. . .

در دست اقدام دلنوشته‌ی خاطرات دلا | Delvinak

تالار دلنوشته کاربران
نام دلنوشته : خاطرات دلا
نام نویسنده : Delvinak
ژانر: تراژدی، عاشقانه
مقدمه : من، من شاید تورو یادم بره؛ ولی خاطرات قشنگمون رو نه. شاید فراموشت کنم؛ ولی اون پنج صبح‌هایی که خواب‌آلود کنار دریا توی ماشین نشسته بودیم و آهنگ‌هایی که پشت سر هم پخش می‌شد رو با صدای بلند داد می‌زدیم و گاهی از صدای افتضاح خودمون خندمون می‌گرفت رو فراموش نمی‌کنم. شاید این دختری که با اون صدای قشنگت «دلام» صداش می‌کردی و با این لقبی که فقط برای خودت بود به تمام وجودش آرامش تزریق می‌کردی؛ تورو یادش بره! ولی..ولی خاطره‌هایی که هرشب قبل از خواب مثل بچه مدرسه‌ای که از استرس امتحان پشت سرهم و بی‌وقفه درس‌هاش رو مرور می‌کنه رو یادش نمی‌ره. قول می‌دم؛ نه مثل قول‌‌های تو بابا که گفتی برای همیشه پیشمی و نبودی؛ ولی قول می‌دم که هیچ‌وقت خاطره‌هامون رو از یاد نبرم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
965
پسندها
7,602
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
20230912-190802-rpnm.jpg

سلام خدمت شما دلنویس عزیز

متشکریم از شما بابت انتخاب انجمن رمانیک برای نگارش آثار ارزشمندتان

خواهشمندیم قبل از شروع دلنوشته‌ی خود، قوانین مذکور در تاپیک زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین ایجاد دلنوشته

پس از ارسال حداقل ده پارت از دلنوشته خود، می‌توانید طبق قوانین تاپیک زیر برای اثر خود درخواست جلد دهید.

درخواست جلد برای دلنوشته

آموزش درخواست جلد رو در لینک زیر مشاهده کنید:
آموزش درخواست جلد برای دلنوشته​

پس از اتمام نگارش، برای درخواست نقد و تعیین سطح اثرتان، از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست نقد و بررسی دلنوشته

پس از اتمام نگارش دلنوشته، در تاپیک زیر اعلام کنید.
تاپیک اعلام پایان تایپ

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد برای دلنوشته

بعد از اتمام رصد، مدیران هر تالار تاپیک‌های مربوطه رو ایجاد و نظر شما رو در پایان میپرسند و نیازی به ایجاد تاپیک‌های مختلف تا بر روی سایت رفتن اثر نمی‌باشد.

در صورت علاقمندی به صوتی شدن اثر خودتان، در لینک زیر درخواست صوتی شدن دهید.
درخواست صوتی شدن دلنوشته

آموزش و قوانین درخواست صوتی شدن رو در لینک زیر مشاهده کنید:
آموزش و قوانین صوتی شدن

جهت انتقال اثر به متروکه و یا بیرون آوردن اثر از متروکه، از طریق لینک زیر اقدام کنید.

درخواست انتقال یا خروج از متروکه

|متشکریم از حضور گرم و همکاری شما در انجمن رمانیک!

| مدیریت تالار ادبیات انجمن رمانیک |
 

Delvinak

رفیق رمانیکی
رمانیکی
انتشاریافته‌ها
1
شناسه کاربر
5816
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-13
آخرین بازدید
موضوعات
80
نوشته‌ها
658
راه‌حل‌ها
27
پسندها
1,453
امتیازها
436
سن
17
محل سکونت
کنارگربه‌های‌خیابانی

  • #3
- نمی‌بخشمت -
اول از همه می‌خوام بهت بگم که چه‌قدر نمی‌بخشمت بابا! تو حتی سر خرید یه لواشک ساده قول نمی‌دادی؛ همیشه می‌گفتی نه، قول نمی‌دم شاید فلان مغازه نداشت یا شاید وقت نکنی همون موقع برام بخری ولی حواست هست که دو تا قول خیلی محکم بهم دادی؟ اولیش این بود که برام گردنبند خورشید رو بخری چون اکثر مواقع «خورشید کوچولو» صدا می‌شدم و
قول دومت این بود که خورشید کوچولوی زندگیت رو تنها نزاری؛ چون تو تنها کسی بودی که براش پدری می‌کردی.
اولی رو عمل کردی و دیر یا زود اون گردنبند رو بهم هدیه دادی که حالا دقیقا مثل پدری که دخترکوچولوش رو می‌پرسته؛ می‌پرستمش.
اما قول دومت بابا؛ نگو یادت رفته. مگه نمی‌ترسیدی از این‌که بدقول خطاب بشی؟ پس چرا عمل نکردی؟ چرا بد قول‌ترین آدم زندگیم شدی؟
چرا دخترت رو تنها گذاشتی؟
نمی‌بخشتمت ولی دوست دارم راه بخشیده شدن رو بپرسی همچنین می‌دونم اونقدر مغروری که هیچوقت نمی‌پرسی؛ پس خودم زودتر جوابت رو می‌دم!
وقتی می‌بخشمت که بیای بغلم کنی و بهم بگی عشق بابا، تک‌ پرنسس قلبم، شوخی کردم؛ من این‌جام و هنوز نفس می‌کشم دورت بگردم و بعد اون دست‌های قشنگت رو توی موهام حس کنم و باز هم مثل سه ماه پیش آرامش کل وجودم رو فرا بگیره.

 
آخرین ویرایش:

Delvinak

رفیق رمانیکی
رمانیکی
انتشاریافته‌ها
1
شناسه کاربر
5816
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-13
آخرین بازدید
موضوعات
80
نوشته‌ها
658
راه‌حل‌ها
27
پسندها
1,453
امتیازها
436
سن
17
محل سکونت
کنارگربه‌های‌خیابانی

  • #4
- بومرنگ -
دیگه نمی‌خوام بهت فکر کنم دیگه نمی‌خوام اول و آخر حرف‌هام به اسم و تیکه‌کلام‌هات و گاهی خاطراتت ختم بشه.خسته شدم دورت بگردم؛خسته شدم.
از کم بودن؟ نه؛ از هیچی بودن. از این‌که انقدر ازت دورم که فقط مرگ توانایی نزدیک کردنمون رو داره.
من.. من نمی‌خوام فقط تو فکرم باشی؛ من نیازت دارم. توی زندگیم نیازت دارم نه توی مغز بی‌صاحبم که بیست‌ و چهارساعته تمام فکرش تو و تویی.
من نیاز دارم توی چند سانتیم باشی. نیاز دارم هوایی که تو توش نفس می‌کشی رو نفس بکشم. دست‌هات رو لای موهای مشکی‌ای که دلیل زندگیت خطابشون می‌کردی؛ حس کنم.
فقط دیگه نمی‌خوام نداشته باشمت. می‌دونم مثل همیشه دارم غر می‌زنم ولی تو با رفتارهات به دختر کوچولوت چیزهای زیادی یاد دادی‌؛ تقریبا همه چیز رو؛ ولی کنار اومدن با نبود تنها امید زندگیش رو نه.
این‌ها همش نتیجه زیاد فکر کردنه؛ چون تو یه بومرنگی که هیچوقت از ذهنم بیرون نمی‌ری؛ چون دقیقا مثل همون بومرنگ هرچی دورتر پرتت می‌کنم با شدت بیشتری بهم برمی‌گردی.
یادته بارها و بارها از هم می‌پرسیدیم که اگر برگردیم به اون روز؛ باز هم همدیگه رو انتخاب می‌کنیم؟ همیشه جوابم مثبت بود ولی الان منفیه!
من با تو بهترین سال‌های عمرم رو گذروندم ولی الان جز زجر دادنم کار دیگه‌ای نمی‌کنی. شدی درد، شدی بغض، شدی میگرن‌هایی که از وقتی رفتی شروع به آزار دادن تک دخترت کرده.
حتی احساس می‌کنم بعد تو دچار اختلال دوقطبی هم شدم، چون امروز دوستت دارم و فردا ازت متنفرم.

ولی درهرصورت، آرزو می‌کنم که قشنگ‌ترین جای آسمون باشی و برای دلای شیطونی که شیطنت تو چشم‌هاش خشک شده؛ جا گرفته باشی تا یکی از همین روزها به سمتت پرواز کنه.
 
آخرین ویرایش:

Delvinak

رفیق رمانیکی
رمانیکی
انتشاریافته‌ها
1
شناسه کاربر
5816
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-13
آخرین بازدید
موضوعات
80
نوشته‌ها
658
راه‌حل‌ها
27
پسندها
1,453
امتیازها
436
سن
17
محل سکونت
کنارگربه‌های‌خیابانی

  • #5
- شروع قشنگی‌ها -
پنجم هرماه رو یادت میاد؟ که به مناسبت ماهگردمون از اول آشنایی شروع به تعریف کردن می‌کردیم تا هیچوقت خاطراتمون رو فراموش نکنیم و حتی اگر یکیمون یک‌جاش رو اشتباه می‌کرد یا فراموش می‌کرد به شوخی باهاش قهر می‌کردیم و ماه بعد فراموش‌کار موظف بود اون خاطره رو کامل تعریف کنه.
الان هم به دلیل عادتی که داشتیم؛ می‌خوام از روزی که دیدمت شروع کنم و برسم به اون روزی که زیر قولت زدی.
روزی که داداشم تصمیم گرفت دوستش رو به خونه بیاره و من فضول رفتم تو اتاقشون تا از کاری که می‌کنند باخبر بشم و وقتی وارد شدم؛ دوتا چشم سیاه و یک لبخند خوشگل که صاحبشون تو بودی رو دیدم.
عشق در نگاه اول؟ نمی‌دونم! تا اون موقع اعتقادی نداشتم ولی الان یه‌جوری معتقدم که هیچ‌کس نمی‌تونه اعتقادم رو درست مثل عابدی که به یکتایی معبودش اعتقاد داره؛عوض کنه.
از اون به بعد هروقت می‌اومدی خونمون یا قرار بود بیای خونمون دل تو دلم نبود که دوباره اون چهره‌ی جدی که مهربونی از چشماش داد می‌زد رو ببینم.
البته که بعدش بهم گفتی که چقدر سر یاد دادن برنامه‌نویسی به داداشم مجبورش کردی که بیاید خونه‌ما تا من رو بیشتر ببینی.
یادته اون روزی که داداشم بعد یک ماه بو برده بود و بهمون غش غش خندید و بعد عصبی شد که چرا بهش نگفتیم؟ واقعا قیافش دیدنی بود.
بعد از اون روز قشنگی‌هامون شروع شد.
رستوران رفتن‌ها؛ کافه رفتن ها و حتی دعوا سر پرداخت صورت حساب‌هایی که هیچوقت موفق به حساب کردن نشدم؛ البته این‌که رو هم پنج‌بار هم نرفتیم خالی از لطف نبود!
آخ که چقدر دوست دارم دوباره برگرده اون روزها؛ همه‌ی روزهایی که اولین‌هامون رو تشکیل دادن.
اولین عشق؛ اولین قرار؛ اولین ب×و×س×ه؛ اولین دختری که برای تو و اولین پسری که سند قلبش به نام من بود.

ولی همیشه اولین‌هامون خوب نبود؛ مخصوصا آخرین اولینی که قرار بود اتفاق بیوفته؛ اولین نگرانی تو برای من که منجر به هیچوقت ندیدن تو شد.
 
آخرین ویرایش:

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 0, کاربران: 0, مهمان‌ها: 0)

بالا پایین