مرد: فکر میکنم اینرو من باید از شما بپرسم خانوم کوچولو؟
حالم از حرف زدنش بهم خورد. احساس میکردم الان قورتم میده. یه وقتهایی آدم تو یک نگاه و برخورد اول میتونه عاشق بشه وبرعکس، میتونه از سرپای اون آدم احساس انزجار بهش دست بده!
گره اخمام محکمتر شد.
_ اینجا اتاق کارِ منه آقا! من حسابدار جدید شرکت هستم.
به سرعت از جاش بلند شد. لبخند کریحرو لبش رنگ باخت و فوراً حالت چهرش عوض شد. انگار سعی میکرد خودشرو کنترل کنه.
مرد: چه حسابداری دختر، چیمیگی! از وقتی کمالی کوچیک اینجارو اداره میکنه، حسابدار این شرکت فقط منم!
تازه یادم افتاده بود که این همون حسابدار قبلیِ که رفته بود مرخصی. واقعا از رفتار تندم شرمنده شدم؛ اما نگاههای هیزش حالمرو بهم میزد. همیشه زود جوش میآوردم و قاطی میکردم. شرمنده گفتم:
_ ایوای...شما باید آقای شکوهی باشید درسته؟!حسابدار قبلی! من این مدت که نبودید به جای شما بودم. البته اگه آقای کمالی قبول کنه بازهم میمونم تو شرکت!