_ سارا نگو اینهارو توروخدا. به خدا من خودم وقتی این بلاتکلیفی رو میبینم اعصابمخورد میشه.
سارا: خیلی خب باشه. حالا شب خودتو خراب نکن که فردا عشق و حالت شروع میشه.
دوباره با یادآوری فردا ذوق کردم.
_ هی شنیدم با سپهر بیرون رفتی، اونم بدون اینکه به من بگی. یکهفته حواسم بهت نبودها!
خوشم باشه خبریه؟!
سارا: نه بابا چه خبری! باز اون آوا فضول دهن لقی کرد. آلو تو دهن این دختر خیس نمیخوره.
_ آرین گفته بهش دیگه، اونم هرچی میشه میگه بهم. اُهو! چیه نکنه نمیخواستی ما بفهمیم؟!
سارا: نه بابا میگفتم، تو خودت اینقدر درگیر خونه و کارات و دانشگاه بودی دیگه وقت نشد بهت بگم.
_ خب؟!
سارا: خب که خب؟!
_ خبو کوفت تعریف کن دیگه!
سارا: همون شب شمارمو ازم گرفت دیگه صحبت اینا کردیم یه بیرونم رفتیم. چیز خاصی نشده حالا!
_ یک جور راحتو ریکلس حرف میزنی مثلا من نفهمم خوشت اومده ازش؟! این صورت سرخ شدت چی میگه پس، نشان از عشقو علاقه درون داره ساراخانوم.
صورتشو تو بالشت فرو کرد. با صدای خفه گفت:
سارا: خیلی خب حالا خجالتم نده!
با بالشت کنار دستم محکم تو سرش کوبیدم.
شش صبح با سارا بلند شدمو حاضر شدم. مانتو صابونی رنگ جلوباز کوتاهی با شلوار وشال مشکی پوشیدم. کل خونهرو چک کردموشیرهای گاز و قطع کردم. در و قفل کردمو با سارا رفتیم پایین. قرار شد شهابرو تو فرودگاه ببینم. سوار آژانس شدیمو با سارا رفتیم فرودگاه.
شهابو جلوی ورودی فرودگاه دیدیم.
_ سارا تو دیگه داخل نیا برو به کلاست برس دیر نرسی یهوقت.
لب و لوچش آویزون شد.
سارا: دلم میخواست بیشتر بمونم.
شهاب: ساراخانوم ایشالا دفعه دیگه با بچهها همگی میریم سفر، الان کلاست مهمتره دیرت میشه.
سارا: اشکال نداره نمیرم اصلا.
_ اِ این چه حرفیه سارا، تا همینجا هم زحمت کشیدی اومدی.
شهاب: استادها سر دیر اومدن خیلی گیرنها! منخودم وقتی استاد بودم هرکی دیر میاومد پوستشرو میکنم.
نگاهم کرد.
شهاب: البته به جز نوال!
خندیدم.
_ اونم چون من هیچوقت دیر نمیکردم.
شهاب: دیر میکردی هم جرئتشرو نداشتم!
خندیدیم.
سارا: خیلی خب بابا میرم الان.
محکم بغلش کردم. بغض کرده بود.
سارا: مراقب خودتون باشید.
_ ای بابا نرفتیم که بمیریم کوفتمون نکن دیگه.
به چشماش دست کشید.
سارا: خدانکنه برید خدا به همراتون.
@هدیه زندگی