. . .

متروکه رمان فیترا | ARKA

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
ژانر اثر
  1. تخیلی
  2. فانتزی
  3. طنز
نام اثر: فیترا
نویسنده:ARKA
ناظر @tish☆tar
ژانر:فانتزی_تخیلی

خلاصه:
جامعه‌ای که افراد آن کنترلی روی کارهای خود ندارند و از صدایی که توی ذهنشونه دستور می‌گیرند، آزادی بسیار کمی دارند تا این‌که همه چیز تغییر می‌کند و ماجرا‌های پشت پرده افشا می‌شود.

با صدای زمزمه‌اش با خستگی چشم‌هایش را باز کرد،
باز زمزمه دستور داد، با بدبختی از جایش بلند شد تا به کارهایش برسد، بعد از انجام کارهای روزمره پشت میز نشست و به میز خیره شد، خامه، عسل، پنیر احساس تهوع داشت بازهم زمزمه دستور داد:
- بخور
قدرت تصمیم گیری نداشت، او مانند ربات بود، هر چه که به او گفته میشد باید انجام میشد چه او بخواهد چه نخواهد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • عجب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #31
Part30
سه روز گزشته بودو هیچ گونه فعالیتی از طرف رپتایلا انجام نشده بود و اونا رسما ما رو سرکار گزاشته بودن
شب بود و داشتم بین افراد شام پخش میکردم که با صدای جیغو دادی که از بیرون میومد به طرف بیرون دویدم بادیدن قتلگاهی که بیرون بود هنگ کردم
پس .....پس رپتایلا حمله کرده بودن
به سمت کلبه دویدم و از توی اتاق مهمات تفنگ و خشاب و یه بمب دود زا برداشتم نمی دونستم بچها کجان ولی مجبور بودم مبارزه کنم از پله ها بالا رفتم و از پشت بوم بمب دود زا رو پایین انداختم اونا نمی تونستن منو ببینن ولی من می تونستم ازهمون بالا شروع کردم به تیر اندازی ظاهرا ریسشون ما رو زیادی دست کم گرفته بود که فقط ۱۰۰ تا سرباز فرستاده بود
حدود بیستاشونو زدم که خشاب تموم کردم لعنتی به سمت پایین دویدم و تا خواستم خشابمو پر کنم با دیدن ارتشی از گرگینه ها و خوناشاما که بسمت رپتایلا حمله کرده بودن مخم ارور داد در عرض ۵/۱۰دقیقه کله ارتش که نمیشه گفت ولی خب نابود شدن
به سمت ارکا که داشت خون دور دهنشو پاک میکرد حرکت کردم
_میشه بگی جریان چیه
_کدوم جریان
_همین جریان مگه قرار نبود با معجونای اندرو دخلشونو بیاریم پس چی شد که تصمیم گرفتی با لشکر حمله کنی؟
_اندرو فهمید که معجون کار نمیکنه
_یعنی چی
_یعنی همین اون حتی کسیو نداشت که روش امتحان کنه و همش بر حسب کتابو دانسته های علماس پس حق نداریم تحقیرش کنیم
_حالا کی خواسته تحقیرش کنه
چیزی نگفتو رو ب جسدا گفت
_مخزن خونمون تا یه ماه پره پره
_قرار بود رزی پریا رو بیاره پس چی شد
_دیشب بسمت سرزمینشون حرکت کرده ولی هنوز نرسیده
_اها
_اهوم
_راسی مگه قرار نبود یه چن نفرشونو زنده نگه داریم تا بتونیم خدمونو رپتایل جا بزنیم
_اهوم جیم و مگا اونا رو بردن یه جای امن
_باشه من میرم
_نه فعلا برو اندراسو اندرو راشلو صدا کن بیاین اتاقم
سری تکون دادم
روی تخت ارکا نشته بودیم و مثله بز همو نگاه میکردیم
بالاخره سکوتو شکستم
_خب
_خب؟
_الان باید چیکار کنیم اصلا برای چی اینجا جمع شدیم
_اینجا جمع شدیم تا افرادی که قراره برای جاسوسی برنو انتخاب کنیم
_تصمیمی هم گرفتی
_اهوم
_خب
_منو اندارسو اندرو میریم و شما دخترا میمونین پایگاه
_چییی این ناعادلانس
راشلم گفت
_ منم موافقم چرا ما نریم شما بمونین؟
یهو یکی از پشت پنجره داد زد.
_ نهههه
برگشتم
_هی رزی دختر کی برگشتی در حالی که سعی میکرد ار پنجره بیاد داخل گفت
_همین همین الان
_خسه از تلاش پوفی کشدیدو تبدیل شد
_وای رز من تا حالا تبدیل شدن یه پری رو ندیده بودم وای قودااا چقد تو نازو کیوتی
پری رز حدودا ۱۵ سانت بود موهای مشکیو چشمای بنفش داشت
راشل گفت
_تا حالا یه پریو ندیده بودی؟
_نچ
_چه حسی داری که از تمام جامعه سیلبوردا و ادنوسا فقط تو باقی موندی
_احساس بدبختی سردرگمی گیجی احساس میکنم به هیچ جا متعلق نیستم
راشل دستشو رو دستم گزاشت
_تو به اکیپ ما تعلق داری ما از نژادهای مختلفیم یکی گرگینه یکی هافل یکی خوناشام یکی پری یکی ادنوس ولی نکتش اینجاس که یه خانواده ایم
لبخندی زدم
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #32
Part31
زری گفت
_خب داشتین بدون من چی میگفتین؟
_داشتیم کسایی رو انتخاب کنیم برای جاسوسی
دستاشو به حالت تسلیم بالا برد
_من که ترجیح میدم تو پناهگاه باشم
راشل گفت
_ نه نه نه من میخوام برم جاسوسی
_منم
ارکا کلافه پوفی کشید
_خب منو اندارس و اندرو راشلو جو میریم تو بمون
اندرو مردد نگاهی به رزی انداخت منم میمونم
خوب باشه فقد یه چیزی رو بگم این ماموریت موقعی که واردش شی دیگه راه خروجی نداره و بعد ب منو راشل نگاهه چپی انداخت
شونه ای بالا انداختم
_شما لازم نیست فکر ما باشین
_خیلی خب پس دو روز دیگه حرکته یادتون نره
باشه ای گفتم و از پله ها بالا رفتم و روی لبه چوبهای کهنه نشستم از اون روزی که اینجا رو دیده بودم عاشق شده بودم منظره پشته کلبه بی نقص و بکر انگاری که پای هیچ بنی بشری به اینجا باز نشده بود
با افتادن قطره ابی نگا همو بسمت اسسمون کشیدم نور قرمز غروب در تضاد با ابرهای مشکی بود
احتمالا قرار بود طوفان شدیدی بر پا شه که این بارون بخش کوچیکی ازش بود
از همون بالا پریدم پایین خب حالا چیکار کنیم عا یادم اومد بریم سراغ اون اسبه میخواستم رامش کنم تا مثلا ارکا اندرو اندارس رزی راشل فقط برای خودم باشه
دستی توی یال هاش کشیدم اروم بود اروم تر از اون روز و برخلاف گفته های ارکا اصلا رفتار بدی نداشت
رعدو برقی زد که ناگهان شیهه ای کشید
_شششش اروم باش پسر اررروومم
یه تیکه از یالشو برداشتمو بافتمش میخواستم سوارش بشم ولی میترسیدم منو بندازو بلایی سرم بیاد که نتونم برم ماموریت ولی بلاخره تصمیم گرفتم سوارش شم ارکا گفته بود که رابطه سیلبوردا با حیوانات خوبه پس اون قرار نیس منو بندازه
اروم سوارش شدم بعد کلی ناز خریدنو صحبت کردن شروع کرد به راه رفتن این اسب خیلی اروم بودم باید اسمی براش میزاشتم نمیشد که بش بگی اسب میشد؟
_‌اسب کوچولو اسمت مگی باشه نه نه میتا نه مهتا نچ مگا چطور ارههههه همینه مگا خوبه
_‌چیکار داری میکنی جو
_‌حاالللل میکنی بالاخره سوارش شدم
_‌ بیا پایین ابلح میوفتی
‌_نمیوفتم
_‌بیا پایین لج نکن
‌نچچچ و رو به مگا گفتم
_‌مگا اسبم ممگا ارکا دوستم سلام کن بش
‌شیهه ای کشید
_‌گربونت برم من مامانی
‌ارکا با تاسف بم نگاه میکرد
_‌چته
_‌هیچ
_برو منم الا میام داخل
مگا رو توی استبل کردمو بسمت داخل راه افتادم این دوروز مثله برقو باد گزشت منو مگا بیشتر اوقات باهام بودیم و رابطمون بهتر شده بود
و الان من در کالبد یه رپتایل داشتم بسمت قرارگاهشون حرکت میکردم
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #33
Part32
به پایگاه رسیدیدم هه چه پایگاهی یه غار توی کوه واقعا جای خوبیه
وارد شدیم ارکا بعنوان سر گروه رو ب روی اون یکی رپتایله که مثلا درجش بالا تر بود ایستا
_قربان ماموریت ب درستی انجام شد اما ما کشته های بسیاری داشتیم
_خوبه مشکلی نیست من اصلا فکر نمیکردم موفق شید
‌حالا برید داخل بخش ازمایشگاهی اونجا نیرو میخوان
با شه ای گفتمو اخمامو توی هم کشیدم ییعنی دارن چیکار میکنن با رسیدن به ازمایشگاه مارو از هم جدا کردنو تا خوده خوده ۱۰ شب نگهمون داشتن بالاخره خسته و خورد اتاقمونو پیدا کردم و خدمو رو تخت انداختم
_‌میگم شما می دونید امروز چی شد
_‌اندرو با سیس متفکری گفت
_ حدس ما درست بود رپتایلا منقرض شده بودن خیلی سال پیش
_‌پس اینا چین
‌ن_مونه های دست کاری شده رپتایلا
‌_خدای من
‌_اونا توی ازمایشگاه رپتایل میسازن ما نمی تونیم بزاریم ارتش دشمن روز به روز زیادترو قوی تر شه فردا ازمایشگاه رو از کار بندازین موقعی که اونا برای پیدا کردن مشکل وارد ازمایشگاه شدن زندانیشون میکنیم
_‌ولی میتونن شیشه ها رو بشکنن
_‌نه شیشه ازمایشگاه رو جنس اون فرق داره
_‌خب
_‌بعد اون وارد اتاق ریس میشیم و کارو تموم میکنیم
_‌ب همین سادگی
_‌ب همین سادگی حالا برید بخوابید
_تو هم تو هم خوابیدیم تا صب یه لحظم خوابم نبرد _کلافه بودم جای خوابم خوب نبود استرس داشتم
نمیدونم فقط میدونم که احساسه بدی که داشتم بهمراه بیخوابی عذاب اور بود
صبح هم همون طور که انتظار میرفت با خستگی از جام بلند شدم چشمام همش داشت روی هم میوفتادو حس دیشبی هم ولکنم نبود
به سمت ازمایشگاه رفتم اندارسم دنبالم اومد
‌مثله اینکه دیشب زیاد بهت خوش نگزشته
‌پوکر نگاهش کردم
_خوش نگزشته؟دیشب بهترین شب عمرم بود هوممممم بوی گنده پا و ع×ر×ق،پای راشل که هر ۵ دیقه تو شکمم میرفت و دو سه تا تو دهنی که ازش خوردم ،عاللییی بود
تک خندی زد
_‌واقعا راشل خیلی خیلی بد خوابه
_‌اووومممم
نه وایسا چی شد این گفت راشل بد خوابه از کجا میدونه اون که دیشب اصلا تو اتاق ما نبود
‌بسمتش تیز شدم
_ تو از کجا میدونی
دست پاچه با تته پته گفت
_‌خوب خوب از قیافش معلومه
‌اهای معنی داری گفتم
_‌ببین تو چیز کن چیز موقعی که من دستگاه رو خراب کردم برو هر کیو دیدیتحریک کن تا بره ببینه چیشده
_‌باشد
_‌خب دیگه خودافز
_خودافز شوما
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #34
Part33
به سمت محل کارم رفتم و شروع کردم نیم ساعت نشد که اندراس کارشو انجام داد
به سمت بیرون دویدم یکی از رپتایلا ازم پرسید
_میدونی چی شده؟
_نه ولی میرم ببینم
اون یکی گفت
_بزار مام بات بیایم شاید کمک بخوای
سرموتکون دادم
_بیاین اصلا میخوای شما برین من برم بقیه رو خبر کنم
_اره اره برو و بسمت در دوید
اخماموتو هم کشیدم حدود ۱۲ دقیقه بود که حدودا ۶۰/۷۰نفرو فرستاده بودم تو ازمایشگا باید میرفتم ببینم اندارس داره چیکار میکنه نکنه لو رفته باشیم؟
به سمت ازمایشگا دویدم
‌با دیدن اندرو که به در تکیه داده بود نفس عمیقی کشیدم
_ تمومه؟
_‌اره تمومه بریم دیگه الان لابود راشلو ارکا بقیه رو تو معدن حبس کردن
‌_باشه ولی یه سوال الان کجا بایید بریم
‌_وای خدا جو باید بریم ریس این اسکلا رو ببینیم
_‌عا عا باش
‌به سمت دفتری که میگفتن برای ریسسشونه حرکت کردیم راشلو ارکا منتظرمون بودن
‌_بریم داخل
‌ارکا درو باز کردو گارد گرفت
‌با صدای دستی از پشت سرم برگشتم
_‌افرین افرین نقشه هوشمندانه ای بود
یه پسر چشم ابرو مشکلی برنز که کت چرمی پوشیده بود این حرفا رو زد و به سمت ما اومد بدون هیچ گونه حرفی از بینمون رد شد و روی صندلی مدیر نشست
یعنی اون کی بود که به خودش اجازه میداد روصندلی ریس بشینه یا نه نقشه؟منظورش چی بود
‌انگشت اشارشو سمتم گرفت
_ به ذهنت فشار نیار بیب ریس منم
‌_ها
_‌ریس منم مفهوم نبود؟
_‌نا
ارکا اخمی کرد
_‌تو یه ادنوسی
_‌درسته یه سیلبورد مثله رفیقت
_‌امکان نداره
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #35
Part34
_چرا بیبی
_‌چشمات مشکیه
‌نیششو باز کرد
_‌اوه تو راس میگی البته از اونجایی که یه سیلبورد جوونی طبیعیم هس که ندونی قابلیتای ما رو
‌اخمی کردم
_‌برا چی داری این کارا رو می کنی
_‌کدوما
_‌همین طلسمی که رو فامایرا زدی
_‌اونا یه نژاد بدرد نخورن و برای خدمت به ما افریده شدن
_‌این چه طرز فکریه بزار ببینم بقیه سیلبوردام انقد ع×و×ض×ی بودن یا فقط تو اینطوری؟
_‌ازسیلبوردا چیزی نمونده ولی ادنوسا همین بودن
_‌تو لیاقت خون سیلبوردا رو نداری ما نابودت میکنیم تا برابری و عدالت اجراشه
‌تکخندی زد
_‌تو قرار نیس منو بکشی بیب
_‌چرا، قراره
_اوه جوزفین،تو تنها باقی مونده نسلتو نمی کشی اگه منو بکشی نسلمون چی میشه اصلا کی میاد تور و بگیره این بچه سوسول؟
انگشتشو سمت ارکا گرفت
‌دلم می خواست های های گریه کنم نجات اکیپم و فامایرا؟ یا نژادم؟
‌میتونستم با این یارو ازدواج کنم و موقعی که باردار شدم بکشمش نه نه نمیشه اینطور اصلا می دونی ما اگه ازدواج کنیم و بچه دارم بشیم خواهر برادر که نمی تونن با هم ازدواج کنن بچشون ناقص میشه اصلا ولش کن بیخیال نسلو پسل رو ب اون یارو گفتم
_‌اره همین بچه سوسول
بچا که کلا هنگ بودن اون یارو هم که اولش هنگ بود بعد یهو یواش یواش نیششو شل کرد
_خوب خوب خوب مثله اینکه خانوم خانوما راه سختو انتخاب کردن اصلا بیا یه قرار بزاریم مبارزه من با تو اگه من بردم بیخیال رفیقات میشی و بام ازدواج می کنی اگه نه تو بردی من تسلیمت میشم می تونی منو بکشی
انگار از خودش خیلی مطمئن بود به بچها نگاهی انداختم همشون با چهره نگران منتظر جواب من بودن
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #36
Part35
رو ب اون یارو گفتم
_برای چی باید شرطت و قبول کنم می بینی که الان ما چهار نفریم و تو یه نفر تمام رپتایلاتم داخل ازمایشگاه گیر افتادن پس راحت میشه کارو یسره کرد
_اوه باشه من خواستم رفیقات اسیب نبینن اما خب تو نخواستی
نیشمو باز کردم معلوم بود قپی میاد
یاروعه با نیش باز یه چیزایی رو رو هم میکرد اخمامو تو هم کردم بسمت بچها برگشتم با دیدن راشل که روی زمین افتاده بودو سعی داش نفسه بکشه یا چمیدونم حرف بزنه لعنتی داشت طلسم میزد روش داد زدم
_امونش ندین بچا داره طلسم میزنه
اندراس تبدیل شد و بسمتش حمله کرد ارکاهم گردنش و کج کرد و دندونای نیشش زد بیرون چشماش سرخ به سمت یاروعه حمله کرد
عجیب بود برای اولین بار داشتم تبدیل شدنه یه گرگینه و یه خوناشامو می دیدم هنگ بودم این هنگ بودنم زیاد طول نکشید با پرتاب شدن ارکا و اندراس به درو دیوار از هنگ در اومدم و به سمتش حرکت کردم انگاری این کار خودم بود با نگاه کوتاهی به راشل که هنوز سعی داشت صحبت کنه و اندراس و ارکا که هر کدوم یه جایی ولوو شده بودن سعی کردم اعصبانیتم و به اوج برسونم
رو ب روش ایستادم دوباره شروع کرد به ورد خوندن منم که عصبی شده بودم بلند ترین جیغ عمرمو کشیدم ناگهان درو پنجره ها همه شکستو باد تندی وزید
یارو با دیدن این کارم یکی از ابروهاشو بالا انداخت
_‌همیچینم تازه کار نیستی دختر کوچولو
_‌کجاشو دیدی پسر جون
_‌ببینیم و تعریف کنیم
_‌عجول نباش هم میبینی هم تعریف خواهی کرد البته اگه بتونی جون سالم ب در ببری
_‌خیلی ب خودت اعتماد داری گلدختر
‌مثله خودش جوابشو دادم
_‌دقیقا گلپسر
_‌رو کن ببینم
دستام و رو زمین گزاشتم و ساقه های پیچک رو که از زمین در میومد رو تصور کردم چیزی نگزشت که پیچکا دور دستم پیچیدن
_‌اوه اوه مثله اینکه اشتباه کردی تازکار کوچولو
‌لبخندی زدم و گفتم
_ پیش داوری نکن خشگل پسر
‌با یه حرکت دستامو بالا گرفتم و پیچک ها با سرعت دور گردنش پیچیدن به کارم سرعت دادم پیچک ها کله بدنش رو گرفتن و وارد دهنش شدن یهو نمیدونم چی شد که کلا پیچکا خشک شدنو با یه حرکت پودر شدن
_چی چطور ممکنه؟
_باید ب عرضتون برسونم که طبیعت نمیتونه به سیلبوردا اسیب بزنه
_چی لعنتی
حالا که نمیتونسم با طبیعت بهش اسیب بزنم بهتر بود ذهنشو میخوندم بش نزدیک شدم چاقو رو از رو میزش برداشت و بسمتم پرتاب کرد سریع سرمو دزدیدم و به بازوش دست زدم انبوهی از خاطره وارد مغزم شد کشتن مادرش قطع کردن دستو پای پدرش زجر روحی روانی برادرش که یه ادنوس بود و فراری دادن خاهرش
با عربده ای که کشید از افکارش بیرون اومدم
_لعنتی انقد توی اونا پرسه نزن چیزی دستگیرت نمی شه
_اریک خواهش می کنم اروم باش تو نمی تونی گزشته رو درست کنی ولی لاقل می تونی ایندت و نگه داری
_چیزی درست نمی شه من همون بچه ضعیفم که خانوادش جلوی چشماش در عرض چند ساعت نابود شدن و نتونست کاری انجام بده
_تو تقصیری نداشتی اریک به خودت بیا خودتم می دونی تقصیر تو نبود ولی می خوای به خودت بقبولونی که تقصیره تو بوده
_اینطور نیست همه چیز تقصیر من بود من یه احمقه ضعیفم
_اینطور که فک میکنی نیست اریک تو خواهرت و نجات دادی
_اره ولی نتونستم ازش مراقبت کنم نتونستم پیداش کنم نتونستم
_تقصیر تو نبوده اریک تقدیر اینطور خواسته
_خدای من تقدیر؟تقدیر چرت ترین چیزیه که تا حالا دیدم
_چرت نیست اریک کی فکرش و میکرد من یکی که فکر می کرد فامایره زمزمه رو از بدنش خارج کنه همراه ارکا شه دوستایی به این خوبی پیدا کنه یا ترو ببینه یه سیلبورد مثله هم
_چرا من باید پدر مادر برادر خواهرم کسایی ک جونم به جونشون بنده رو در بدترین شرایط در حال مرگ ببینم
_تو هنوز خواهرت و داری
_ندارمش اون مرده
_کی میگه
_کجای دنیا یه دختر سه ساله می تونه زندگی کنه بزرگ شه از خودش مراقبت کنه؟تازه با وجود این همه ادنوسی که به خونش تشنن
_چرا مثبت فکر نمی کنی
_بیخیال خوشم نمیاد خاطرات گزشته رو کالبد شکافی کنم اصلذ ببینم تو گفتی زمزمه؟
_اره من قبل اینکه ارکا رو ببینم زمزمه داشتم
_امکان نداره من خودم ب شخصه تمام فامایرا رو چک میکردم
شونه ای بالا انداختم
_تو خیلی شبیه مادرمی
_به شوخی گفتم شاید خواهرت باشم
_سیلبوردا احساس میشن یه رایحه خاصی دارن ولی تو نچ نداری
_چطور ممکنه
_مامانمم نداشت این یه چیز ارثیه احتمالا توعم از _کسی ب ارث بردیش
_از کی
_چمیدونم دنبال خانوادت نرفتی
_نه خب از تموم سیلبوردا فقط من مونده بودم دنبال چی میگشتم
پوفی کشید _خواهرمم رایحه نداشت
راسی می تونم کمکت کنم
_چطور
_وارد خاطراتت می شم توی بخش های یک تا سه سالگی خدا رو چه دیدی شاید تو خاهر گمشدم باشی
دستشو گرفتمو چشمامو بستم یه چیز مزاحم توی ذهنم حس میکردم احتمالا اریک بود که وارد زهنم شده بود ناگهان سرم تیر بلندی کشیدو از حال رفتم
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #37
با صدای ارکا اروم چشامو باز کردم
_هی جو، بیداری
_اهومم
_خوب
_اریک کجاس
_کی
_اریک همین ریس رپتایلا
_گرفتیم بستیمش
_یهو سر جام سیخ شدمو سرم ب سر ارکا که روی صورتم خم شده بود برخورد کرد
_ای ننه خدا ازت نمی گزره جو دماغمو پوکندی
بی توجه بهش گفتم
_ اریک کجاس؟
با دست به انبار اشاره کرد با حداکثر توانم به سمت در دویدم
_اریک تو اون جایی؟
صدایی ناله وارو اروم از سمت چپم اومد بیچاره رو تا خورده بود کتک زده بودن بستمتش رفتم یهو نمی دونم چی شد ک پرید بقلم بی چاره حتما خیلی بش سخت گزشته
_اریک تو خوبی
_من خوبم جو منو ببخش
_چرا
_تو توانشو نداشتی نباید وارد خاطراتت می شدم
_هی، مشکلی نداره مرد حالا چرا شبی کنه به من چسبیدی؟
_خواهرمو پیدا کردم
_کی کجاس
_همین جاس
_ها ؟کیه راشل یا رزی یا نه نکنه اون دختر مگی ؟
_هیچ کدوم
_پس کی نکنه تغییر جنسیت داده؟کی هس حالا ارکا اندرو اندارس؟من خودم حدس میزنم اندارس باشه چون خی....
وسط حرفم پرید
_اون تویی جو
_ها؟
_اره
_ها؟
_نه
_ها؟
_چی میگی بچه؟
_تو ...چطور امکان داره
_به اسانی نمی دونم چطور نجات پیدا کردی ولی یه خاطره مشترک توی ذهنت پیدا کردم اتفاقی که نیس؟
_نه خب اره یعنی چی؟
_یعنی تو خواهرمی
_داششش شوخی نکن
_شوخی چیه اصلا کات بای تو خیلی اصکلی
_ایش باشه فقط فقط چطو بگم
_راحت باش
_ببین نمی خوام بچها فک کنن حالا ک ماخواهر برادریم می خوایم توطئه ای چیزی کنیم پس تا یه مدت بشون می گیم ما تصمیم به ازدواج داریم بعد که دیگه مطمئن شدیم بمون اعتماد دارن اون وقت میگیم
_باش مشکلی نیس
_حالا پاشو تا بریم زخماتو پاک کنم ناکسا همچین بد زدنت
خندید
زیر بقلشو گرفتمو تا روی مبل اوردمش
_همین جا بشین تا بیام
بعد برداشتن جعبه کمک های اولیه بسمتش رفتم
از جلو چشمان هنگ بچا گزر کردمو رو ب روی اریک زانو زدم
_جو؟ معلومه داری چه غلطی میکنی
به سمت ارکا برگشتم چشماش سرخ شده بودو معلوم بود عصبانیه
یعنی چی ارکا تو انتظار داری من همسر ایندمو ول کنم شما هر بالای خواستین سرش بیارین
راشل گفت
_ ببین جو می دونم داری بخاطر ما این کارو می کنی ولی ببین دیگه لازم نیس
_من دارم این کارو بخاطر نژادم انجام میدم نه هیچ کسه دیگه جلوی پاش زانو زدم ارکا با اصبانیت بیرون رفت و درو کوبید بقیه هم متفرق شدن
_نباید اینطوری خبر میدادی
شونه ای بالا انداختم
_طور دیگه ای بلد نیستم حالام حرف نزن
بعد تمیز کردن و پانسماند زخماش اونو ب اتاق خودم بردم
_همین جا دراز بکش الان میام
_می خوای چی کار کنی
_یه چیزی بیارم بخوری
_لازم نیست جو تیر که نخوردم چارتا زخمه
_حرف نباشه
به سمت اشپز خونه رفتم
_رزی میشه یه چیزی بدی ببرم برای اریک؟
ظرف گیلاسو جلوم گزاشت
_انتخابه خوبی کردی اون واقعا خوش قیافس
لبخندی زدم و برگشتم و برگشتم مصادف شد با تنه خوردن از ارکا
_هی مرد جلوتو نگاه کن
بی توجه بهم ناخونکی به خونا زد
_دیونس
اریک داشت به نقاشیای اتاق نگا میکرد
_استعدادت زیاده
_اره دیگه بیا اینا رو بخور من میرم تلوزیون ببینم
_باشه
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #38
خدمو روی مبل پرت کردم رو ب رز گفتم
_بنظرم بهتر باشه یجایی رو برای زندگی پیدا کنم
_نظر منم همینه البته برای خدتون میگم اخه شاید اینجا راحت نباشید
_اهوم الان که وضعیت درست شده بنظرم باید برگردم خونهه خودم
_اره با اینجام فاصله کمی داره
_راستی رپتایلا رو چیکار کردین
_متسفم مجبور شدیم تمامشون رو بکشیم چون ممکن بود دپباره زیر سلطه کسی علیه ما متحد شن
_اها خوبه
_میخوای خونتو بهم نشون بدی؟
_چرا که نه بزن بریم
بسمت اتاق رفتم
_اریک من دارم میرم خونه خودم
_اونجا چرا
_یه دستی سرو روش بکشم که بریم اونجا اینجا که نمیتونیم بمونیم
_اها درسته
_خدافز شوما
_مراقب خودت باش
بسمت استبل حرکت کردمو مگا رو برداشتم
_زرییییی بیا دیگهه
_اومدم اومدم
با دیدن من که سوار مگا بودم گفت
_ااااااا چطور تونستی رامش کنی
_سیلبوردا ارتباط قویی با حیوانات دارن
_عا بریم
_بریم
بعد ۲۰ دقیقه حرکت بالاخره به خونم رسیدیم اسبا رو همونجا بستیمو وارد شدیم عینهو همون روزی که ازش زدم بیرون فقط کمی خاکی و غبار گرفته تر
_جای خوبیه میشه توش زندگی کرد
_صد درصد الانم تندی عوض کن لباساتو چون قراره بریم تمیز کاری
_نهههه
_ارهههه
الان دقیق ۵ساعت و ۳۰ دقیه بود که داشتم از زری کار میکشیدم
_هوا تاریک شده رز بیا برگردیم
_باشه
بسمت کلبه حرکت کردیم با وارد شدنمون به خونه گرمایی خیلی دلچسب به صورتم خورد
سلام بلندی دادمو بسمت اتاق اریک رفتم عجیب این برادر تازه پیدا شده رو دوست داشتم
_اریک‌ من اومدم
_خوش اومدی
_خب در نبودم چه کردی اقااا
_بازجویی شدم
_ها؟
_رفیقای خیلی خوبی داری
_چطور
_تو کله مدت نبودت داشتن منو بازجویی میکردن که روحه تسخیر شده تورو ازاد کنم خندید
خندیدم
_ اون پسره ارکا چقدر حرص خورد موقعی که بهش گفتم من تورو مجبور نکردم خودت انتخاب کردی عای حرص خورد عای حرص خورد کم مونده بود سر ب نیستم کنه اندراس جلوشو گرفت
_ارکا اولین رفیقمه
_چطور با هم اشنا شدین
_اون و اکیپش از خیلی وقت پیش تصمیم داشتن فامایرا رو نجات بدن برای این کار به یه کانی خاص احتیاج داشتن که زیر کارخونه تو بود منم اونجا کار میکردم طلسمم کرد که زنگ رو ب صدا در نیارم ولی من دنبالش اومدم با یه پورتال جاب جایی انجام دادو ما توی یه جنگل بودیم اونجا اندرو رو دیدیم بعدشم که خودت میدونی
_اهوم
_پسر بدی نیس
_نه خیلی نگرانته
_راسی خونه خدمو تمیز کردم فردا نقل مکان میکنیم
_خوبه
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #39
صبح از خواب بیدار شدم
_ اریک پاشو پاشو کلی کار رو سرمون ریخته
_جو بزار یکم بخوابم فقط ۵ دقیقه
_راه نداره جونه تو پاشو
_اه اگه گزاشتی بخوابیم
_پاشو صبحونه ای چیزی بخوریم بعد بریم خونه
_باشه
نگاهی ب میز انداختم و نشستم عسل کره مربا
_اریک پاشو
_چی شد
_نمی خواد صبحونه بخوری پاشو
_ایسگامون کردی خواهر من؟
_نه ولی پاشو
با غر غر از جاش پاشد
بسمت استبل حرکت کردیم
_یه اسبی چیزی انتخاب کن سوارشو بریم
_من اون خاکستریه رو میخام
_شرمنده داش اون اسبه منه
با نیش باز گفت_ منو تو نداره که بیا بیا سوار شو بریم دیرمون شد
_اون رام نمیشه اریک
درحالی که روش نشسته بود گفت
_حرف شما درسته حالا بیا بشین بریم
_با بدبختی نشستم
_یکم وزن کم کنی بد نیستا
_اهوم
_۱۵ دقیقه تو راه بودیم و اریک با حرفا و جکهای چرتش سرمو برده بود
_وای اریک میشه خفه شی؟
_نچ بیا رسیدیم انقد جوش میزدی
_بپر پایین مگا رو هم یه جایی ببند
بسمت خونه حرکت کردم
کی باید به بچها درمورد اریک میگفتم؟اصلا لازم بود که بگم؟
اخمامو توی هم کشیدم و خدمو رو کاناپه پرت کردم
_نچ نچ نچ ببینش تا همین یه ساعت پیش عین خرس خابیده بود الانم عین اسب خوابیده
_خفه شو اریک من ک تا صبح خوابم نبرد اصلا پلک رو هم نزاشتم
_اره اره شما راس می گی
_من همیشه راس میگم
دیگه ادامه نداد منم خوابیدم
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

ARKA.

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
2945
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
62
پسندها
432
امتیازها
93

  • #40
با استشمام بوی سوختگی چشمام چهارتا شد
_ارررریییکککک
_ها چیه ببین تقصیر من نبود
_چی تقصیر تو نبود
_ترکیدن قهوه سازت
_چیی
_نخودچی ،ببین تقصیر من نبود نزار پای من
بسمت اشپزخونه دویدم با دیدن قهوه سازم که ازش دود بیرون میزد چشمام دیگه داشت از حدقه بیرون میزد
_اینو چیکارش کردی
_هیچی فقط خواستم قهوه درست کنم
_وای خدا من دست تو دیونه میشم
نیششو باز کرد
_این دیگه بدرد نمیخوره خنک که شد بندازش بیرون
_باشد
_حالام از اونجا بیا بیرون تا بیشتر گند نزدی
_هی هی مرد تو دیگه داری زیادی مارو دست کم _میگیری
_دست کم هستی برادر عزیزم
_نه نه راه نداره ابجی گلم
_چی
_دسته کم بودن من
_یک مورد از افتخاراتتو بگو برادر عزیزم
_خبب خواهررر عزیزم من دی ان ای رپتایل ها رو بازیابی کردم مچ تو رفیقاتو گرفتم کله فامایرا رو طلسم کردم بطوری که هر غلطی می گفتم می کردن اومممم باز کردن دریچه دنیا مردگانو کشتن ملکهِ...
_چی ،اریک چی شد؟
دسپاچه جواب داد _هیچی هیچی از دهنم پرید تو راس میگی هیچ غلطی نمیتونم کنم
_اریک تو چه غلطی کردی اون اخری چی بود ملکه چیو کشتی تند باش یه گهی بخور
_ببین من ملکه رو چیز کردم... کشتم و دریچه دنیای مردگان رو باز کردم
_چه غلطی کردی تو حالا باید چیکارکنیم تازه داشتیم خراب کاری قبلتو درس می کردیم الان باز خراب کردی
_نه نه ببین جو عصبی نشو من خونشو دارم میتونیم ببستیمش
_چی من که نمیفمم پاشو بریم باید بریم پس ارکا
ببینم تو چه علاقه ای داری هی بری پیش این یارو بعدشم میخای چی بش بگی
_همون چیزایی ک تو گفتی بعدشم داری گندکاریتو درس میکنم جای تشکرته؟
_اسکل جان اینو نمیگم یعنی میخای بشون بگی که من برادرتم
_نه برای چی بگم بشون پاشو تند باش باید قبل اینکه جنگ شه
_باشه بیا جا ب جات کنم اروم دستشو گرفتم توی پنج سانیه رو ب روی کلبه بودیم درو با پام باز کردم
_ملت بیاین ملت بیاین بدبخت شدیم هی خدا
_چی شده جو
_برو بچه ها رو جمع کن
راس میز نشستم هیچوقت عادت نداشتم ناخونامو بجوعم ولی امروز علاقه شدیدی دارم کله ناخونمو تو دهنم کردم که اریک دستمو گرفتو کشید
لبخند اطمینان بخشی زد عجیب این برادر چن روزه بهم اطمینان میداد
بسمت بچها برگشتم ارکا با اخم ب اریک خیره شده بود نمیدونم مشکلشون چی بود
_اوه جو تو اینجا چیکار میکنی مگه الان نباید دنبال کاری عروسیت باشی
_ارکا خاهش میکنم
بسمت راشل ک نگران بش خیره شده بود برگشتم
_موضوع الان این نیس موضوع چیز دیگه ایه دریچه دنیای مردگان باز شده و ممکنه هر لحظه هرچی _روحه شروره بریزه تو دنیا
_وای خدا این کار کدوم خریه؟
_من
با اخم ب ارکا خیره شد
_اگه شما تو کارای من دخالت نمیکردین الان کله اون روح ها عضو ارتش من بودن
_بسته بس الان موضوع اینه ؟اصلا شما چرا هی عین سگپ گربه به هم میپرید؟
_تقصیر شوهرته
_تقصیر رفیقته
_بسه دیگه هیچ حرفی نباشه الان دنبال یه راهکار باشین
_یه چیز دیگم هس من ملکه زمان رو کشتم و دریچه ها با خون اون باز میشه
_وای خدا
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
15
بازدیدها
186
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
48
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
95
پاسخ‌ها
32
بازدیدها
315

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین