با صدای زنگ بلند شدم و به طرف تلفن رفتم و با مکث برداشتمش تا آمدم جواب بدهم یکی گوشی را از دستم گرفت. پوکر نگاهی به مامان کردم؛ ولی او بدون توجه به من داشت صحبت میکرد با حرص رفتم و روی مبل نشستم. از صحبتهای مامان فهمیدم دارد با خاله صحبت میکند.
همینطور داشتم به در و دیوار نگاه میکردم.
بلأخره خسته شدم تصمیم گرفتم به اتاقم بروم که همان موقع صدای فرزین و بابا از حیاط آمد نیشم باز شد، با عجله رفتم در را باز کردم. بابا داشت با تأسف به فرزین نگاه میکرد فرزین هم با نیشباز با او حرف میزد داخل خانه که آمدن گفتم:
- سلام بر بابای عزیز و داداش خُلم.
مامان هم انگار صحبتش تمام شده بود آمد به آن دو خسته نباشید گفت.
بابا:
- سلام دختر گلم.
و بعد مامان را بغل کرد و روی سرش را بوسید و گفت:
- خانم من چه طوره؟
یک دفعه فرزین خره زد توی سرم و گفت:
- بهبه خواهر زشتم؟ چهطور مطوری؟
چپچپ نگاهش کردم که نیش لامصبش بیشتر باز شد.
- زشت اون ریخت دراکولایته عنتر سر نازنینم و ناقص کردی.
خواست جوابم را بدهد که مامان نگذاشت و با حرص گفت:
- یعنی یک روز نمیشه مثل تام و جری به هم نپرید.
هر دوتا هم زمان با تخسی گفتیم:
- نوچ
بابا دید اوضاع خراب است اخم ریزی کرد و گفت:
- خانم خوشگل من رو اذیت نکنید برید اتاقتون.
بعد رو کرد به مامان که نیشش به خاطر طرفداری بابا باز بود. بابا سرش را پایین آورد تا مامان را ببوسد گفتم:
- اهماهم، فرزین خره بیا بریم داره صحنهدار میشه.
مامان سرخ شد و چشمغرهای به من رفت. من و فرزین با خنده صحنه را ترک کردیم و هر کدام به اتاق خودمان رفتیم.
گوشیام را از روی کاناپهای که توی اتاقم بود برداشتم روی تخت ولو شدم بعد کمی فکر کردن از خودم پرسیدم (حالا زنگ بزنم به کی؟) شماره بیتا را گرفتم هنوز یک بوق نخورده بود برداشت و با جیغ گفت:
- الو.
- الو و درد چرا جیغ میزنی مردمآزار پرده گوشم پاره شد.
بیتا:
- دوست دارم به تو چه خره.
- رو تو برم یه وقت کم نیاری خرمگس زشت.
جیغی کشید خواست چیزی بگوید گوشی را قطع کردم و زدم زیر خنده الآن حتماً چهرهاش خندهدار شده.