روی تختم ولو شدم؛ حوصلهام سر رفته بود برای همین گوشیم رو برداشتم و همینطور یک شماره گرفتم هنوز به بوق دومی نرسیده بود طرف جواب داد بنده خدا انگار روی گوشی خوابیده بود. صدای پر نازِ دختری؛ بدون این که محلت بده من صحبت کنم گوشم رو اذیت کرد:
- سلام عزیزم منتظرت بودم.
ابروهام از تعجب بالا پرید. از صدای پر عشوهاش معلوم بود مخاطبش رو یک پسر تلقین کرده؛ صدام رو کلفت کردم و دست به سبیلهای خیالیم کشیدم و جوابش رو دادم:
- سلام دلبر.
با ذوق و سریع گفت:
- تو همون پسری هستی که توی رستوران بهش شماره دادم؟
پرام ریخت، دوره زمونه عوض شده. با افسوس به سقف خیره شدم و گفتم:
- آره عزیزم! چه خوب شناختی، خودت رو معرفی میکنی دلبر؟
با ناز خندید و صدای پر عشوهی تو دماغیش توی گوشم پخش شد:
- لالهام نفسم.
با صورت درهم از روی تخت پایین اومدم و ایستادم؛ عق این مدل صحبت کردنِ حالم بهم خورد، چندش.
همینطور که از تخت تا در اتاقم راه میرفتم با لاتی و کشیده گفتم:
- جون، من هم جعفرم؛ ولی بچّهها ارادت خاصی بهم دارن جعفری صدام میزنن.
برای چند ثانیه سکوت کرد، من هم به در اتاق رسیدم و دوباره به سمت تختم قدم برداشتم که صدای تو دماغیش رو شنیدم:
- اسمت به قیافت نمیخوره.
همین که به تخت رسیدم یک دفعه پاهام توی هم پیچید؛ تا خواستم روی زمین بیوفتم خودم رو سمت تخت انداختم و با خنده توی ذهنم گفتم (خطر رفع شد).
سرفهای کردم و جواب دختره رو دادم:
- همه این رو میگن جیگر.
با خندهای که فکر میکرد داره دل میبره گفت:
- کی قرار بزاریم هم رو ببینیم عزیزم؟
عزیزم و کوفت دخترهی چندش.
- هر وقت تو بخوای عزیزم من که ثانیه شماری میکنم ببینمت تا بتونم بغلت کنم.
از شرووری که گفته بودم میخواستم از خنده منفجر بشم؛ با شونههای که بخاطر خنده میلرزید دست آزادم رو محکم روی دهنم فشار دادم تا صدای خندهام رو نشنوه، همون موقع گفت:
- من هم همینطور عسلم! فردا خانوادهام خونه نیستن آدرس میدم بیا هم رو ببینیم.
یاخدا، همین اوّل کاری داره میگه بیا خونه خالی.
بزور جلوی خندهام رو گرفتم و به چهرهی سرخم توی آینهی میز آرایشم که رو به روم بود خیره شدم و گفتم:
- چشم نفسم هر چی تو بخوای.
بعد گوشی رو از خودم فاصله دادم و با صدای خودم(با کلی عشوه) گفتم:
- جعفر عشقم، بیا پسرمون داره بهونت رو میگیره.
دختره جیغی کشید و تظاهر به گریه کردن کرد که با این کارش صداش بدتر رو مخی شد.
- جیغ...تو من رو بازی دادی احساسات پاکم رو،عشق پاکم رو... کثافت چه طوری تونستی وقتی زن و بچه داشتی....
همینطور داشت شروور میگفت گوشی رو قطع کردم و زدم زیر خنده. آخ ننه مردم از خنده همش فقط دو کلمه حرف زدیم برگشته میگه بازیم دادی.
بعد از اینکه کلی خندیدم و دختره رو مسخره کردم رفتم سراغ لب تابم و یک فیلم دانلود کردم؛ خواستم فیلم رو نگاه کنم که گوشیم زنگ خورد فرزین بود، پوکر به اسمش نگاه انداختم و تماس رو برقرار کردم:
- سلام بر خواهر گرامی.
لب تاب رو از روی پاهام برداشتم و کنارم روی تخت گذاشتمش و با حرص جوابش رو داد:
- سلام و درد سلام و کوفت سلام و مرض.
مثل اسب شیهه کشید؛ خاک تو کلهاش خندههاشم مثل آدم نیست.
- اوهاوه، الی اژدهها میشود.
با اعصبانیت بهش توپیدم:
- درد بیشعور...چرا مامان جواب گوشی رو نمیده؟
هم چنان داشت میخندید و من پوکر به افق خیره بودم.
- مامان سرش شلوغه نتونست جواب بده به من گفت بهت زنگ بزنم بگم که ما امشب نمییایم خونه، فردا تولد آزیتاس ما هم اینجا موندیم میخوایم کمک بدیم، بابا هم رفته بیمارستان امشب شیفت داره.