_ خب اینجا اتاق کارته. همینجور که میدونی حسابدار قبلی ما مدتی مرخصیه، مرد خوب و کارکشتهای هم هست. از اونجایی که داری کارشناسی پیوسته میخونی و مدرک نداری فکر نمیکنم جایی کار مرتبط با رشتت گیرت میاومد. اما بالاخره من یه زمانی استادت بودم،میدونم چقدر زرنگ و باهوشی.
کنار هم پشت سیستم نشستیم. هر وقت نزدیکش میشدم متوجه حال خرابم میشدم.
تک تک اسناد، فایلها و حسابهای شرکترو براش توضیح دادم. آروم بود و بادقت به همهی حرفام گوش میکرد.
سرمو چرخوندم سمت راستم که باهاش چشم تو چشم شدم. صورتمون با فاصلهی کمی روبهرویهم قرار گرفته بود. چشمای عسلیوبادومیشرو به چشمام دوخته بود و خیره نگام میکرد. نفهمیدم چیشد، سرم تو لحظهای داغ شد و احساس کردم حال خوبی ندارم. آبدهنمرو به سختی قورت دادمو سریع از جام بلند شدم.
تک سرفهای کردم.
_ اهم...خب دیگه...چیزایی که باید میدونستی همینها بود. قراردادهای مالی اینماه با شرکت ابوظبیهم توی همون فولدر، میتونی بررسی کنیو کارتو شروع کنی.
منتظر جوابش نموندمو با قدمهای بلند از اتاق بیرون زدم. میدونستم اگه یکم دیرتر بلند میشدم چه اتفاقی میافتاد. اتفاقی که ممکن بود باعث ناراحتی و بیاعتمادی نوال نسبت به خودم میشد و من اصلا اینو نمیخواستم. سمت اتاقم رفتمو قرصمو از توی کشوم برداشتمو بدون آب قورت دادم. با ذهن درگیر و تن لرزون مشغول کارم شدم.