. . .

متروکه رمان فراز و فرود | mohadese

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اجتماعی
نام رمان: فراز و فرود
نام نویسنده: mohadese
ناظر: @ARI_SAN
ویراستار: @Nafas.h
ژانر: عاشقانه.اجتماعی.
خلاصه: دختری که برای زندگی از روستا به شهر می‌رود. درگیر و دار زندگی بر اثر خصومت‌هایی دزدیده می‌شود و قاچاق می‌شود. در این میان رازی‌ مهم از زندگی پدر و مادرش برملا می‌شود.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 36 users

mohadese

رمانیکی حامی
رمانیکی
شناسه کاربر
682
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-30
آخرین بازدید
موضوعات
55
نوشته‌ها
492
پسندها
4,266
امتیازها
353

  • #71
مرد: فکر می‌کنم این‌رو من باید از شما بپرسم خانوم کوچولو؟

حالم از حرف زدنش بهم خورد. احساس می‌کردم الان قورتم می‌ده. یه وقت‌هایی آدم‌ تو یک نگاه و برخورد اول می‌تونه عاشق بشه وبرعکس، می‌تونه از سرپای اون آدم احساس انزجار بهش دست بده!

گره اخمام محکم‌تر شد.

_ اینجا اتاق کارِ منه آقا! من حساب‌دار جدید شرکت هستم.

به سرعت از جاش بلند شد. لبخند کریح‌رو لبش رنگ باخت و فوراً حالت چهرش عوض شد. انگار سعی می‌کرد خودش‌رو کنترل کنه.

مرد: چه حساب‌داری دختر، چی‌میگی! از وقتی کمالی کوچیک اینجا‌رو اداره می‌کنه، حساب‌دار این شرکت فقط منم!

تازه یادم افتاده بود که این همون حسابدار قبلیِ که رفته بود مرخصی. واقعا از رفتار تندم شرمنده شدم؛ اما نگاه‌های هیزش حالم‌‌رو بهم می‌زد. همیشه زود جوش می‌آوردم ‌و قاطی می‌کردم. شرمنده گفتم:

_ ای‌وای...شما باید آقای شکوهی باشید درسته؟!حساب‌دار قبلی! من این مدت که نبودید به جای‌ شما بودم. البته اگه آقای کمالی قبول کنه باز‌هم می‌مونم تو شرکت!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

mohadese

رمانیکی حامی
رمانیکی
شناسه کاربر
682
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-30
آخرین بازدید
موضوعات
55
نوشته‌ها
492
پسندها
4,266
امتیازها
353

  • #72
انگار خیالش راحت شده بود. دوباره روی صندلی نشست. احساس می‌کردم صداش تن زنونه داره و کمی نازکه! آسوده خاطر گفت:

شکوری: اول اینکه شکوهی نه‌و شکوری! دوماً تو که خیلی بچه‌ می‌زنی دختر، چند سالته؟

مرتیکه فضول یکی نیست بگه به تو چه که من بچه به‌نظر می‌رسم!
سمت میز رفتم. همون‌جور گفتم:

_ همیشه تو برخورد اول از خانوم‌ها سنشون‌رو می‌پرسید؟! حرفای کلیشه‌ای نمی‌زنم؛ اما این حد از احساس راحتی‌هم خوب نیست!

دستم‌رو سمت کشو بردم ‌و باز کردم. فلش مموری قرمز و‌ مشکی‌رو برداشتم؛ که صدای داد آروم اما محکمش، باعث شد یکه‌ای بخورم‌و فلش از دستم بی‌افته.

شکوری: چی‌کار می‌کنی؟!

جفتمون خم شدیم که هم‌زمان فلش‌رو برداریم؛ اما من سریع از روی زمین برداشتم.
صورتش قرمز شد و نفس‌نفس زد.

شکوری: با اجازه‌ی کی دست به اون فلش زدی؟! بدش به من اون هیچ ربطی به شرکت نداره وسیله شخصی منه!

دندونام‌و روی هم فشار دادم و گفتم:

_ چی؟ وسیله شخصی؟ شوخی می‌کنید دیگه؟ توی این فلش پر از اسناد و مدارک شرکته!

نزدیکم شد و نفسش‌رو فوت کرد. تقریبا خیلی نزدیکم بود. از نزدیکی بهش احساس تهوع می‌کردم. صداش آروم‌تر شد.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

mohadese

رمانیکی حامی
رمانیکی
شناسه کاربر
682
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-30
آخرین بازدید
موضوعات
55
نوشته‌ها
492
پسندها
4,266
امتیازها
353

  • #73
شکوری: اهان اره، من اون‌ رو با فلش خودم اشتباه گرفتم. الان فهمیدم کدوم فلشِ، یه سری مدارک‌ بی‌ارزش و‌ بی اهمیت شرکته. بده به‌ من اون‌رو به کارت نمی‌آد.

فلش‌رو تو مشتم محکم نگه داشتم ‌و خودم‌رو عقب کشیدم و سمت در رفتم. همونجور گفتم:

_ به قول شما مدارک بی‌ارزش! پس به کار شما نمی‌آد.

پوزخند سنگینی زدم و مطمئن گفتم:

_ اما به کار من خیلی می‌آد!

لحظه آخر دیدم چطور قیافش رنگ باخت! دررو پشت سرم محکم بستم ‌و به سمت میز نازنین رفتم.
اگه تا همین صبح یک درصد شک‌ و شبه تو سرم بود؛ اما الان دیگه کامل مطمئن شده بودم.

روی مبل‌ انتظار نشستم ‌و گفتم:

_ چرا بهم نگفتی این مرده برگشته؟! من چیکار کنم الان نازنین، کمالی‌هم که نیست حداقل تکلیفم مشخص بشه!

نازنین: نمی‌دونم والا؛ اما من فکر نمی‌کنم رئیس امروز بیاد!

سری تکون دادم.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

mohadese

رمانیکی حامی
رمانیکی
شناسه کاربر
682
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-30
آخرین بازدید
موضوعات
55
نوشته‌ها
492
پسندها
4,266
امتیازها
353

  • #74
اون ‌روز و چهار روز دیگه‌هم شد که کمالی به شرکت نیومد. هرچی‌هم نازنین ‌و کارمند‌های شرکت باهاش تماس می‌گرفتن، جواب نمی‌داد. همه‌مون یه جورایی دل نگران شده بودیم؛ اما کاری‌هم از دستمون بر نمی‌اومد! منم کل این چند روز رو می‌اومدم شرکت ‌و پیش نازنین می‌نشستم و اگه کاری بود انجام می‌دادم. شکوری علارقم بقیه کارکنا با من حسابی سرسنگین بود. منم از خدام بود باهاش‌هم کلام نشم. یه حدس‌هایی زده بودم که اگه درست در می‌اومد، فاتحش خونده شده بود. فقط منتظر برگشتن کمالی بودم!
کنار نازنین صندلی گذاشتم‌و نشسته بودم. داشتیم دوتایی پرونده‌هارو و ردیف می‌کردیم ‌و حرف می‌زدیم.

نازنین: نوال من خیلی نگرانم یعنی چی آخه نزدیک یک‌ هفته شده که نیومده!

_ نمی‌دونم والا! تلفن هیچکسم که جواب نمی‌ده!

وای نازنین نکنه تصادفی چیزی کرده باشه؟!

نازنین: وای...زبونت‌و گاز بگیر خدا نکنه!

_ چه‌می‌دونم خب احتمالِ...

هنوز حرفم تموم نشده بود که در شرکت باز شد کمالی وارد شد. من‌و نازنین به سرعت از روی صندلی‌مون بلند شدیم ‌و ایستادیم.

نازنین: سلام رئیس خوش اومدین.

خدایاشکرت سالم بود. شهاب عینکش‌رو از چشمش برداشت‌و لبخند به لب سمتمون اومد.

_ خوش برگشتین، چشم انتظارتون بودیم. شرکت صفا نداشت بدون شما.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

mohadese

رمانیکی حامی
رمانیکی
شناسه کاربر
682
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-30
آخرین بازدید
موضوعات
55
نوشته‌ها
492
پسندها
4,266
امتیازها
353

  • #75
شهاب: از هردوتون ممنونم. کار مهمی داشتم باید سفر می‌رفتم. دیگه سرم خیلی شلوغ بود.

_ خداروشکر که حالتون خوبه.

مهربون نگاهم کرد، ازمون فاصله گرفت و سمت اتاقش رفت. با یادآوری کارم، کیفم‌رو برداشتم و سریع پشت سرش راه افتادم و وارد اتاقش شدم.

_ می‌دونم تازه از راه رسیدید؛ اما خیلی زود باید باهاتون حرف بزنم.

کیفش‌رو رو میز گذاشت و‌خودش روی مبل جا گرفت. روی مبل رو به روش نشستم.

شهاب: خیلی خب می‌شنوم، چی‌شده؟

_ شما خبر دارید آقای شکوری برگشتن شرکت؟!

ابرو ‌بالا انداخت.

شهاب: اِ برگشته؟! گفته بود یک‌ماه دیگه بر‌می‌گرده چقدر زود اومده، خب حالا چی‌شده مگه؟!

این که اینقدر هوشش پایین نبود! یعنی خودش نفهمید من دیگه کار ندارم؟! چطوری می‌گفتم آخه.
من‌منی کردم.

_ منظورم اینِ نیست که ایشون حساب‌دار اصلی بودن، دیگه رفتن سر کارشون.

گیج سر تکون ‌می‌داد.

شهاب: خب که چی، بره سره کارش چه اشکالی داره؟!

وای خدایا چقدر خنگ ‌شده بود. صریح گفتم:

_ یعنی اینکه من بیکار شدم و کاری ندارم انجام بدم.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

mohadese

رمانیکی حامی
رمانیکی
شناسه کاربر
682
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-30
آخرین بازدید
موضوعات
55
نوشته‌ها
492
پسندها
4,266
امتیازها
353

  • #76
تازه متوجه منظورم شده بود.

شهاب: آهان! من که نمی‌زارم تو این شرکت بیکار بمونی، اصلا می‌خوای تو رو بزارم ور دستش کار کنی؟ آدم کار بلدیه می‌تونی خیلی ازش کار یاد بگیری!

بلند گفتم:

_ چی؟! امکان نداره! اصلا تازه می‌خواستم راجب یه قضیه مهم‌ باهاتون صحبت کنم!

شهاب که از داد من یکه خورده بود، بهت زده گفت:

شهاب: خیلی خب، چرا داد می‌زنی دختر! بگو چی شده.

مدارک‌و از کیفم در آوردم ‌و روی میز رو به روش گذاشتم. مطمئن بودم روحشم از این ماجراها خبر نداشت. رفتم کنارش نشستم.

_ نگاه کنید آقای کمالی این پرینت حسابیِ که از شرکت ابوظبی برای خرید پارچه و مواد اولیه به شرکت شما پول واریز می‌شده؛ اما پس از هر بار واریز شدن پول از طرف اون شرکت، یک مقدار مشخصی از این پول‌ از طرف شرکت شما تو یه حساب بانکی که متعلق به ترکیست واریز می‌شده.
دارنده حساب‌هم به اسم عارف فرهت بوده.

شهاب به حرفام گوش می‌داد و عمیق و متفکر به برگه‌ها نگاه می‌کرد.

شهاب: خب، ادامه بده.

پرینت حساب دیگه‌ای رو جلوش گذاشتم.

_ از طرف دیگه، هرماه از چندین حساب مختلف در دبی مقدار زیادی پول به شرکت شما واریز می‌شد.

کمرم‌رو صاف کردم.

_ من تمامی حساب‌هارو بررسی کردم ‌و آمارش‌رو در آوردم؛ اما متوجه شدم این حساب‌ها هیچ‌کدومشون متعلق به شرکت‌هایی که ما باهاش قرار داد داریم نیست!
یعنی در واقع اصلا حساب تجاری نیست! و جالب اینجاست که این پول‌های ریخته شده بعد از حدوداً یک هفته به همون حساب ترکیه واریز می‌شد!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

mohadese

رمانیکی حامی
رمانیکی
شناسه کاربر
682
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-30
آخرین بازدید
موضوعات
55
نوشته‌ها
492
پسندها
4,266
امتیازها
353

  • #77
_ من تمامی حساب‌هارو بررسی کردم‌و آمارش‌رو در آوردم. اما متوجه شدم این حساب‌ها هیچ‌کدومشون متعلق به شرکت‌هایی که ما باهاش قرار داد داریم نیست!

یعنی در واقع اصلا حساب تجاری نیست! و جالب اینجاست که این پول‌های ریخته شده بعد از حدوداً یک هفته به همون حساب ترکیه واریز می‌شد!

گیج‌و ناباور نگاهم ‌می‌کرد. اخماش‌و تو هم کشید.

شهاب: چطور امکان داره؟! من خودم هر ماه تمام پرینت حساب‌هارو‌ چک ‌می‌کردم، همه‌ دقیق و درست بودن!

پوزخند زدم. بلند شدم و لپ‌تاپش‌رو از روی میزش آوردم و فلش مموری‌رو بهش وصل کردم.

_ معلومه که درست بودن! چون در واقع شما پرینت جعلی‌و دستکاری شده حساب‌هارو می‌دیدی!

لپ‌تاپ‌رو به سمتش برگردوندم.

_ این چیزی بود که آقای شکوری به دست شما می‌رسوند! نه پرینت‌های اصلی‌رو!

شهاب: ما فقط با شرکت ابوظبی قرار داد داریم! دبی و حساب ترکیه دیگه از کجا پیداش شده!

مشغول مقایسه‌ی پرینت‌ها شد. لحظه به لحظه عصبانیتش بیشتر می‌شد. لرزش دستاش‌و به چشم می‌دیدم. از جاش بلند شد و سمت دررفت.

شهاب: می‌کشمش مرتیکه مفت خور!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

mohadese

رمانیکی حامی
رمانیکی
شناسه کاربر
682
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-30
آخرین بازدید
موضوعات
55
نوشته‌ها
492
پسندها
4,266
امتیازها
353

  • #78
اعصابش خیلی خراب شده بود. سریع بلند شدم‌و‌ پشت سرش دویدم. در اتاق شکوری‌رو به ضرب باز کرد که محکم به دیوار خورد وصدای بدی بلند شد. نازنین با دیدن‌ وضعیت بدو به سمت ما اومد. سمت شکوری رفت و از یقش گرفت و از روی صندلی بلندش کرد. داد کشید.

شهاب: می‌کشمت ع**و**ض**ی...می‌کشمت! چه غلطی می‌کردی تو شرکت من ها؟

شکوری مونده بود و با ترس نگاش می‌کرد. چقدر ضایع نقش بازی می‌کرد!

شکوری: چی‌میگی رئیس؟! من چیکار کردم مگه؟

شهاب از خشم فکش قفل شده بود و می‌لرزید.

شهاب: ببند دهنت رو! از همه پول‌هایی که بالا کشیدی خبر دارم ع**و**ض**ی! برا من پرینت جعلی درست می‌کنی آره؟ من‌رو گول می‌زنی؟می‌دمت دست قانون پدرت‌رو در می‌آرم!

با دادش همه پشت در جمع شده بودن. شهاب رو به نازنین داد زد.

شهاب: خانم‌ واحدی همین‌ الان‌ زنگ بزن به پلیس!

نازنین چشمی گفت و بدو سمت میزش رفت.
شکوری التماس‌وار گفت:

شکوری: به خدا داری اشتباه می‌کنی رئیس من کاری نکردم! پرینت جعلی چیه آخه! من کم به شما خدمت کردم؟ اینه دست‌ مزدم؟! توروخدا رحم کن رئیس من ابرو دارم جلو این همه آدم بهم تهمت نزن.

مرتیکه دروغ‌گو پست! معلوم‌ نبود داشت تو شرکت چه غلطی می‌کرد! بیخود نبود اینقدر دنبال فلش مموری بود!
معلوم بود شهاب داره خودش‌رو کنترل می‌کنه تا یکی نخوابونه زیر گوش شکوری.

شهاب: خفه‌شو! دیگه دستت برام رو شده!‌ می‌فهمم...می‌فهمم چه غلطی می‌کردی‌ و اون همه پول برا چی به شرکت من ریخته می‌شده! اره...همه‌چیو می‌فهمم!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

mohadese

رمانیکی حامی
رمانیکی
شناسه کاربر
682
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-30
آخرین بازدید
موضوعات
55
نوشته‌ها
492
پسندها
4,266
امتیازها
353

  • #79
شکوری‌رو محکم‌ روی صندلی پرت کرد و سمت در اومد. رو به کارکنا گفت:

شهاب: همه‌شما حواستون به این ع**و**ض**ی باشه تا پلیس بیاد.

همه چشمی گفتن و پچ‌پچ‌ها شروع شد. حالم خوب شده بود. خیلی خوب! دستم‌و زیر بغلم‌ زدم‌و سمت شکوری رفتم.

_ لال شدی آقای شکوری! چیه فکر نمی‌کردی به قول خودت یه بچه بتونه اینجوری گند‌ کاریات‌رو رو کنه نه؟! واقعا چی فکر کردی پیش خودت؟! فکر کردی تا کی می‌تونی هرچقدر دوست داری از شرکت پول بکشی و کسی متوجه نشه!

به سرعت از روی صندلیش بلند شد و ایستاد. خواست دستش‌رو بلند و کنه و بزنه تو صورتم که با اومدن مامورا تو اتاق دستش‌‌ و سریع پس کشید. مامورا به سمتش اومدن و به دستش دستبند زدن.
رو بهش توپیدم.

_ چه غلطی می‌خواستی بکنی مرتیکه؟ دست‌رو من بلند کنی! الهی خدا آدم‌های دزدی مثل ‌تو رو از زمین محو کنه!

صورت گردش از عصبانیت قرمز شده بود. پلیس شکوری‌ رو با خودش سمت در می‌کشید.شکوری همون‌جور با حرص و عصبانیت گفت:

شکوری: بدبختت می‌کنم دختره‌ی...! به خداوندی همین خدا به خاک سیاه می‌نشونمت!

پوزخند پر رنگی زد.

شکوری: فقط منتظر باش و بیین!
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users

mohadese

رمانیکی حامی
رمانیکی
شناسه کاربر
682
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-30
آخرین بازدید
موضوعات
55
نوشته‌ها
492
پسندها
4,266
امتیازها
353

  • #80
دنباشون رفتم وبلند خندیدم.

_ کی هستی تو آخه! برو آب خنکِ‌تو‌ بخور مرتیکه!

پلیس‌ها شکوری‌رو بردن و شهاب‌هم دنبالشون رفت و قبل رفتن هممون‌رو مرخص کرد.

بچه‌های شرکت که گیج و منگ بودن از اتفاقات و خبری از چیزی نداشتن مدام ازم ‌سوال می‌پرسیدن.
یک دور اصل قضیه‌رو کامل برای همشون تعریف کردم. یکم صحبت کردیم باهم دیگه و همه از شرکت خارج شدیم. ساعت دوازده ظهر بود و داشتیم با نازنین قدم می‌زدیم.

نازنین: ایول دختر کیف کردم! عجب کشف بزرگی کردی‌ها! ولی خدایی به این مرده نمی‌اومد اینقدر تو زرد باشه. لعنتی مارِ تو آستین بود!

قیافه حق به جانب به خودم گرفتم‌ و به شوخی گفتم:

_ ما اینیم دیگه ابجی!

خندید.

نازنین: زهرمارُ ابجی!

شوخی‌رو کنار گذاشتم‌ و خیلی جدی گفتم:

_ نازنین یه سوالی ازت دارم.

نازنین: جانم، بپرس.

دو دل بودم بپرسم یا نه؛ اما بالاخره پرسیدم.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 14 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
263
پاسخ‌ها
42
بازدیدها
396
پاسخ‌ها
14
بازدیدها
170

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین