《 پارت 9 》
همه بلند شدن و رفتن زنگ تفریح من و کاترینم پاشدیم و رفتیم
اون روز بقیه کلاس ها هم رفتیم و مدرسه تموم شد
از مدرسه با کاترین خارج شدیم قرار شد داداشم بیاد دنبالم و سارا با مترو بره خونه
برای دعوا امروز تو مدرسه کاترین گفت تا داداشم نیاد دنبالم نمیره که تنها نباشم ( البته خودم نگهش داشتم اون به خاطر داداشم می خواست بره )
با صدای چند تا بوق و پایین افتادن سر کاترین متوجه شدم که داداشم اومده کاترین خداحافظی کرد که بره ولی من دستشو کشیدم گفتم زشته سلام نکنی ( خودم میدونم موذیم ) اونم مجبور شد بیاد تا جای ماشین سرش پایین بود و هزار جور رنگ عوض کرد
الکس پنجره رو داد پایین
♤_ به به خواهر خلم چه خبر؟ سلام کاترین
♡_ بیشعور عوض سلام کردنته؟
☆_ س..لا...م
الکس می خواست بخنده ولی با چشم غره ی من دهن مبارکش رو بست
♤_ کاترین با چی میره خونه سارا؟
یه خنده کوچولویی کردم و با فکری که به سرم زد گفتم : با مترو میره طفلک
همون لحظه کاترین یه نیشگون از ماتحتم گرفت منم از دستی گفتم آخخخخ