ناظر
طراح
گوینده
نام هنری
پروا
آزمایشی
بخشدارالمپیاد+خبرنگار+گوینده+ادیتور
شناسه کاربر
4240
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-13
آخرین بازدید
موضوعات
92
نوشته‌ها
490
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,473
امتیازها
238
محل سکونت
آغوش‌ِاو (:

  • #11
بابا؟ می‌دانی چه‌قدر فرق کرده‌ام؟ بگذار تا برایت بگویم چه فرق‌هایی کرده‌ام. دیگر آن جوجو کوچولو نیستم. دیگر موهایم را دو گوشی نمی‌بندم. دیگر با بابایم به پارک نمی‌روم. دیگر بابایم مرا سوار بر تاب هل نمی‌دهد و شعر تاب‌تاب عباسی را برایم نمی‌خواند. دیگر مثل قبل صدای خنده‌هایم گوش فلک را کر نمی‌کند. دیگر مثل قبل حرف نمی‌زنم سکوت می‌کنم. دیگر رنگ قرمز را دوست ندارم؛ عاشق رنگ مشکی و بنفش هستم. دیگر عزیز بابا نیستم. دیگر بابا ندارم؛ یتیمم. من بزرگ شده‌ام؛ ولی همان دختر بابایی‌ام. همان دختری که تا بابایش نمی‌آمد، خوابش نمی‌برد. همان دختری هستم که عادت کرده به قصّه‌های شبانه‌ی قبل از خواب. من همان دختری‌ام که اکنون تو را کم دارد، بابا!
 
آخرین ویرایش:

خآنومِاَلف؛

بخشدار المپیاد
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
بخشدار
تیم تبلیغات
ناظر
طراح
گوینده
نام هنری
پروا
آزمایشی
بخشدارالمپیاد+خبرنگار+گوینده+ادیتور
شناسه کاربر
4240
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-13
آخرین بازدید
موضوعات
92
نوشته‌ها
490
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,473
امتیازها
238
محل سکونت
آغوش‌ِاو (:

  • #12
بابا این روزها خسته‌تر از همیشه‌ و تنهاتر از همیشه‌ام! بابا می‌خواهم صدایت کنم؛ به اندازه تمام این چهارسال که نتوانستم صدایت کنم. بابا صدایت می‌کنم؛ چرا جوابم نمی‌دهی؟ صدایت می‌کنم. بابا! چند ثانیه سکوت می‌کنم برای شنیدن جواب و بعد دوباره صدایت می‌کنم. باز هم جواب نمی‌دهی و من باز هم ناامید می‌شوم. بابا در تنهایی‌هایم صدایت می‌کنم. با یادت گریه می‌کنم. بابا به‌قدری دلم برایت تنگ شده که هرشب خاطرات‌مان را مرور می‌کنم و حتیٰ با خاطره‌های خوب‌مان هم گریه می‌کنم. بابا من منتظرم برگردی. بابا تا کِی صبر کنم برگردی؟ تمام مناسبت‌های زندگی من، با درد دلتنگی و یتیمی همراه است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

خآنومِاَلف؛

بخشدار المپیاد
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
بخشدار
تیم تبلیغات
ناظر
طراح
گوینده
نام هنری
پروا
آزمایشی
بخشدارالمپیاد+خبرنگار+گوینده+ادیتور
شناسه کاربر
4240
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-13
آخرین بازدید
موضوعات
92
نوشته‌ها
490
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,473
امتیازها
238
محل سکونت
آغوش‌ِاو (:

  • #13
بابا زخم‌هایی خورده‌ام که عجیب حالم را دگرگون کرده است. بابا از همه و همه‌کس ضربه خوردم. از آنی که فکرش را نمی‌کردم ضربه خوردم و روحم زخمی‌ست. بابا جای زخم‌هایم درد دارد. کاش بودی؛ کاش بودی و مرهم زخم‌هایم می‌شدی. کاش بودی و با آغوش گرم، ب×و×س×ه‌ای روی پیشانی‌ام و محبّت‌هایت، درد زخم‌ها را از یادم می‌بردی. کاش بودی و نمی‌گذاشتی کسی به دُردانه‌ات حرفی بزند که باعث شود، حال این لوس بابا بد شود.
شاید بگویی آن دختر قوی من کجاست؛ امّا بدان من هیچ‌وقتِ هیچ‌وقت قوی نبودم. من لوس تو بودم بابا و همان‌طور هستم؛ ولی با یک فرق، تو دیگر نیستی. حال کسی نیست که خودم را برایش لوس کنم و باز هم تنها هستم.
 

خآنومِاَلف؛

بخشدار المپیاد
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
بخشدار
تیم تبلیغات
ناظر
طراح
گوینده
نام هنری
پروا
آزمایشی
بخشدارالمپیاد+خبرنگار+گوینده+ادیتور
شناسه کاربر
4240
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-13
آخرین بازدید
موضوعات
92
نوشته‌ها
490
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,473
امتیازها
238
محل سکونت
آغوش‌ِاو (:

  • #14
بابا من می‌ترسم؛ می‌ترسم یک روز از خواب بیدار شوم و دیگر تو را یادم نیاید. می‌ترسم از این‌که تن صدایت را که هر روز کم‌رنگ‌تر از قبل در ذهنم پخش می‌شود؛ یادم برود. می‌ترسم محبّت‌هایت را فراموش کنم. می‌ترسم آن همه خاطرات خوب را یادم برود. می‌ترسم از این‌که از تو هیچ‌چیز را به‌یاد نیاورم. این ترس مثل خوره به جانم افتاده و رهایم نمی‌کند. نکند یک روز یادم برود بابایی هم‌چون تو داشتم؟ بابا من از این‌که دیگر هیچ‌چیز از تو نداشته باشم می‌ترسم. می‌شود با آغوشی گرم و دل‌پذیر این ترس را از بین ببری؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

خآنومِاَلف؛

بخشدار المپیاد
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
بخشدار
تیم تبلیغات
ناظر
طراح
گوینده
نام هنری
پروا
آزمایشی
بخشدارالمپیاد+خبرنگار+گوینده+ادیتور
شناسه کاربر
4240
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-13
آخرین بازدید
موضوعات
92
نوشته‌ها
490
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,473
امتیازها
238
محل سکونت
آغوش‌ِاو (:

  • #15
بابا نمی‌دانم چرا برایت پیام‌هایی با این مظمون می‌نویسم:
- بابا؛ دلم برایت تنگ شده است. بابا خسته شده‌ام. بابا تورابه‌خدا به خوابم بیا. بابا من تو را می‌خواهم؛ فقط تو را.
بابا این بود جواب مهربانی‌هایم به بقیه؟
مگر تو یادم ندادی که مهربان باشم؟
ولی حال قلب خودم نابود شده است بابا.
بابا! من می‌خواهم یک روز خودم را از آن بلندی که تو ازش افتادی، خودم را پرت کنم؛ از من ناراحت نشو! فقط دوست دارم مثل تو بمیرم. بابا، به نظر تو من‌هم مثل تو، پنح روز زنده می‌مانم؟یا همان‌جا و همان لحظه، می‌میرم؟بابا دلم مرگ می‌خواهد. بابا بیا من را ببر؛ ببر پیش خودت. بابا دلم عجیب مرگ می‌خواهد.
بابا. دلم شکسته است؛ از آدم‌های دور و برم. کاش تو بیایی و حالم را خوب کنی. من می‌دانم؛ اگر تو پیش من بیایی، خوب می‌شوم.
آیا تو این پیام‌ها را می‌خوانی در حالی که خط‌ات خاموش است؟
 
آخرین ویرایش:

خآنومِاَلف؛

بخشدار المپیاد
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
بخشدار
تیم تبلیغات
ناظر
طراح
گوینده
نام هنری
پروا
آزمایشی
بخشدارالمپیاد+خبرنگار+گوینده+ادیتور
شناسه کاربر
4240
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-13
آخرین بازدید
موضوعات
92
نوشته‌ها
490
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,473
امتیازها
238
محل سکونت
آغوش‌ِاو (:

  • #16
بابا، تا روز تولدت، روز شماری می‌کنم. یازده روز دیگر، اگر بودی پنجاه و هفت ساله می‌شدی. بابا روزهایم با اشک به شب می‌رسد و شب‌هایم نیز با گریه و زاری صبح می‌شود. بابا خسته‌ام، تن خسته‌ام را در آغوش بگیر؛ چون من فقط این‌گونه آرام می‌شوم. بابا تو تنفر را نشانم ندادی؛ امّا من از تمام آن‌هایی که به من آسیب زدند و مرا زخمی کردند، متنفرم! بابا قلب مهربان دختر کوچکت، در حال سنگ شدن است. بابا من می‌ترسم این قلب، به منی که دُردانه‌ی تو بودم رحم نکند. آخر این روزها بد درد می‌کند و با هر تیری که می‌کشد، گویی جانم را می‌گیرند. بابا به خدا بگو به قلبم دستور بدهد دیگر نتپد. بابا به خدا بگو فرشته‌ی مرگ را به سراغم بفرستد؛ این دختر کوچک، دیگر تاب و توان ندارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

خآنومِاَلف؛

بخشدار المپیاد
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
بخشدار
تیم تبلیغات
ناظر
طراح
گوینده
نام هنری
پروا
آزمایشی
بخشدارالمپیاد+خبرنگار+گوینده+ادیتور
شناسه کاربر
4240
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-13
آخرین بازدید
موضوعات
92
نوشته‌ها
490
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,473
امتیازها
238
محل سکونت
آغوش‌ِاو (:

  • #17
یعنی می‌شود صبح که از خواب برمی‌خیزم تو کنارم باشی و بگویی تمام این اتفاقات را خواب دیده‌ام؟ بابا کاش می‌شد تمام این اتفاق‌هایی که طی این چهارسال و این چند هفته‌ی اخیر برایم افتاد، یک خواب باشد. بابا چرا آدم‌ها بد شده‌اند؟ چرا آن‌قدری بد و بی‌رحم هستند که به دختر چهارده ساله‌ی تو رحم نکردند؟ بابا یعنی باید مثل تو بگویم خدا خودش جواب‌شان را می‌دهد یا خودم برای تلافی کاری کنم؟ بابا این‌هایی که وجودم را شکستند را به دست کارما بسپارم یا خودم برای انتقام کاری کنم؟ قطعاً صبر می‌کنم تا خدا خودش جواب دهد. صبر می‌کنم تا کارما بدتر از این را سرش بیاورد. بابا درست است، بخشیدم؛ امّا کارمایی هم وجود دارد که من نمی‌توانم جلویش را بگیرم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

خآنومِاَلف؛

بخشدار المپیاد
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
بخشدار
تیم تبلیغات
ناظر
طراح
گوینده
نام هنری
پروا
آزمایشی
بخشدارالمپیاد+خبرنگار+گوینده+ادیتور
شناسه کاربر
4240
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-13
آخرین بازدید
موضوعات
92
نوشته‌ها
490
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,473
امتیازها
238
محل سکونت
آغوش‌ِاو (:

  • #18
بابا نمی‌دانم این حرف‌هایم چه‌زمان می‌خواهند تمام بشوند. ممکن است فردا تمام شود؟ یا روز تولدت تمام می‌شود؟ یا سال‌روز کوله بار بستنت؟ بابا سکوتم را می‌شنوی؟ سکوت من پر از حرف است. کسی نمی‌تواند سکوت مرا ترجمه کند و بفهمد در این سکوت، چه می‌گویم؛ امّا بابا، تو خوب می‌دانی در این سکوت مرگ‌بار چه می‌گویم. بابا چهارسال است سکوت کرده‌ام. از دل‌تنگی‌ام دم نزدم، نگفتم که چه‌قدر آغوشت را می‌خواهم و چه‌قدر به وجود و سایه‌ات بالای سرم، نیازمندم. نگفتم تا کسی غمگین نشود؛ امّا خودم غمگین شدم؛ روز به روز غمگین‌تر! این غم، این فراغ، این سوگواری پنهان، این دلتنگی و این انتظار، وجود مرا درهم شکست و کسی ندید. کسی ندید گریه‌های شبانه‌ام را و فقط بالشت من، شاهد تمام زجه‌های خفه و گریه‌هایم بود. کسی ندید که من از خبر رفتن تو، در شوک عمیق و عظیمی فرو رفته‌ام و حال که از آن شوک درآمده‌ام، می‌فهمم که چه‌بلایی به‌سرم آمده است.
 

خآنومِاَلف؛

بخشدار المپیاد
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
بخشدار
تیم تبلیغات
ناظر
طراح
گوینده
نام هنری
پروا
آزمایشی
بخشدارالمپیاد+خبرنگار+گوینده+ادیتور
شناسه کاربر
4240
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-13
آخرین بازدید
موضوعات
92
نوشته‌ها
490
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,473
امتیازها
238
محل سکونت
آغوش‌ِاو (:

  • #19
صدای اذان در گوشم می‌پیچد. همیشه، همین موقع وضو می‌گرفتی و برای نماز آماده می‌شدی. اللّه‌اکبر. صدای تکبیرة الاحرام‌ات در خانه می‌پیچد. با صدای اللّه‌اکبرت از خواب برمی‌خیزم. بابا، باز در گذشته غرق شدم؛ مگر نه؟ نمی‌دانم چه‌زمان این غرق شدن‌ها تمام می‌شوند. گویی باید تا آخر عمرم غرق در خاطرات‌مان باشم. راستی بابایی؛ فقط نُه روز دیگر مانده است. نُه روز تا تولد پنجاه و هفت سالگی‌‌ات. خدا می‌داند دوم مهر، حالم چه‌گونه است. خدا می‌داند آن روز خفه کننده تولدت که بدون تو است را چه‌گونه به شب می‌رسانم. بابایی؟ دوستت دارم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

خآنومِاَلف؛

بخشدار المپیاد
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
بخشدار
تیم تبلیغات
ناظر
طراح
گوینده
نام هنری
پروا
آزمایشی
بخشدارالمپیاد+خبرنگار+گوینده+ادیتور
شناسه کاربر
4240
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-13
آخرین بازدید
موضوعات
92
نوشته‌ها
490
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,473
امتیازها
238
محل سکونت
آغوش‌ِاو (:

  • #20
بابایی فقط کمی دلم گرفته‌ است؛ چیزی نیست! بابا این حرف "چیزی نیست" را باور نکن؛ چون پشت این حرف، خیلی چیزها هست. بابا عالم و آدم می‌گویند که اگر من این‌گونه بی‌تابی‌ات را کنم، تو ناراحت خواهی شد. بابا ناراحت نشو؛ نمی‌خواهم به‌خاطر من دلت بگیرد و خدایی نکرده به‌خاطر بی‌تابی‌ها و گریه‌هایم، با من قهر کنی؛ آخر می‌دانی؟ تحمّل قهرت را ندارم و قهر کردن تو با من، مساوی بغض در گلویم و قلب بی‌تابم است. بابا خودت می‌دانی سوگواری نکردن برای عزیزترین فرد زندگی‌ام که تو باشی، چه‌قدر سخت است. خودت می‌دانی که من دخترک لوس تو هستم و این دخترک لوس، بدون بابایش دوام نخواهد آورد. خودت می‌دانی این دختر کوچولو بدون تو بی‌تاب است. خودت می‌دانی بابایی.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین