[جنون آمیخته با عشق]
پارت(1)
به خونی که روی دستاش ریخته شده بود خیره شده بود و توی افکار خودش غرق بود انگاری که زمان از حرکت ایستاده بود
تا کی میخواست برای آروم کردن صداهای توی سرش ادم بکشه ولی مگه غیر از ادم کشتن کار دیگه ای هم از دستش بر میاومد؟
این سوالی بود که خودشم جوابش رو نمیدونست فقط میدونست که اگه اینکه کارو نکنه افکارش قراره تمام مغزش رو بخورن و تک تک سلول های بدنش از این درد عذاب بکشن.
تفنگش رو کنار جسد مردی که همین پنج دقیقه پیش کشته بودش گذاشت و دست هاشو با لباس های مرد تمیز کرد.
سیگاری از جیبش در آورد و روشنش کرد و به نقطه ای خیره شد.
اون واقعا به غیر از قتل سرگرمی دیگه ای نداشت
در همین فکر بود که گوشیش رو از جیبش در آورد و با یه شماره ناشناس تماس گرفت.
شماره بلافاصله بعد از دوتا بوق جواب داده شد اما کسی پشت خط حرفی نمیزد؛که اون سکوت رو شکست و گفت:
+ ماموریت انجام شد
_ افرین هِنری میدونستم از پسش بر میای!
فقط اثری از جنازه باقی نمونه.
....
با بی میلی گوشی رو توی جیبش فرو کرد و ته مونده ی سیگارش رو روی جسد مرد انداخت به هرحال این موضوع مهم نبود چون اون مرد دیگه مرده بود و چیزی حس نمیکرد.
صدای زنگ گوشیش باعث شد سکوت اونجا شکسته بشه.
هنری گوشیش رو از جیبش در اورد و به صفحه گوشیش نگاه کرد.
لئو بود؛ شاید تنها دوستش توی این کره ی زمین ولی لئو از تمام هِنری فقط اسمش رو بلد بود و هیچی درباره اون نمیدونست پس اگه اینطوری بود نمیشد اسمش رو دوست گذاشت.
لئو دوستی بود که با شخصیت دیگه هنری دوست بود نه خود هنری!
+ چی میگی لئو؟
_ کجایی؟
+ من توی کافه نشستم و دارم از قهوهام لذت میبرم که تو گند زدی به حالم بعد از این حرفش یه نیم نگاهی به جسد مرد کرد و پوزخندی زد.
_ خواستم بگم واسه مهمونی فردا شب لطفا بیا هرچی باشه تولدمه رومرو زمین ننداز.
+ اگر وقت کردم به این موضوع فکر میکنم
_ ممنونمم
.....
لئو باعث شد که افکار هِنری یکم به هم بریزه پس هنری باز به اون شماره ناشناس پیام داد:
یه کار فوری دارم به کایلا بگو خودش تریب جنازه رو بده.
گوشیش رو سایلنت کرد و توی جیبش گذاشت
سوئیچ موتورش که رنگ بدنه ی تمام مشکیش باعث میشد هِنری خیلی زیبا تر به نظر برسه رو از جیبش بیرون کشید و سوار موتور شد تا به سمت خونه اش حرکت کنه.