مشت آرومی به بازوم زد. با لحن شلو ولی گفت:
سما: بیخیال بابا مهم اینِ که تموم شد بیا بریم پیتزاتو بدم مدیونت نشم.
با شنیدن اسم پیتزا تازه یادم افتاد چقدر گشنمه. با چشمای برق زده گفتم:
_ اووف...دهنمو آب انداختی بزن بریم.
دوتایی رفتیم به سمت فستفودی که دو کوچه بالاتر از دانشگاه بود. رفتیم داخلو نشستیم. جفتمون پپرونی سفارش دادیم.
سما سرش تو گوشیش بود منم گوشیمو در آوردمو شماره سارا رو گرفتم. با دو بوق جواب داد.
سارا: جانم نوال.
_ سلام، کجایی سارا؟! خونه که نرفتی؟!
غذامونو آوردن برشی پیتزا برداشتمو گازی زدم. داغ بود. صدای سارا از توی شلوغی میرسید.
سارا: کلاس داشتم تازه تموم شد اومدم بیرون.
با دهن پر گفتم:
_ اِ چقدر خوب! میخوام برم بازار خرید دارم، میای باهام؟!
سارا: اره میام. کجا بیام؟!
تکهای دیگه تو دستم گرفتم.
_ سر پاساژ...میبینمت.
سارا: باشه فعلا.
طبق عادت لبمو روی زبون پایینم کشیدمو مقداری نوشابه خوردم.
غذامونو خوردیمو با سما کمی درباره کلاسها صحبت کردیمو از فست فودی خارج شدیم. خداحافظی کردم و به سمت پاساژ رفتم. ازدانشگاه دور نبود. نگاهی به آسمون کردم، پاییز بود و هوا سوز داشت. ساعت نزدیک شش غروب بود و تاریک شده بود. نزدیک پاساژشدم که سارا رو دیدم. با اون قد بلند و اندام باریکش بین آدمهایی که توی خیابون بودن خودنمایی میکرد. مانتو پاییزه صورتی کمرنگی
پوشیده بود. با مقنعه و شلوار مشکی. سمتش رفتمو بهش دست دادم.
_ سلام خوشتیپ خانوم، احوال شما؟!
لبخند نمکینی زد.
سارا: سلام چطوری؟! کی به کی میگه خوشتیپ خودتو ندیدی نه؟!
به مسخرهبازی سرمو کج کردم.
_ ای بابا شرمنده میکنی، سارا بدو بیا که کلی خرید دارم.
سارا: چیه نکنه باز خبریه؟!
انگار چیزی یادش اومده باشه با ذوق گفت:
سارا: نکنه باز تو روستا عروسی دارین؟! اره؟!
خندیدمو گفتم:
_ نه بابا دلت خوشهها عروسی چیه! یه موضوع خفنتر پیش اومده.
بعد کمی مکث کردمو به چشمای هیجان زدهاش نگاه کردمو گفتم:
_ شهاب بهم پیشنهاد داد باهم بریم دبی، اونم برای سفر کاری. البته به نظر من همکاریهم تفریحی. وای سارا فکرشو بکن از ذوق روپاهام بند نیستم.
چشمهاش داشت میافتاد کف زمین. دستشو گرفتم به سمت مغازه کشیدم.
با بهت گفت:
سارا: وایخدا! این آقاشهابهم عجب آدم خفنی از آب در اومدهها! تو هم که کیف می کنی دیگه.
الکی قیافه گرفتمو گفتم:
سارا: آره دیگه خوش به حالم شده.
شانس آورده بودم که دیروز حقوق گرفته بودم به علاوه یه مقداری از پولهایی که خودم توی حساب داشتم. جفتمون نگاهمونرو زومه کتخوش دوخت سفید پشت ویترین کردیم. کوتاه بود و یکم حالت گشاد داشت.
@هدیه زندگی