خدایا داشتم دیوونه میشدم به چی عادت میکنم، کجا داریم میریم.
حرفمو به زبون آوردم:
_ تو میدونی کجا داریم میریم؟!
دختر: تو نمیدونی؟!
با جوابهاش داشت کلافم میکرد. حرصی رومرو ازش گرفتمو خواستم از یکی دیگه سوال بپرسم؛ که دستشو روی بازوم گذاشتو گفت:
دختر: خیلی خب بابا چقدر زود قهر میکنی حالا! دیشب تو کدوم اتاق بودی که از هیچی خبر نداری.
_ تنها بودم.
چشماش ریز شد و مشکوک گفت:
دختر: تنها؟! چرا تنها بودی، یعنی هیچکدوم از این دخترا تو اتاقت نبود؟!
گیج سر تکون دادم.
_ نه نبود.
نگاهش به زیر شالم افتاد و پرسید:
دختر: سرت چیشده؟!
کلافه گفتم:
_ هیچی ضرب دیده. میگی کجا داریم میریم یا نه!
دختر: داریم میریم بندرلنگه.
چشمام از تعجب گشاد شد...وحشتزدهو بلند گفتم:
_ چی؟! داریم میریم جنوب؟!
صاف نشستو با لحن خاصی گفت:
دختر: نه دیگه مطمئن شدم چیزی زدی...کجایی دختر ما الانم جنوبیم.
سرم سوت کشید و تو جام وا رفتم...جنوب بودیم...من تو جنوب چه غلطی میکردم...دیشب چه بلایی سرم آوردن...اصلاً چند روز گذشته بود و من نفهمیدم...تو اون چند ساعت بیهوشی چطور آوردنم جنوب...برای چی میرفتیم بندر لنگه.
صداش بغل گوشم بلند شد. حرف میزد و دنیا بدتر از قبل روی سرم آوار شد.
دختر: چت شد تو خوبی؟! ای بابا این بیظرفیت بازیها چیه در میاری آخه! نگران نباش اینا کارشونو بلندن یکبار دوبار نیست که هزار بار انجام دادن...مشکلی پیش نمیاد راحت ردمون میکنن.
سرمو تو دستام گرفتم...با صدای ضعیفی گفتم:
_ کجا میفرستن مارو؟!
متوجه نمیشد که من از هیچی خبر ندارم. قبل از اینکه حرفی بزنه گفتم:
_ ببین من هیچی نمیدونم، هیچی. اینکه الان کجاییم، کجا داریم میریم هیچی نمیدونم.
تو چشماش نگاه کردم. مردمک چشمام لرزید و اشک تو چشمام پر شد. آروم لب زدم:
_ منو دزدیدن!
اخمهاش توهم رفتو جدی گفت:
دختر: شوخی میکنی دیگه؟!
سرمرو به چپو راست تکون دادم.
_ نه.
@هدیه زندگی